eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
9.6هزار ویدیو
380 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
است؛ شادی روح پاکِ سردار دل‌ها؛ شهدای عزیزمون؛ جمیعِ اموات صلواتی همراه با سوره حمد قرائت کنیم... یاد ِعزیزانِ رفته بخیر💔
شب جمعه شهدا را یاد کنیم...
-رخ‌یوسف‌اگرم‌هرچه‌که‌زیباست‌ولی چهره‌نه،نام‌حسین‌دست‌بریدن‌دارد... | | @EDIT_MAHDAVII
0023- 23 کارگاه خویشتن داری.mp3
24.17M
🌿🌷🌿 🌷🌿 🌿 ۲۳ ✦ خداوند واسعِ علیم، مهندسی و معماری خانه و کاشانه‌مان در قیامت را به خودمان واگذار کرده، بدین صورت که میزان شادی و آرامش ما در این دنیا، تعیین کننده سطح کیفیت زندگی‌مان در آخرت است! 📌خویشتن‌داری یعنی: مراقبت از شادی و نشاط دائمی قلب. 🌷🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آشتی با خدای.pdf
104.5K
🌿🌿آشتی با خدا از طریق آشتی با خود راستین 🔸استاد طاهر زاده
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌹 آیه 79 سوره نساء 💥مَّآ أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و َمَآ أَصَابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِن نَّفْسِكَ وَ أَرْسَلْنَاكَ لِلنَّاسِ رَسُولاً وَكَفَى بِاللَّهِ شَهِيدا ً : (اى انسان!) آنچه از نیكى به تو رسد پس از خداست و آنچه از بدى به تو برسد پس خود تو است. و (اى پیامبر) ما تو را براى مردم به پیامبری فرستادیم و گواهی خداوند کافی است. 🌷 : رسيد 🌷 : نيکی 🌷 : بدى 🌷 : از خود تو است 🌷 : تو را فرستادیم 🌷 : پیامبر 🌷 : کافی 🌷 : شاهد ، گواهی این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و بخش اول آیه به خطاب شده و در بخش دوم آیه به خود خطاب شده است. که ابتدا به آدمی می فرماید: مآ أصابك من حسنة فمن الله و مآ أصابك من سيئة فمن نفسك؛ آنچه از به تو رسد پس از خداست و آنچه از بدی به تو برسد پس از خود تو است. در آیه قبل خواندیم كه خوبى ها و بدى ها همه از نزد خداست و در این آیه مى خوانیم: تنها خوبى ها از خداست و بدى ها از است. منظور از خوبی ها و بدی ها در آیه قبل یعنی تمام امور به دست است چه پیروزی ها و چه شکست ها. و در این آیه منظور از اینکه آنچه از بدی به تو برسد پس از خود توست. یعنی خود آدمی است که به خودش بدی می رساند می تواند به سمت خوبی ها برود و از فضل بهره مند شود. سپس به پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید: و أرسلناک للناس رسولا و کفی بالله شهیدا؛ و ما تو را برای مردم به پیامبری فرستادیم و گواهی خداوند کافی است. 🔹🔹 ✅ در جهان بینى ، هر نیكى و زیبایى از خداست. ✅ در برابر تضعیف روحیّه ها، باید تقویت كرد. منافقان كه در آیه قبلی بدى ها را از رسول اللّه مى دانستند، این آیه در جبران آن به خود انسان مى گوید: «من سیّئة فمن نفسك» ✅ رسالت پیامبر اسلام، جهانى است. ✅ براى همه مردم وسیله ى خیر هستند. ✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👓 بوسه مجری شبکه قم به عمامه کارشناس روحانی برنامه 📌 اسم این مجری شریف را نمی‌دانم (ظاهرا آقای اسماعیلی) ولی صداوسیما جای اینطور افراد است نه یک سری سلبریتی بی‌سواد! 💠 به کانال توییتر ایرانی بپیوندید : @TweetIran
برای بچه ای که سهمش از پدر قاب عکسش بود:)💔
‌「🖤」 دخترش زار زار گریہ مۍڪرد… ازش پرسیدن: چۍمۍخواۍ؟! گفت: مۍخوام صورت پدرمو بوس ڪنم!‌ جیغ و دادِش، دل همہ را ڪباب ڪرده بود. یڪۍ رفت و بہ سرباز روۍ سر تابوت گفت: ‌خب بذارید صورت پدرش رو ببینہ،دخترشہ!چۍ میشہ مگہ؟ سرباز اشڪش جارۍ شد: آخ ڪہ من براش بمیرم،پدرش سر نداره:)!‌ -شھید‌جواد‌الله‌ڪرمۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بسیجـی‌یعنـی ازبچـگی‌شهـامـت! تـا‌بزرگ‌شـدی‌فکـره‌شهـادت:)....
رفته بودی که بیای........... چقدر طول کشید! 🥀
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله ، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد: «سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند: «نمی‌بینی وضعیت رو؟ رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد: « واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد: «دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت: «می‌خوان بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد: «همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود: «گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به التماس می‌کردم تا کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت...
تنها_میان_داعش 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
مذهبی امام زمان پویانفر دل آرام جهان .mp3
2.29M
نواهنگ بسیار زیباےِ: عشقت تو قلبمه، من به تو محتاجم بیشتر ازهمه... الْعَجَل🌱 👤 پویانفر 🌼@Borhanqomi🌼
کودک ۹ ماهه در کالیفرنیا با ضرب گلوله کشته شد!! 🔸رسانه‌های آمریکایی گزارش دادند یک کودک ۹ ماهه در حالی که مادرش با کالسکه در خیابانی در شهر مرسدس کالیفرنیا راه می‌رفت با شلیک گلوله کشته شده‌ است. 🔹️پلیس محلی گفته است که این نوزاد در اثر تیراندازی یک خودروی عبوری جان خود را از دست داده است. مرسدس در شرق شهر سن خوزه در مرکز کالیفرنیا واقع شده است. 👈شما فقط ۱ درصد فکرش کنید در یکی از دور افتاده ترین مناطق ایران این اتفاق میفتاد چه میکردن ؟؟!! |صدای ایران صدای ملت بیدار| 🎙 @VOINEWS| @VOINEWS
⚫ در جهان پیچیده خواهد شد صدای آرمان تا همیشه سبز خواهد ماند جای آرمان سنگ فرش کوچه شد سکوی پرواز دلش باز شد درب شهادت با صدای آرمان زیر پای داعشی های وطن پرپر شده است جان فدای غربت بی انتهای آرمان لب به توهین وانکرد و از امان نامه گذشت انتها دارد مگر عشق و وفای آرمان؟ موسم حج دل است و جان به قربانِ ولی ست یک خیابان میشود آن شب منایِ آرمان زیر تیغ دشمنان، پای ولایت شد شهید این وفای عهد شد رمز بقای آرمان بینِ قوم الظالمین، تنهای تنها مانده بود غربتی دارد عجیب این نینوای آرمان کوچه و تنهایی و نامردمانی بی صفت خون دل می‌بارد از چشمم برای آرمان قصه ی پیراهنش، یادآورِ کرب و بلاست گوشـه ای از شهرِ ما شـد کربلای آرمـان لحظه‌ی آخر غریب و تشنه لب، افتاده بود بوده ارباب شهیدش مقتدای آرمان شیعه یعنی پیروی محض از خط ولی هیچ نشنیده کسی، چون و چرای آرمان زندگانی در جهان مجموعه ای از لحظه هاست لطف حق شامل‌ شده بر لحظه های آرمان «ربی ارزقنی شهادةْ فی سبیک» ورد لب عاقبت هم شد روا این ربنای آرمان از ازل مست علی گردید و وردش یاعلی مات و حیرانیم از قالو بلای آرمان هر دل سنگی ز هرم روضه هایش آب شد چشمه ای از کربلا شد ماجرای آرمان مثل اکبر ارباً اربا شد تنش در قتلگاه قلبمان از غصه خون شد در عزای آرمان مادر او را کسی هرگز نمیفهمد ، که او آتشی دارد به سینه از بلای آرمان در خیابان های اکباتان ثمر داد آخرش روضه‌ها و گریه‌ها و اشک‌های آرمان تا دم جان دادنش چون کوه بوده استوار ثبت شد بر عالمی، حُبّ ولای آرمان یک شبستان گوشه ی قلبم مهیا میکنم مینویسم بر درش، صحن و سرای آرمان آرزوی وصل دارم من به اربابم حسین در کشاکش کاش بودم من بجای آرمان آرمانش را گرفته تنگ، در آغوش خویش هر که پا را می گذارد جای پای آرمان خون او شد آب در پای درخت انقلاب داده دم، بر پیکر ایران، هوای آرمان دست کفر صهیونیسم وارتجاع منطقه قطع خواهد شد به دستان خدای آرمان میخروشند آرمان‌های وطن با اقتدار بانگ غیرت شد بلند از هر نوای آرمان کل دنیا در عزایش اشک میریزد هنوز جابجا شد مرز در جغرافیای آرمان باید آشوب‌افکنان را تا طناب دار برد نیست غیر از مرگ فتنه، خون‌بهای آرمان می رود این روزگار تلخ و زجرآور ، ولی حک شده بر قلب ایران جای پای آرمان از همین نسلی که در پای ولایت مانده‌اند صد هزاران آرمان‌ آید به جای آرمان بداهه سرایان کارگاه شعر: مرتضی درزی، مرضیه سادات هاشمی،زینب نجفی، مریم شعله پاش، مشهدی زاده، پریسا مصلح، محمدحسن محمدی، الهام زارع، یا صاحب صبر، فرزانه پورنظری، روح الله عمران، امیرحسین پورعزیز، شفق، زینب عدالتیان، مریم ایوزخانی، رخساره خضری، ثائر، هنرمند، یا حیدر، ایراندخت،سمیه زارع، مریم میر صادقی، حیدر محمدنژاد ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
🏴 ای روضه مصور، ای جان فدای رهبر ای آنکه شد شهیدی، تنها بدون یاور بر پیکرت نشسته، صد جای زخم خنجر دلهای ما شکسته از غربتت برادر چون لاله ای که گشته، با دست کینه پرپر ماندی غریب و تنها، همچون عزیز حیدر پیراهنت به یغما، بردند قوم کافر گویی خبر ندارند، از آن خدای محشر در لحظه های آخر، نالید برتو مادر چون زنده شد برایش، آن داغ شاه بی سر ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غروب جمعه ی غمگین 😔 یاد امام زمان باشیم آقامون خیلی غریبه اللهمَّ عجل لولیک الفرج التماس دعای فرج