⚘﷽⚘
تقدیم به مادران صبـــور شهدا:🌷
با قابِ عڪست دوستـی چند سالہ دارد
حجم دلتنگـی اش را فقط عڪس هــا میدانند....😔🌷
می گفت:اوایلی که شهیدشده بود همه می گفتند شهدا زنده اند اما معنی این حرف رو نمی فهمیدم...🌷
یه شب سر دلتنگی خیلی بهش گله کردم باهاش حرف می زدم که چطور🌷 مراقب منی؟ چطور زنده ای اما نیستی؟
با گریه خوابم برد دیدم عباس بال داره هر کجا که من می رفتم همراهم میومد گاهی میومد کنارم کارمو راه می انداخت و میرفت آسمون....🌷
از خواب پریدم و گفتم: "وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللهِ اَمواتاً بَل أَحياء عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ" 🌷
شهادت: عملیات والفجر ۳، مهران
#پاسدارشهیدعباسزمانی🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#عشق قیمت ندارد
تو بگو این لحظه چند ؟!
#به_یاد_شهدای_مدافع_حرم
صلوات
🌹#شهدای_مدافع_حرم ღ
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
عبدالحسين در بيمارستان مشهد بسترى بود و من هم نيز بستري بودم . گه گاه به او سر مىزدم ، از ناحيه سر مجروح شده بود، حالش خوب نبود، يك شب نزديك اذان صبح مادرش سراسيمه نزد من آمد و گفت : عبد الحسين حالش هيچ خوب نيست . سريعا بالاى سرش رفتم ، او را به نرده هاى تختش بسته بودند كه به زمين پرتاب نشود. گاهى تكان هاى شديدى مىخورد و سپس بىهوش مىافتاد.
پزشك بالاى سرش آورديم ، با داروهاى آرام بخش تا حدودى آرام گرفت و بىهوش روى تخت افتاد. مدتى بعد ناگاه بلند شد و نشست و مرا صدا زد و گفت : «خاك تيمم بياور » مردد بودم بياورم يا نه ؟ چون بعيد مىدانستم وقت را درست تشخيص بدهد، به هر حال آوردم ، تيمم كرد، مهر خواست ، مهر را روى زانويش گذاشت ، تكبيره الاحرام بست ، با حالتى عجيب با خداى خود حرف مى زد، منتظر بودم سلام نماز را بدهد تا با او صحبت كنم ، قبول باشدى بگويم و از احوالش جويا شوم . نماز با تكبيره الاحرام شروع شد ولى با سلام تمام نشد، در نماز عشق عبدالحسين نزد معشوقش رفت و سلام نماز را در بهشت گفت .
خاطره ای از شهید علی اکبر شیرودی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
اینجامزارشهیدی درگلزار شهدای بهشت زهرای تهران است که وصیت کرده🌷 برروی مزارش هیچ ننویسندوهیچ عکسی نگذارندچون شرمنده🌷 دیگرهمرزمانش است که پیکرشان برنگشته است ومیخواهد گمنام بماند🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada
#سخنشهید 🌱🍃
میگفت:
من یک چیزی فهمیده ام...!
خداشهادت را؛
همیشه به آدم هایی
داده که در کار، سختکوش بوده اند...!
#شهید_محمودرضا_بیضایی
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
|💛|
•◇ #ٺلنگـرانہ◇•
ما قطـعہ شـهدا رو
واسہ لایو و سلفے و پست خواستیم..!
ڪاش یڪ بار نگاه بہ قبرها میڪردیم
یڪم ازتاریخ تولد و شهادتها
خجالت میڪشیدیم💔...|
| دوستی با شهدا |
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
Monajat - Hajmahdirasuli - Shab4moharam1440 - sarallahzanjan.mp3
12.34M
هواتو کردم... :)💚🍃
اسیر دردم
بزار منم بیام حرم
دورت بگردم🙃
.
نزدیک سحر دل آرام کنید✨
🎤- حاج مهدی رسـولی
🖤- #مداحی
#پیشنهادمیشه_به_شدت
.
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش رضا هست🥰✋
*اولین پاسدارے که او را اسیر و سرش را بریدند*🥀🖤
*شهید رضا رضائیان*🌹
تاریخ تولد: ۱۳۴۰
تاریخ شهادت: ۲ / ۱۰ / ۱۳۵۹
محل تولد: اصفهان
محل شهادت: سلمانیه
🌹همرزم←شهید محسن موهبت و رضا را اسیر کردند🥀رضا چون سپاهی بود و برچسپ سپاه روی سینه اش بود او را زجر دادند🥀افسر عراقی رضا را به پشت خواباند و دستور داد دستش را ببندند. ضربه ای ديگر با قنداقه تفنگ به سرش زدند رضا از حال رفت🥀اما هنوز بی هوش نشده بود *کارد را در گردنش فرو کردند و خون به بيرون فوران زد*🖤سربازان عراقی گاه جلوی چشمان خود را ميگرفتند که آن صحنه را نبينند.دستان خون آلود افسر هر لحظه بيشتر قوت ميگرفت *اصرار داشت که سر رضائيان را از بدن جدا کند*🥀 محسن دست و پا زدن رضا را ميديد و ديگر درد خودش را فراموش کرده بود. دستان بسته اش سعی در آزاد شدن داشت اما بی فايده بود🥀کارد افسر کُند بود و نميتوانست کارش را به راحتی انجام دهد🥀 *افسر عراقي اصرار داشت که گلوی رضا را گوش تا گوش ببرد*🥀خون زمين اطرافش را رنگين کرده بود🖤 ديگر چاره ای جز جدا کردن سر رضا نداشت *با يک فشار ديگر کار را تمام کرد و سرش را از بدن جدا نمود🥀و سرش را برای صدام بردند*🥀🖤 برادرش علی در سال ۶۳ بعد از او به شهادت رسید🕊️در نهایت رضاے ۱۹ ساله *با پیکری بی سر*🥀به وطن بازگشت🕊️🕋
*شهید رضا رضائیان*
*شادی روحش صلوات*
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
_کجایۍپسچرادستمونمیگیرے؟؟؟
منکہبهتگفتمازاینزمینبدممیاددلمآسموݧمیخواد🌱
+مݧهمینجامدرستکنارت✨
_چراگفتيولۍ...
+ولی کارات زمینیهـــ🖤
#رفیقشهید...🕊
#شہیدبابڪنورے♥️
روزتون شهدایی🌤
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
4_6001110000267691621.mp3
1.95M
#حرفقشنگــ🗣✨
وقتےشماازاینوانطعنهمیخورید
ولاجرمبهگوشهاتاقپناهمیبرید..😔
وباعکسهایماسخنمیگویید
واشڪمیریزید..
بهخداقسماینجاکربلامیشود..💔
وبرایهریڪازغمهایِدلتان
اینجاتمامشهیدانزارمیزنند.....(:
#شهیدسیدمجتبیعلمدار!🌱
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#⃣خاکریز خاطرات
🔸طنز جبهه🔸
⚡️شیطنت های انفجاری⚡️
🖊از اوایل جنگ با وجود کم بودن سن و سالش در جبهه حضور داشت به عنوان فرمانده گروهان چهرهی شناخته شدهای بود. در گردان کمیل لشکر المهدی (عجل الله تعالی فرجی الشریف) و سپس گردان ابوذر حضور فعال داشت.
این فرد اصغر خراس بود. نامش با تلههای انفجاری و اقدامات جسورانه عجین شده بود. هر یک از بچهها که به او نزدیک میشد از شیطنتهای او در هالهای از ترس و ابهام به سر میبرد.
اگر کسی قصد وارد شدن به چادر یا اتاق او را داشت، برای اینکه در دام تلههای انفجاری او گرفتار نشود، باید با دقت همه زوایا و خفایای چادر او را بررسی میکرد ، بعد وارد میشد. چرا که او تلههای انفجاری خفیفی به کمک چاشنی مین کار گذاشته بود که در صورت منفجر شدن مانند بمب واقعی صدا تولید میکرد و حسابی طرف مقابل را میترساند. حتی اتفاق افتاده بود که وی کتابی را به دوستانش هدیه داده بود. پس از باز کردن، کتاب منفجر شده و بچهها حسابی ترسیده بودند.
او در انفجار و تخریب متخصص واقعی بود. بارها کارهایی را به صورت ابتکاری انجام داده بود که هم برای نیروها جالب بود و هم یک نوع آموزش تخریب محسوب میشد. کارهای او در آموزشها و مانورها کاربرد فراوان داشت. اگر چه دست ساختههای او در بسیاری از موارد باعث وحشت بچهها میشد ولی در عین حال آنها از کارهای جالب او به وجد میآمدند و چیزهای بسیاری را از او میآموختند.
این رزمنده متفکر و شجاع در نهایت در یکی از مانورهای بسیج به درجه رفیع شهادت نائل آمد و دوستانش را در سوگ خود نشاند. روحش شاد.
__________
منبع: مسعود فرشیدنیا ،
📚کتاب گردان ابوذر ۱ ،
انتشارات بونیز، ۱۳۹۰
«حماسه و شوخی های رزمندگان
گردان ابوذر لشکر ۳۳ المهدی
(عجل الله تعالی فرجه الشریف)»
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊
#زندگی_به_رنگ_شهدا
من دقایقی رانميشناختم ؛
ولی هر روز ميديدم که کسی می آيد و چادرها و آبگير ها را تر و تميز ميكند .
با خودم فکر ميکردم كه اين شخص فقط چنين وظيفه ای دارد .
يک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بيايد و باز به نظافت و انجام وظايفش بپردازد ، پيدايش نشد و احساس کردم که او از زير کار شانه خالی ميکند .
از اين رو ، خود به سراغش رفتم و گفتم: چرا امروز نيامدی؟!
او در پاسخ گفت: چشم الان می آيم .
مجاهدينی که نظاره گر چنين صحنه ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند ، تو چه ميگويی؟ او فرمانده لشکر است .
من که از اين نظر احساس شرمندگی ميکردم ؛
در صدد عذر خواهی برآمدم .
اما او بود که کريمانه و با متانت گفت: اشكال ندارد .
و با خنده از کنار ماجرا گذشت......
🌷شهید اسماعیل دقایقی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🥀🥀🥀🥀🥀
🕊 @baShoohada 🕊