هدایت شده از راویا
8.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📣 مسئولیت انسانی و آموزه دینی: حمایت از مظلوم و مقاومت در برابر ظلم
🔸صحبتهای شنیدنی یکی از شرکتکنندگان در پویش #ایران_همدل
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#ایران_همدل #روایت_مقاومت
#به_نفع_جبهه_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
میگه قبل از اینکه خونه مون در جنوب لبنان رو ترک کنم به اندازه یک ماه توی یخچال و فریزر غذا گذاشتم واسه رزمنده ها میگه میدونستم که بچه ها توی روزهای جنگ میان خونه ما حتى جوری بسته بندی کردم که اگه عجله داشتن بتونن سريع بردارن و با خودشون برن...
و خوشحال بود که پیشبینیاش درست از آب در اومده بود. این تنها هدیه اش به جبهه مقاومت نیست؛ یکی از دو پسرش رو هم توی همین روزها در این راه داده؛ پسرش آرایشگر بوده و اونقدر کارش خوب بوده که بهش دیزاینر میگفتن وقتی بخاطر شهادت پسر اول، دومین پسرش رو برگردوندن خودش دست به قلم شده و نامه نوشته که من راضی ام بذارید این یکی پسرم هم در همین مسیر بمونه...
✍ علی صدرینیا _ لبنان
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#روایت_مقاومت #مادران_مقاومت
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
📣 #روایت_همدلی| وام خانگی
🔸#روایت_ارسالی_مخاطبان: محل قرارمان محل کارش بود...
با عجله خودم را به محل کارش رسانده م...
دختری جوان پشت دخل ایستاده بود...
خیلی آرام و با حالتی که شاید بخواهد هدیه اش را طوری تحویل دهد که خریدار های فروشگاه نفهمند...
گفتم تصویر بگیرم،نپذیرفت...
گفتم صوت چطور،نپذیرفت...
چهره اش بیانگر روایتی ناب بود،قول گرفتم که روایت هدیه اش را لااقل پیامک کند...
پیام رسان را باز می کنم...
🔹"راستش این زنجیر تنها طلایی بود که داشتم خیلی هم نیست که خریدمش البته
با وام خونگی...
تا چند ماه آینده هم باید قسطش رو بدم... ولی نمیتونستم نسبت به شرایطی که پیش اومده بیتفاوت باشم تصمیم گرفتم که هدیهش کنم ان شاءالله که مورد قبول خداوند قرار بگیره..."
🔸کوچه پس کوچههای این وَطن جوانانی دارد که وجودشان بین آدمها، مایه لطافت و رایحهی ایمانست...
@iranehamdel_contact
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#روایت_مقاومت #ایران_همدل
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
یا صابربرگزاری این دوره از طعم همدلی مان با فاطمیه دوم، یکی شده بود. چند باری مشورت گرفتیم که روضه و سفره مادر را با طرح طعم همدلی تلفیقی برگزار کنیم یا خیر و با وجود اینکه به نتیجه دقیقی نرسیدیم تصمیم گرفتیم جدا برگزار کنیم. یکی یکی برای مهمانان پیام دعوت ارسال کردیم، خانه شاید ظرفیت ده خانواده را داشت، اما به بیست خانواده پیام دعوت فرستادیم، هرکدام به دلایلی نمی توانستند حضور داشته باشند جز سه خانواده. قرار شد با همان سه خانواده برگزار کنیم، که آخر مداح هم قرار را لغو کرد. همه چیز دست در دست هم داد که چهارشنبه دو برنامه را هم زمان اجرا کنیم، هم زمان با شهادت حضرت مادر؛ همان وجود شایسته ای که علت خلق آسمان ها و زمین و تمام مخلوقات است. همین عقب افتادن باعث جاری شدن دو خیر دیگر شد، یکی از دوستان دعوتی همان شب قرار شد ساندویچ با سوسیس و کالباس خانگی آماده کند، که هم برای سفره و هم برای فروش استفاده کنیم و یکی دیگر از دوستان سالاد زمستانه آماده کند و تمامی پول فروش را خرج مقاومت کند.. برکت روضه بود که این بار مبلغ شش میلیون جمع آوری کردیم.. بسیار ناقابل،که ان شاء الله مورد رضایت پروردگار واقع شود. #خانه_های_مقاومت #مجتمع_ما *.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*. #روایت_مقاومت #ایران_همدل #غزه #لبنان #حزب_الله #راویا 🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
صدای زنگ گوشی بلند شد 📞
از صبح درحال بدو بدو🏃♂: برو آشپزخونه مقاومت
برو بازارچه مقاومت برو روضه خانگی سخنرانی کن وکلی کارهای دیگه ...
وسط این کارهازنگ زده بود 📞
می گفت: بیا یک کاری برای این خواهرهای لبنانی که آمدن ایران انجام بدیم.
گفتم چه کاری؟؟🤔
- اینها قبل از این اتفاقات تو جریان روزمره زندگی خودشون بودن کلی کار و کلی فعالیت داشتن و الان اینجا خیلی تنها و منفعل شدن.
بهم گفت: اینها ناگهان دچار این اتفاقات شدن پس ما نباید بزاریم روحیه شون ضربه بخوره و باید نقش خودشون رو اینجا پیدا کنند.
کمی از آشپزخانه و بازارچه گفتم که گفت: بیا همین کار را انجام بدیم 🤩
گفتم چه کاری؟؟؟
- اینها خودشون خیلی دوست دارن به مقاومت کمک کنن علاوه بر این به شدن اهل عزت نفس هستن یک فضایی را آماده کنیم تا آشپزی کنن اونم غذاها و شیرینی های اصیل لبنانی😋
- چه فکر خوبی!😇
راستش یکبار که باقلوا لبنانی خورده بودم مزه اش هنوز زیر زبانم بود و دیگه هیچ جا مثل اون نخوردم ☺️
همیشه دوست داشتم در مورد لبنانی ها بشونم از مقاومتشون از سبگ زندگیشون از این ایستادگی زنان و کودکان و ...
من هم با استقبال گفتم عالیه👌
با همفکری چندنفر دیگه شروع کردیم به طراحی برنامه📝
تقارن این تماس با هفته آخر آذر باعث شد بفکر بیفتیم یک رسم و سنت قشنگ ایرانی رو هم به اونها معرفی کنیم☺️ و با غذاهای لبنانی و ایرانی یک برنامه یلدایی بگیریم🍉 و خانواده های ایرانی و لبنانی کنارهم بشینیم و کمی هم کلام بشیم....😌 تا اینکه...
ادامه دارد...
(قرار ما : پنجشنبه ساعت ۱۳ تا ۱۷
میدان امام حسین، قرارگاه اربعین )
#امهات_القدس #مادران_مقاومت
#در_یک_جبهه_ایم
#مثل_زهرا_پای_حق_می_ایستیم
🇵🇸🇱🇧🫶🇮🇷
https://eitaa.com/ommahatalqods
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#روایت_مقاومت #ایران_همدل
#غزه #لبنان #حزب_الله
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran
هدایت شده از راویا
روایت دیدار
به لطف همراهی کودکانمان که فکر میکردم، اسباب زحمت باشند؛ خیلی راحت و بی معطلی خود را زیر سقف نور یافتیم...
نگاه اولم گره خورد به زیلوهای آبی رنگ...😭
شبیه قدم زدن در خانه ی بزرگِ بزرگتر ها بود،خیلی بزرگتر . آدم دلش میخواست دو زانو بنشیند تا عطر چایی که برایش می اورند مستش کند اما خجالت امان خوردن ندهد...
از در باز بزرگ که وارد شدیم چشمم به جایگاه افتاد نگاهم بار دوم خیره ماند یعنی با همین فاصله زیارتشان می کنیم؟❤️
از رفیقم که کنارم بود سوال کردم حضرت آقا همین جا تشریف می اورند؟ منِ پرتوقع ان لحظه راضی شده بود ؛ به همه چیز...
شبیه حضور در حرم بود که غصه ها یادت می رود...
هنوز نزدیک ده صف تا ته فاصله داشتیم که پر نشده بود ، می شد گفت آن وسط هاییم...
سر پا دورتا دور چشم گرداندم انگار که وارد مجلس جشن و شادی شده باشی از فضاسازی زیبای حسینیه قند در دل آدم اب می شد...🥰
پرده ی پشتِ جایگاه، سرخابی؛
ستون ها با پارچه هایی با طرح گل های اسلیمی با زمینه صورتی پوشیده شده؛
دیوار بین پنجره ها همه با پرچم های یک دست متبرک به نام حضرت فاطمه (س) پوشیده شده بود؛
دور تا دور پرچم ها با ریسه های مرجانی رنگ نورانی تر شده بود...😍🥺
حدیث منتخب نصب شده هم که بیشتر از همه لبخند بر لب می نشاند : جبرائیل علیه السلام پیوسته مرا در باره زنان سفارش می کرد...
سرود دختران را شنیدیم و اجرای تئاتر بانوان و نقش ام خلف همسر مسلم بن عوسجه را دیدیم اصلا یاد کربلا که نباشد حلقه ای مفقوده همه چیز را بهم می ریزد همان حلقه ی اشکی که سرازیر شد...
از قرائت ایات نور و سوره کوثرش حسابی نور علی نور شد که چشم هایمان روشن شود به دیدار حضرت آقا...
پدر که آمدند همه ایستاده بودند و چند قدم جلوتر پرت شده بودیم؛ خواستیم بنشینیم جایمان حسابی تنگ شده بود🍃
دخترم خوابیده بود نمیدانستم کجا جایش بدهم نیم ساعتی بغلم بود که کنار دستیم خانمی مهربان و بزرگوار؛ گفت بگذار جلویمان بخوابد و کمی بیشتر خود را جمع کرد تا جای تنگی برای خواب عمیق دخترکم باز شد...
هنوز نگاه بعدی گره نخورده بود در ردیف های جلو دوستانی سرپا بودند و امیدوار بودیم از صف خارج شوند.مهمانان که نظم گرفتند نگاهم نور میزبان را لمس کرد حس میکنی او هم نگاهت میکند و به تو توجه دارد...😭
همین کافی بود ...
دوزانو بودم، گوشم به صحبت مدعوین که بی تکلف و صمیمی گزارش و گله و درخواست هایی ارائه می دادند و چشمم به آقا جان بود باصلابت و آرام و با اطمینان نشسته بودند طوری که دلت قرص می شد و همه ی نگرانی ها و مشکلاتی که از آن حرف زده می شد را کنار می زد. ❣
از آن موقعیت هایی بود که خستگی و بی خوابی من را به هم نمی ریخت غرق خوشحالی بودم؛ که این حالِ مثل خواب خوش تمام شد .مثل حرم بود ، احساس میکردم مرا می بیند و صدایم را می شنود....💚
1403.9.27
#نهضت_مادری_اردبیل
#گروه_مردمی_مادر_فرزندی
https://eitaa.com/nehzatmadary
*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.*.
#روایت_مقاومت #روایت_من
#راویا
🏷https://eitaa.com/raviya_pishran