eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
294 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞♥️∞● حدیث پیامبر در مورد امام علی🌸🍃 ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
●∞♥️∞● ✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ °•|🤓|•° 🍃
هدایت شده از تبلیغات ساحل
سلام امام زمانم✋🌸 دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن 🌸 آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن🌸  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س)🌸 برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن🌸   🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁 ‌✄-------•🍃🌸🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ °•|🤓|•° 🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 با همان هیجان به سمت اتاقش رفت. من هم به سمت در رفتم. اگر همه چیز به همین خوبی پیش رود می توانستم به راحتی نجلا را به دست بیاورم و ببالم به داشتنش. نفس آسوده ای کشیدم و از خانه اش بیرون رفتم. در خانه ی خودم همین طور باز بود. از آرش بیحواس بیشتر از این همه انتظار نمی رفت، ان وقت می خواست چند روز دیگر نامزد کند. وارد خانه که شدم صدای داد و بیداد آرش به گوش رسید. -آبجی میگم کار دارم دیگه... حتما مهم تر از اون جشنه... اصلا اون مجلس زنونه ست، ن کجا بیام؟ نفس کلافه ای کشید و خودش را روی مبل انداخت. وقتی خودش را اجبار می کرد برای چیزی که هیچ علاقه ای به آن نداشت باید تمام عواقبش هم در نظر می گرفت. -وا... موبایل را از گوشش دور کرد و با تعجب به صفحه اش خیره شد. -چی شد؟ -قطع کرد روم. من هم روی مبل نشستم و نگاهش کردم. نه حوصله ی نصیحت داشتم و نه او گوشی که بفهمد با اجبار خودش هیچ کس خوش حال نمی شود. موبایل را روی میز پرت کرد. سرش را به مبل تکیه داد و چشم هایش را بست. خسته بود و می دانستم درونش چه غوغایی بر پاست اما نمی خواست تسکین بدهد به این دغوغای درونش. -میگه از وقتی رفتی آمریکا کلا عوض شدی، آخه آدم بعد از هشت سال همون می مونه. -شاید عوض بشه ولی باطنش همون میمونه. دستش را از روی چشم هایش برداشت و سوالی نگاهم کرد. شانه ای بالا انداختم و پا روی پا انداختم. -منظورت چیه؟ -هیچی، خب خواهرت که نمی دونه چه حالی داری الان. -اگه می دونست هم کاری نمی کرد. -هیچ وقت اجازه نمی داد این کار رو با خودت بکنی -میگی چی کار کنم؟ الان که دو روز مونده به عقدمون چی کار می تونم بکنم؟ عصبی از جایش بلند شد. پس خودش هم به این اشتباه پی برده بود، پشییمانی در چشم هایش موج می زد اما خیال می کرد برای این پشیمانی کمی دیر است. دستش را به کمرش زد و عصبی طول اتاق رو راه رفت. -پاشم برم باز هی اون رو می چسبونن به من. -آرش. -بله. -پشیمونی. -نه... یعنی آره. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 سر جایش ایستاد و با حال زار نگاهم کرد. با التماسی که انگار از من می خواست تا جلوی این ازدواج را بگیرم و چه کاری از دست های من بر می آمد؟ انگار می خواست خدا خودش همه چیز را حل کند، دنبال آن روزنه ی نور می گشت اما... -باید خودت درستش کنی. -نمی شه امیر، دیر شده. -تا وقتی اسمش نیومده تو شناسنامه ات دیر نشده. -امیر درسته که ازش خوشم نمیاد، ولی دیگه باهاش دشمنی ندارم که. حالا که این همه مهمون دعوت هستن و همه می دونن، یک مرتبه برم بگم این دختر رو نمی خوام؟ بابا دیگه این قدر ها هم نامرد نیستم. -هستی. چشم هایش گرد شد. انگشت اتهامم را به سمتش گرفتم. بلد نبودم دلداری بدهم وقتی می دانستم مقصر تمام داستان فقط خودش هست و تمام. -همون روزی که حرف مادرت رو قبول کردی بزرگ ترین نامردی رو در حق خودت و اون دختر کردی. نفس کلافه ای کشید و صورتش را به دست هایش پوشوند. داد می زد که اشتباهی کرده است و الان هم چاره ای جز سوختن ندارد و خب... درست فکر می کرد شاید. هیچ وقت هیچ کس حاضر نبود این طور ابروی دختری را ببرد. -امیر، میشه بگی چی کار کنم الان؟ -دو راه داری، یا خودت رو وقف بدی یا یه طوری به همه بگی که مشکل از خودته. -من؟ یه طور میگی انگار من چه مشکلی دارم. اون دختر مشکل داره که من ازش خوشم نمیاد. -اون دختر خوب و مهربونه، مشکل احساسات تو هست که نمی تونه قبولش کنه. موبایلم که لرزید نگاه سرزنشگرم را از او گرفتم. شاید تنهایی فقط درمان می کرد او را. هیچ کس جز خودش نمی توانست برای آینده اش تصمیم بگیرد و امیدوار بودم قبل از این که دیر شود آرش این را بفهمد. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ °•|🤓|•° 🍃
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃