🍃💌| #خاطره...
🔹نوجوانی جهادگر
شانزده ساله بود که از طرف دبیرستان به سفر جهادی رفت. میخواستند برای بهترشدن آبیاری آن روستای محروم استخر بسازند.
زمین سفت و سختی بود که باید خیلی انرژی صرف می شد. هرگروه وظیفه خودش را داشت.
خیلی ها کم آورده بودند، اما او خستگی ناپذیر بود و جای چندنفر کار می کرد؛کلنگ می زد،بیل می زد. خاک را از جایی دیگر منتقل می کرد ،بمب انرژی بود.
#معلم_شهید
#ابووصال_خاطره_۱۵
رفاقت با شهدا
♦ شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری ️غالبا آن گذرے که خطرش بیشتر است میشود قسمت آنکه جگرش بیشتر است
#خواب_نورانی💫
حدود ساعت دو تا سه نصفه شب🌙 خواب عجیبی دیدم. خانه مان نورانی شده بود و من دنبال منبع نور✨ بودم. دیدم پنجره آشپزخانه تبدیل به در شده و شهدا یکی یکی وارد خانهام🏡 شدهاند. همه جا را پر کردهاند و با لباس نظامی و سربند، دست در گردن یکدیگر به هم لبخند میزنند. مات نگاهشان کردم و متوجه شدم منبع نور از دو قاب عکس برادران شهیدم است. آن شب برادر شهیدم محمدعلی به خوابم آمد و در حالتی روحانی سه بار به من گفت نگران نباش؛ محمدرضا پیش ماست. آن شب تا صبح اشک ریختم😭 و دعا خواندم. بعدها گفتند همان ساعت سه هواپیما✈️ حامل پیکر محمدرضا و بقیه شهدا روی زمین نشست.🍃
#نقل_از_مادر_بزرگوار_شهید ❤️
#ابـــووصــال✨
رفاقت با شهدا
♦ شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری ️غالبا آن گذرے که خطرش بیشتر است میشود قسمت آنکه جگرش بیشتر است
💠شوخ طبعی_شیک پوشی💠
🌹روایت خواهرشهید محمدرضادهقان🌹
🔸شب اول قبر با خانواده و دوستان محمد نیمه شب بر سر مزارش در امامزاده علی اکبر چیذر جمع شده بودیم،
هر کدام از ما یا دوستانش که خاطره ای از محمد تعریف می کردیم، به خنده ختم می شد.
انگار نه انگار شب اول قبر محمد است. چون تمام خاطراتش در آن شیطنت و بگو و بخند داشت.
محمد یک بچه فوق العاده فعال، پرنشاط، جسور و شجاع بود در عین حال خیلی احساساتی و دلسوز بود و در عین حال خیلی مقید بود.
🔸میگفت آدم باید شیک و مجلسی حزب الهی باشد.
اگر می خواهد حزب الهی باشد، خوشگل حزب الهی باشد که وقتی بقیه می بینند، کیف کنند.
هم مرامت را ببینند هم ظاهرت را ببینند.
اصرار داشت در زندگی لذت ببرد یعنی هم به خوشی هایش می رسید پارک جمشیدیه می رفت، شیان می رفت،
خلاصه از لذت های زندگی اش کم نمی گذاشت.
🔹 با اینکه شاد بود و لذت می برد اما حدود خودش را هم رعایت می کرد.🔹
🌹#شهید_محمدرضا_دهقان 🌹
رفاقت با شهدا
♦ شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری ️غالبا آن گذرے که خطرش بیشتر است میشود قسمت آنکه جگرش بیشتر است
🍃💌| #خاطره...
#شفاعت_کننده
بعداز شهادتش حسرت به دل ماندم که به خوابم بیاید. بلاخره آمد. نزدیک های صبح بود. خواب دیدم که پشت یک میز ایستاده ام و شخصی پشت آن نشسته و به امور دانشجویی رسیدگی می کند. کارت دانشجویی ام را می خواستم که ناگهان صدایی را شنیدم. به من گفت: برای من هم کارت میگیری؟! رویم را برگرداندم و #محمدرضا را دیدم. لباس سفیدی تنش بود و انگار قدش بلند تر شده بود. در خواب می دانستم که #شهید شده است. گفتم تو جان بخواه و بغلش کردم. محکم گرفتمش و شروع کردم به گریه کردن و حرف زدن. پرسیدم که مرا شفاعت می کنی؟! لبخندی زد و گفت: این حرف ها چیست، معلوم است. مطمئن باش!!
این بار محکم تر بغلش کردم و گریه هایم بیشتر شد.
#ابووصال
#نقل_شده_از_دوست_شهید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊❤🕊❤🕊
کلیپی بسیار زیبا با صدای #شهید
🌺شهادت بال نمیخواد حال میخواد
.................این جمله آخره منه😭
#شهیدمحمدرضادهقان
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_5764862373508679500.mp3
3.19M
#صوت_شهدا
روایتگری
•✾•رسول رسول رسول💔زمین😔😔😔😔😔😔💔💔💔💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
~🕊
⚘#شهدا_عند_ربهم_یرزقون🌸
رفتم سر #مزار رفقاے شهيدم
فاتحہ خوندم ،اومدم خونہ,
شب تو خواب رفقاے شهيدم رو ديدم...
رفقام بهم گفتند :
فلانے ، خيلے دلمون برات سوخت
گفتم :چرا
گفتند: وقتے اومدے سر مزار ما فاتحہ خوندے
ما #شهدا آماده بوديم...
هر چے از خدا مےخواے برات واسطہ بشيم
💔ولے تو هيچے طلب نڪردے و رفتے
خيلے دلمون برات سوخت
" سر مزار شهدا حاجاتتون را بخواهید
برآورده میشہ.😢😢 "
✍روايتگر : حاج حسين ڪاجے
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
•
°
یہروزفرماندهگردانمونبہبهانه دادنپتو
همہبچهارو جمع كردو باصداےبلند
گفت:«كےخستہاست؟»
گفتیم:«دشمن✌️🏼»
صدا زد:«كےناراضیہ؟»
بلند گفتیم:«دشمن✌️🏼»
دوبارهباصداےبلند صدا زد:«كےسردشہ؟»
ماهمبا صداےبلندترگفتیم:«دشمن✌️🏼»
بعدشفرماندمون گفت:
«خوب دمتون گرم✋🏼😂،
حالا كہسردتوننیست
مےخواستمبگمڪہ
پتوبه گردان مانرسیده!😌😂»
#طنزجبهه🌱
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
نماز اول وقت
سوار بر هلیکوپتر ، در آسمان کردستان بودیم . دیدم صیاد (شهید علی صیاد شیرازی) مدام به ساعتش نگاه می کند. وقتی علت کارش را پرسیدم ، گفت الان موقع نمازه. بعدش هم ، به خلبان اشاره کرد که همین جا فرود بیا! خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست ، اگه اجازه بدین تا مقصد صبر کنیم . گفت : اشکالی نداره ، ما باید همین جا نماز بخونیم! هلی کوپتر نشست . صیاد با آب قمقمه ای که داشت ، وضو گزفت و به نماز ایستاد ، ما هم به او اقتدا کردیم.
منبع: امیر دلاور صفحه 77
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
عاشق خدا
می گفت: روزی در محاصره ی دشمن قرار گرفتم و هر لحظه احتمال می دادم به اسارت درآیم. در آن تنگنا به حضرت حق متوسل شدم و گفتم: «خدایا! نه دوست دارم اسیر دشمن شوم و نه می خواهم مرگم در اثر حادثه ای غیر از شهادت باشد. من فقط عاشق خودت هستم و می خواهم با درک فیض شهادت به لقای تو برسم. پروردگارا! به من فرصت بده از این مهلکه نجات پیدا یابم، همسرم را عقد کنم تا دینم کامل شود، بعد از آن در جوار رحمتت آرام گیرم. خدایا! شهادت هدیه ای است که فقط نصیب خوبان می کنی، مرا نیز لایق این مقام گردان.» او از محاصره نجات یافت و به مشهد آمد و یک هفته بعد از مراسم عقدمان به منطقه باز گشت و چند روز بعد به شهادت رسید. راوی :همسر شهید محمد علی نیک سیر»
منبع: روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی ص84
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🔹اللهم احشرنا مع من نحُب ...🌱
خدایا ما را با کسانی که دوستشان داریم
#محشورکن :)
#ابونا_قاسم_و_ابومهدی💔
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
مرا دَمے🥀🕊
ز ڪمندِ غمت💚
رهایۍ نیست
ڪه بوده این دل ما
دَم به دَم گرفتارت
#سرداردلها
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
*شهیدے که پودر شد و بازنگشت*🥀🕊️
*شهید محمد رضا(علی) بیات*
تاریخ تولد: ۷ / ۱۱ / ۱۳۶۵
تاریخ شهادت: ۲۴ / ۱ / ۱۳۹۵
محل تولد: فلاح/ تهران
محل شهادت: سوریه
🌹همرزم← «چند روز قبل از شهادت از یکدیگر خواستیم که در حق همدیگر دعا کنیم و سپس از آرزوهای خود بگوییم⭐ نوبت به محمدرضا که شد، گفت *دعا کنید خدا من را پودر کند*🥀🖤 پدرش← عروسی یکی از خواهرزاده هایم بود🎈در مراسم بودیم که حس کردم یک لحظه جو مراسم بهم خورد و همه باهم در حال صحبت شدند. از برادرم پرسیدم چه اتفاقی افتاده؟ *گفت خبر دادهاند محمد رضا به شهادت رسیده است*🕊️همرزمهایش تعریف کردند که محمد رضا و دوستانش به کمین میخورند.با تعداد کمی از دوستانش، تعداد بسیاری از تکفیریها را نابود میکنند💥 *اما به دلیل اتمام مهمات، به رگبار گلوله بسته میشوند🥀و پیکر مطهرشان سه روز زیر آفتاب میماند*🥀☀️ در نهایت نیز آن منطقه در دست تکفیریها باقی مانده *و آن را بمباران میکنند*💥 *محمد رضا همانطور که خواست پودر شد*🥀 و من(پدرش) روضه علی اکبر را لمس کردم🥀پیکرش برای همیشه در آنجا به یادگار ماند *و به آرزوی خود که گمنامی همچون مادرمان حضرت زهرا (س)*بود رسید
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
🌹شهید گمنامی که نشانی مزارش را به خانواده اش داد🌹
#شهید_حمید_رضا_ملا_حسنی
(یکی از شهدای گمنام مدفون در بوستان نهج البلاغه تهران)
سالها بود خانواده شهید ملاحسنی منتظر بودند تا عزیزشان از سفر بازگردد...
۲سال پیش برادران شهید تصمیم می گیرند مقبره ای را به صورت نمادین برای ایشان برپا کنند ولی شهید به خواب برادر می آید و می گوید دست نگه دارید...
شهید ملاحسنی از دوستان و همرزمان شهید پلارک بوده...
خواهر شهید ملاحسنی ، شهید پلارک را به بی بی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) قسم میدهند که به برادرم بگو که یه نشانه ای چیزی از خودش به ما بدهد…
که بعد خواهر شهید خواب می بیند که شهید می گوید من در بوستان نهج البلاغه واقع در میدان پونک در ردیف وسط هستم..
بعد از سالها قبر شهید حمیدرضا ملاحسنی پیدا میشود...
در تاریخ ۱۲ دی سال (۱۳۸۹)هم مراسم تعویض سنگ قبر ایشان انجام می شود…
#نگاه_شهدا_را_به_خود_جلب_کنیم
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊