#روایت_هشتم
یک خانم با ۵ تا بچه کوچک زیر ۸ سال از پرواز جامانده است ...
همه بسیج شده اند برایش بلیط جور کنند ...
یکی به دیگری می گفت «بچه هاش خیلی کوچیکن میفهمی ...!»
همه راه باز کردند گیت حفاظت،گیت سپاه، گیت گذرنامه ...
هرکسی یک گوشه وسایلش را می گیرد ...
هرکسی می بیندش یک کمکی می کند ...
کالسکه اش را هل می دهند. کودک سه ساله همراهش دارد ...
سوار شد الحمدلله، با عزت و احترام
اتوبوس حامل مسافران از فرودگاه تا پای هواپیما که می خواست حرکت کند. یکی از بچه ها خون دماغ شد زیاد سرپا ایستاده بود .
به هواپیما که رسیدیم صف پلکان طولانی بود و کودک همچنان خون از بینی اش می آمد اتوبوس توقف کرد خلاف قانون تا دختر بچگان زیر آفتاب نایستند ...
از پله ها بالا رفتیم سوار شدیم با آرامش و خیال راحت بچه ها درآغوش مادر آرام گرفتند آخر پدر در کربلا منتظر است ...
🖊 خانم زرآبادی
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_نهم
"بودن یا نبودن مساله این است"
آدم ممکن است در مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
باشد یا شاید در مختصات
N 35° 51’ و E 51° 06’
ولی در حقیقت و در هر دو حال، در یک مختصات قرار گرفته باشد حتی وقتی فاصلهای نزدیک به ۱۰۰۰ کیلومتر دارند. ولی باور کنید شدنی است حتی بدون قالیچه سلیمان...
حتی میشود در سال ۱۴۰۲ زیست کنی ولی دقیقا در سال ۵۹ بوده باشی.
این اتفاق درست از روزی افتاد که زمان متوقف شد و زمین در زیر پای بشر و از نقطه جغرافیاییای با مختصات
N 32° 36’ 50”
E 44° 01’ 30”
گسترده شد.
آن روز شد تمام زمان و
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
شد تمام زمین ....
داشتن این اطلاعات اصلا نیازی به GPS ندارد. بیشتر معرفت میخواهد.
درک این اطلاعات نیاز به PHD هم ندارد. بیشتر عشق میطلبد آغشته به عقل.
لازم هم نیست یادآوری کنم:
عشق + عقل = حماسه
به گمانم بدیهی است.
حالا هزینه میکنی
میکَنی، میروی
خستگی میکشی
بیخوابی، گرما و ...
اصلا به امیدی میروی
حتی میروی خانه پدری و بیآنکه چشمت به یک نگاه سیر شود یا با توجه و آرامش باشی، باید دل بکَنی و بروی...
و تصمیم میگیری که حتما برگردی و حین رفتن، دست کم یک خداحافظی درست حسابی کنی ....
میروی به امیدِ رسیدن، بودن در هوای
بارانی، در گذرگاه عشق و عقل ....
میروی با کوله باری از توصیهها و درخواستهای دوست و فامیل و آشنا ....
بماند که برخی هم خدا برایشان خواسته و لاکچری و لوکس میروند و برمیگردند با دلِ سیر و حالِ خوب....
من ولی هنوز فکر میکنم در انتخاب مساله شک دارم: "بودن یا نبودن" و "رفتن یا ماندن" ؟
و من اگر میروم یا میمانم، باید درست در مختصات N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
باشم.
و دیدهام برخی همین جا، همین دور و برها بیآنکه بروند، درون دستگاهند و محیاشان، محیای اوست. و لابد مماتشان مانند ممات او....
آن پیرزنی که کاسه گل سرخش را پر از آش با پیاز داغِ فراوان کرده، هم در همین مختصات است، آنقدر که پسران شیطان محله وقتی تکیه زده اند و شربت میدهند و حتی سینیها را هم سیراب میکنند.
حتی آن دختری که دوربین به دست گرفته و دارد از هر کولهای که رنگ اربعین دارد، عکس میگیرد و عطاری محل که خاک شیر را به زوار نصف قیمت میدهد.
و حاج آقای امام جماعت مسجد که مداح مسجد را دعوت کرده به یک مجلس کوچک بعد از نماز ظهر روز اربعین در خانه پیرمرد همسایه که امسال زمینگیر شده و اشک میریزد که اربعین نمیتواند مسجد باشد برای عزاداری.
من باور دارم، کاسههای آش پیرزن؛ شربت های حتی ریخته پسرکهای محل، تصویر دختر خانم از کوله زایران، آقای عطار محل، امام جماعت و آنها که برای عیادت و زیارت خوانی به خانه پیرمرد میروند همه در مختصات
N 32° 36’ 50
E 44° 01’ 30”
حضور دارند و کسی سلامشان را پاسخ میدهد و اشکشان را در صدف مرواریدها جمع میکند برای صحرای محشر....
🖊زینب شریعتمدار
#برای_زینب
#اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچههای اربعین
نفس میزنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ...
زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بینهایتِ زیارت، اربعینی هستیم.
و روایت میکنیم آنچه در کربلا میگذرد و مرور میکنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند.
و روایت میکنیم پارههای نور را که از چلچراغ حسینی برای تمامی تاریخ به یادگار ماند.
همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، #برای_زینب
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_دهم
همه جا حرف از کربلاست...همه درتب وتاب مهیا شدن برای سفر ...
کار من شده شنیدنِ ...
کنارِ قدم های جابـــر؛ سویِ نینوا رهسپـاریـم…●♪♫
ستون های این جــاده را ما؛ به شوقِ حـــرم، می شمــاریم●
یکباری دل سیر رفته بودم و کربلا را چشیده بودم اما نزدیک سه سال ازاون لحظه های شیرین گذشته ومن هربار که اسمش میاد مزه اش زیر زبانم تکرار میشه و در دلتنگی فرو میرم...
پدرم هر روز صبح وقتی از سرکار برمیگرده ،از شلوغی های اربعین ،اتفاقات شنیده در اخبار ها صحبت میکنه تا دستم بیاد نباید حرفی از رفتن بزنم ...
تقریبا اخبار رفتن همه دوست وآشناها را شنیدم، وتقریبا از نرفتن مطمئنم...آخرین مسافر های اربعین یکی دوروز آینده میرن وتموم میشه پرونده اربعینی های امسال😢...
غروب شده و من پریشان...
بین دونماز گوشیمو برمیدارم تا چله زیارت عاشورا رو در ناامیدی رو به پایان ببرم ،پیامی از یه دوست بهم میرسه ...
"شهید علیرضا کریمی راه کربلا رو باز میکنه💚😍"
درهمان لحظه میفتم به سجده التماسش میکنم و دعای اون روزم رو هدیه میکنم بهش، قول وقراری باهاش میزارم از اینکه اگه سد راه منو برداره ،قدم هامو تقدیمش کنم...
آخر شب میرم تو رختخواب و از امیدواری دم غروبم ودعاهام خنده ام میگیره ،میزنم زیر گریه، گریه های مطمئن از نرفتن هر لحظه شدت میگیره شبیه باران های گاه بیگاه شمال که انگار از دست چیزی فرار میکنن و هر لحظه با شدت بیشتری به پنجره اتاقم سیلی میزنن..
با گریه میخوابم، صبح زود با صدای زنگ گوشیم بیدار میشم یکی از دوستامه .
'تو خوابی؟؟ بیدارشو دختر امام حسین طلبیده، پاشو بیا تهران فردا صبح بریم ان شاالله...'
دلیل هامو میگم واون اصرار میکنه...
'کاری نداره با پدرت صحبت کن اجازه نداد زنگ میزنیم اجازتو میگیریم'
از اتاق میرم بیرون مادرمو صدامیزنم ازش اجازه میخوام حوالم میکنه به پدرم، هنوز نرسیده خونه شمارشو میگیرم ،میگم بابا امام حسین طلبیده بچها دارن میرن، یه جای خالی دارن...یه مکثی میکنه میگه باشه ان شاالله خیره، بسلامت.
ومن هنوز یادتوسل دیروزم نمیفتم اصلا نمیدونم از کجا به کجا شد...خوشحال خوشحال، روحم سبک شده ،حس رها شدن دارم...
سریعا جمع میکنم وسایلم رو ...
مجدد تماس دوستم رو میبینم ،جواب میدم
میگه یکی قرار بود نیاد حالا جور شده میاد ،جویا شو ببین بقیه بچها باکی میرن. صدای این خبرو تو خونه درنمیارم با بچهای دیگه تماس گرفتم یه جای دیگه پیدا کردم و فرداش باهاشون راهی شدم...
غروب سرنماز یادشهید میفتم، یاد دست معجزه گرش... که چطور زیبا یکی رو واسطه کرد و قفل دل وزبان همه رو باز کرد و چطور درکاروانی دیگر جا دادم...
من راهی شدم و در هر قدم نام زیبایش شد ورد زبانم به نیابت ازشهید علیرضا کریمی♥️
🖊زهرا خانی
#روایت_اربعین
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_یازدهم
بسم الله الرحمن الرحیم
دوشنبه بود. امان از این دوشنبه ها😭
۱۱ صفر بود ظهر رسیدیم کربلا🥺
ظل آفتاب . از مرکب که پیاده شدیم هوای دااااااغ می کوبید توی صورت مان. نفسم داشت میرفت از حجم داغی هوا. حیران فقط اطراف را نگاه می کردم. چه داغی داشت این هوای سنگین و پر حرارت
دقایقی نگذشته بود که پسر برادرم با صورت گل انداخته از گرما خودش را رساند بهم. طفلکم روی پا بند نبود. حرارت از نفس انداخته بودش. خودش را انداخت بغلم:" عمه جون سوختم"😭
روضه مصور من شروع شد😭😭😭
🖊فاطمه علیپور
#روایت_اربعین
#برای_زینب
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_دوازدهم
بهناماو
گذرگاه مهران
انگار اربعین زودتر از هر زمانی به تو نزدیک میشود و باید خودت را مهیا کنی برای رسیدن به اقیانوسی از ارادت ارباب بیکفن.
خوب عزاداری میکنی در محرم، دل را پاک نگه میداری، تا شاید تو هم اجازه پیدا کنی برای عرض ارادتِ ارباب و عرض اندام برای هرکه تو را خوار و خفیف میخواهد.
دلت حال و هوای خانهپدری دارد. تپش قلب جز ارادت به آن دریای پر عظمت چیزی نمیگوید.
...و تو در اوج امنیت وارد کشور دیگری میشوی. کشوری که هشت سال با آن جنگیدهای.
من؟ من کجا و جنگ کجا؟ اصلا شناسنامه من به آن سالها قد نمیدهد.
باید بگردم در خورجین خاطرات بچگی تا شاید چیزی پیدا کنم.
اما جنگ برای بعضیها وظیفه شد. تکلیف شد. جنگ آنقدر مهم شد برایشان که در دوئل زندگی، شهادت را برگزیدند.
در اوج شعف بار و بندیل را سوار ماشین میکنم و به سمت مهران میروم.
هیچ چیزی نمیتوانست حال مرا خراب کند و تذکری باشد برای من که سر مست از زیارت اربعین بودم. مگر ورودی مهران.
۵ کیلومترمانده به شهر تا چشم کار می کند ماشین است.
حواسم پرت راه است ولی مقصد همین رفتن است. به هرچیزی فکر میکنم غیر از آنانی که راه را هموار کردند. کسانی که لحظهای نگاه به گنبد نورانی ابا عبدالله برایشان حسرت شد.
ورودی مهران خودش برایم کربلایی جدید بود. جایی که هشت شهید تازه تفحص شده کنار هم آرمیده بودند. با همان بدنهای رنجورشان آمدهبودند به استقبال زائران اربعین. بدنهایی که بیش از ۳۰سال گرمای جنوب به آنها تابیده بود. حال مادرانشان خیلی عجیب است. نه! به خدا خیلی دست نیافتنیست. مادران دلشان برای هم میسوزد چون درد مادر شدن را چشیدهاند. سختی بزرگکردن بچه را لمس کردند. با هربار تب کردن بچه مردهاند و زندهشدند.
مادران برای آفتاب سوختگی صورت فرزندانشان غصه میخورند. گاهی کِرِم میزنند. گاهی کلاه بر سر فرزند میگذارند تا نکند پوستش تیره شود. نکند گرما زده شود.
من هم میخواستم برای بچهام مادری کنم در اربعین.کلی وسیله با خودم آوردم.
اما معراج الشهدای مهران حالم را خراب کرد.
فقط یک لحظه خودم را جای مادر یکی از این شهدا گذاشتم. نه کار من نیست. خدا به داد دلشان برسد. داد دلی که نجیبانه است، آنقدر که صدایش به گوش کسی نمیرسد.
اربعین برای من همانجا شروع شد. جایی که باید برای حسین علیهالسلام از خودت بگذری، از فرزندت بگذری. اما خدا اهل حساب و کتاب است. با کریم معامله کردن جز منفعت چیزی ندارد. شهدا و مادرانشان با خدا معامله کردند و حالا در ثواب تکتک قدمهای زائران شریکند. چه خوش معاملهای! و چه خوش محبوبی!
از اربعین نگفتم از مهماننوازیها نگفتم چون در ورودی مسیر بهشت، در بهشت معراجالشهدای مهران گرفتار شدم. دلم گرفتار زیست عالمانه شهدا شد. شاید اگر اهل دل بودم صدای قهقههی مستانهشان را میشنیدم. کاش ما را هم روزی خور خوان با برکت ارباب کنند. مرگی چنین میانه میدانم آرزوست.
🖊فاطمه میری طایفه فرد
#برای_زینب
#اربعین
#مهران
#ایران
-----------❀❀✿❀❀---------
@del_gooye
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_سیزدهم
پوشیه را با آب باقی مانده فلاسک خیس کردم و دوباره کشیدم تا زیر چشمانم .دیدم آقا جون با موکب داری راجع به مکان استراحت حرف میزند. موکب کوچک بود و بخش خانم ها نداشت و مرد پیشنهاد داد جای رفتن به موکب بعدی،ما دو تا خانم پیش زن های خودشان استراحت کنیم و دیگر راه نرویم.
بابا رفت توی سالن و ما هم رفتیم پشت موکب در یک خانه کوچک روستایی با یک حیاط و چند تا اتاق دورش.
اولین زنی که دیدم آستین هایش را پایین کشید و عـرق صورتـش را با گوشه ی شالش خشک کرد ،خــوش آمد گفت و واضح کمی از بهم ریختگی آنجا خجالت کشید .بعد با دختر هایش در یک اتاق تقریبا نه متری برایمان تشک انداختند و چای آوردند. روبرویمان روی تختی شکسته مادر بزرگ خانه که خواب بود از جا پرید و به احترام ما چند دقیقه ای به احترام ما به زحمت نشست.غزاله دست و پا شکسته به عربی می گفت خجالت زده مان نکند و راحت باشد.
ساعت یک شب بود و سر و صدای مرد ها دیگر از خیابان نمی آمد. اما درون حیاط سـیمانی بـا چند اتـاق دورش غوغایی زنانه بود. زن ها از حالا بساط صبحانه و ناهار فردای زوار را آماده چیده بودند.بزرگ تر ها خمیر ورز می دادند. کوچکتر ها میوه می شستند و هم بقیه هم مرغ و ... پاک می کردندو گروهی هم مسئول ظرف ها بودند. یک جمع ده پانزده نفره ی زنانه بودند و دو سه تا مرد. یکی از مرد ها همان مرد میانسال مسئول مـوکب بودو به حرف های زن میانسال راجع به تعداد غــذا ها ،زمـان پــخش و ...گوش می داد و با تحسین و احترام تایید می کرد و به جوان تر ها کار می سپرد.
اولین بار بود که انقدر از نزدیک ایـن پشت صحنه ی بکر و مدیریت زنانه را می دیدم و لمس می کردم . زن ها در طول سال کمتر خرج می کردند تا پس انداز کنند و در طول ایـام اربعین شبانه روزی مشغول کار بودند و مرد ها شانه به شانه زن ها در جلوی صحنه پیش می آمدند. من تصور مرد سالارانه ای داشتم اما اینجا رنگ و بوی دیگری داشت همه چیز.
ساعت ها گذشت و گذشت و دم صبح شد . به خانمی که آمد برای نماز به سختی گفتم پس کی می خوابید؟با خنده تکیه داد به دیوار و ادای خواب در آورد که یعنی نشسته خوابمان می برد. رسیدم به این تصور که اگر زن های عراقی در حماسه اربعین منفعل بودند چه می شد؟!
🖊فاطمه رجب نیا
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس
بی کران عشق حسینی...
خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه...
سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند...
و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟
چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟
چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟
پس قلم بزن هر قدم را...
قلم بزن و از این زیباییها روایت کن.
قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش.
#برای_زینب
#روایت_اربعین
#برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
25.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩#حیاتنا_الحسین
🎥 اربعین ما، اربعین دشمنشکن است.
🎙 برادر رحیم آبفروش
❇️ هشتمین گردهمایی ملی
فعالانمردمی در عرصه اربعین
🗓 |مردادماه ۱۴۰۲|
📌 |تهران|حرمحضرتروحالله(ره)|
| #اربعین
💠 جامعهفعالانمردمیاربعین
✅ @jarbaein
💠 جامعهایمانیمشعر
✅ @www1542org
#
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_چهاردهم
گاهی در توصیف بعضی رزقها ناتوانیم ...
کما که فکر میکنم اینجا، این روزها عراق نیست...
اینجا بلاد عشاق است که میآیند رزق می شوند. برای دیگری که هیچوقت فکرش را هم نمیکرد.
دخترخالهی پرستار ما
در سالهای دور دانشجوییاش شاید فکرش راهم نمیکرد.
روزی می رسد که در کشوری دیگری
با مردمانی که زبان مشترک ندارد و به سختی میفهمد چه می گویند،
طفل مریضی را بغل کند. با همه اصول پرستاری بخواهد تب بالای این بچه را پایین بیاورد.
فکرش هم جالب است.
پرستار از هر نقطهی جهان که باشد
با هر حال که باشد.
به این نقطه که می رسد.
به زیر این پرچم که می رسد ، مسیر طور دیگری رقم میخورد ...
🖊خانم ظهیری
#برای_پرستار_کربلا
#برای_زینب
#اربعین
#اربعین_اولی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_پانزدهم
داریم ری ست(Reset) میشویم.
وقتی بار اول پا به دیار عشق میگذاری شاید خودت برنامه ریزی کرده باشی اما جواز حرکت و رسیدنت را کسی دیگر صادرمیکند. اصلا خودش همه چیز را جور میکند.
حالا که تقریبا یک سال از دیدار قبلی مان گذشته و با انواع امتحانات آزموده شده ایم دوباره در حسرت زیارتش نشستیم و متوسل شدیم به وجود نازنین و کریمانه خودشان تا دگربار دستمان را بگیرند و ما را راهی منزلگاه عشق کنند. تا دوباره آرام گیرد روح بی قرارمان و اجزای پریشان شده وجودمان در طی این یکسال جدایی با سیراب شدن از چشمه عشق انسجامی تازه بیابد.
گویی درمدت این دوری سررشته امور را از دست داده ایم و خودمان را دراین بازار پرهیاهوی دنیا گم کرده ایم و همچو کودکی بی پناه دنبال دستان پرمهر پدر میگردیم...
اینجا محل رسیدن دل های عاشق به چشمه ی عشق است، اینجا مأمنی است که حسرت دل های بی قرار به انتها می رسد....
اینجا تولدی دیگر می یابی و زندگی ات از نو شروع می شود....
به فرموده رهبر عزیزمان : " اربعین در حادثه ی کربلا یک شروع بود؛ یک آغاز بود. در حقیقت یک نقطه ی عطف بود."
و ما آغاز می شویم با اربعین...
باید به تنظیمات کارخانه برگردیم...
سامراء/ صفرالمظفر1445
🖊زهرا سادات حسینی
#برای_زینب
#روایت_اربعین
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
قدم می زنیم و قلم، در کوچه پس کوچههای اربعین
نفس میزنیم و قلم، در خیمه گاه عقیله بین هاشم ...
زائر باشیم یا دورمانده از سرزمینِ بینهایتِ زیارت، اربعینی هستیم.
و روایت میکنیم آنچه در کربلا میگذرد و مرور میکنیم زمانی را که از عاشورای ۶۱ متوقف ماند.
و روایت میکنیم پارههای نور را که از چلچراغ حسینی برای تمامی تاریخ به یادگار ماند.
همراه زینب سلام الله علیها شویم، برای روایت امتداد عاشورا، برای روایت رزمایش جهانی اربعین، #برای_زینب
مسیر دریافت آثار شما در ایتا و بله:
شماره 09939287459
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab