eitaa logo
خیریه برکت
527 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
269 ویدیو
0 فایل
👈 شماره کارت: 6037998128649190 به نام مجید پیله چیان ⁦☘️⁩ توجه: به هر میزان، کم یا زیاد، واریز داشتید، حتما حتما با ارسال فیش واریزی به @barkat313_admin اطلاع بدید. ⁦☘️⁩ کلیه‌ی فعالیت‌های #خیریه_برکت توسط اعضای شبکه‌ی برکت @barkat313 پشتیبانی می‌شه.
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از داستانکام
🌸 / . با خانواده رفته بودیم خرید. در بازار، جلوی یک مغازه‌ی لباس فروشی، چشمم خورد به یک بساط کوچولو که چند تا اسپند دودکن سیمی توش پهن بود. بساطِ یک پیرمرد باصفا بود. نشسته بودو منتظر مشتری. با خودم گفتم برای کمک به این بنده‌ی خدا بِرَم چند تا از اسپند دودکن‌هاشو بخرم تا هم عزتِ نفسش حفظ شده باشه، هم بِهِش کمکی شده باشه. ولی ... چند تا نخریدم. با خودم گفتم اولا: شااااید برکتیام از این اسپند دودکنای سیمی برای خودشونو دور و بریاشون نیاز داشته باشن، ثانیا: اونام خواسته باشن به این پیرمرد آبرودار کمک کنن. . لذا این تا اسپند دودکنِ سیمی رو اَزَش خریدم.😁 . حالا هر کس اسپند دودکن سیمی، برای خودشو کل ایل و طائفه‌ش لازم داره، بسم الله. . 👈 نظرات‌تونو در لینک بالا نمی‌نویسین؟ یعنی کار بدی کردم؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/599432?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / خدا خانوما رو دوس داره. می‌خواستم برم بیرون. . زدم. معصومه خانوم و انسیه خانوم هم می‌خواستن بیان. عطر رو برداشتن که بزنن. گفتم: "نَ نَ نَ" گفتن: "چرا؟" گفتم: "چون خدا که خانوما رو خیلی دوس داره گفته خانوما خوبیاشونو فقط به مَحرَماشون نشون بِدَن." . عطرو گذاشتنو گفتن: "بریم آقاجون." https://basalam.com/@barkat/posts/617293?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از داستانکام
🌸 / پس چرا من سر لختم؟! . خونه پدر خانومم بودیم. من بعد از نهار و بعد از دو سه روز اسباب کشی(خدا نصیب گرگ بیابون نکنه) طبقه‌ی بالا خوابیده بودم. . اومد بالا. . - از پایین گفت: "آقااااااجووووون!" + "بههههه...لههههه". - "مهدی آقا* بالان؟" × : خب آخه اگر مهدی آقا بالا باشن من سر لخت بالام؟!(یعنی حتما نیستن که من سر لخت بالام. پس چرا سوال می‌کنی خُب.) * مهدی آقا دوم منه. خیلیم دوسِش دارم. هر کیم بگه باجناق فامیل نمی‌شه می‌زنمش. . 👈 من سه تا باجناق دارم؛ شما چند تا باجناق دارین؟ https://basalam.com/@barkat/posts/624702?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از داستانکام
🌸 / دمپایی . داشتم می‌خوندم. چِشَم افتاد به این دمپاییا. در یک هزارم ثانیه به دلم گذشت که "الآن هر کی منو ببینه می‌گه: هِ ... با دمپایی اومده حرم!" . به خودم اومدم. . گفتم: "آ شیخ مجید! مردود شدی." . 👈 شمام تا حالا مردود شدی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/625092?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از داستانکام
🌸 / نگاه سنگین . داشتِم مِرَفتِم . در بین راه بِرِ نِمازِ مغرب و عشا وایستادِم. بعد از بِرِ شام دو تا نونو، ی کم پِنیرو، ی خربزه خریدُمو، توی چِمِنا یِ پتو پهن کِردِمو، جاتان خالی، نشستِمو خوردِم. . از اولش احساس مِکِردُم یَک نیگاه سِنگینی رومانِه. تا بالاخره فهمیدُم که بَ....له، یِ نِفَری که هفت ساله سایه‌ی سِنگینِش رو کشوره از او بالا دِرِه بدجوری نیگامان مُکُنه. یِ "اِ ... پس هنوز نون و پنیر و خربزه توی سفرتون پیدا می‌شه"ی عجیبی تو چشماش بود که نگو. . . 👈 ی جمله بِرَش نِمِنویسی؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/635119?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / . همه خونه‌ی بابایی جمع بودن. نوه‌ها، از جمله ، و ، داشتن توی حیاط با هم بازی می‌کردن. معصومه در حالی که آروم گریه می‌کرد اومد بغلم کردو دم گوشم آروم گفت: "فلانی موهامو الکی کشیده". گفتم: "چون کار بدی کرده شمام دیگه باهش بازی نکن، تا بفهمه کاربدی کرده". . انسیه رو هم صدا زدم که بیاد تو. می‌خواستم با فلانی بازی نکنه تا بفهمه هر کس کار بد کنه کسی باهش بازی نمی‌کنه. دیدم انسیه نمیاد تو و با ایما و اشاره می‌گه نمی‌شه بیام. گفتم: "چرا؟" گفت: "آخه بابای فلانی پایینه و من روسری ندارم. . . 👈 در لینک زیر یک جمله برای می‌نویسی؟ https://basalam.com/@barkat/posts/671033?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / برو حیوووون . دراز کشیده بودم. و پریدن روم. انسیه تا نشسته می‌گه: "برو حیوووون" . https://basalam.com/user/aGG/posts/685016?sh=copy-aGG-post-app
هدایت شده از داستانکام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / . با بچه‌ها رفتیم پیاده روی. توی راه پرسید: می‌شه ما توی خیابون چادرامونو باز نگه داریم؟ + به نظرت خدا بیش‌تر چیو دوست داره؟ - خدا بیش‌تر دوست داره که ما رو پوشونده ببینه. + خُب ... پس همون کارو بکن. 👈 در لینک زیر ی چیزی در مورد بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/699576?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / لباس آقا محمد حسن . این پیراهن از دختر خاله جون به جون ارث رسیده و از انسیه خانوم جون به جون. . 👈 الحمدلله پول دارم. 👈 صدتاشم می‌تونمم براش بخرم. 👈 هفته‌ای چندین دست از اینا رو هم به دیگران می‌بخشم‌. . ولی ... 👈 اشکالی هم در این که یک سالم رو چندین نفر بپوشن نمی‌بینم. اگر کارم بده در لینک زیر این مطلب رو لایک (❤) نکن. اما اگر خوبه بعد از ❤ دادن نظرتونو بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/719348?sh=copy-aGG-post-app تا حالا کسی لایک نکرده! یعنی می‌گین کارم بده؟
هدایت شده از داستانکام
🌸 / شیرینی . دیشب شبِ تولد پدرخانومَم بود. گفتیم ی جعبه شیرینی بگیریم بریم خونه‌شون تا هم بهشون ی سری زده باشیمو، هم روز تولدشونو تبریک گفته باشیم. . جلوی قنادی وایستادم. خواستم از ماشین پیاده شَم که گفت: "می‌شه منم بیام؟" گفتم: "چرا که نه." با هم رفتیمو، شیرینی رو خریدیمو، خواستیم بیایم بیرون که گفت: "می‌شه من شیرینی رو ببرم؟" گفتم: "چرا که نه." جعبه‌ی شیرینی رو اَزَم گرفتو کنار چادرشو انداخت روش. گفتم: "چرا این طوری کردی؟" گفت: "ممکنه بعضیا ببین‌نو، دل‌شون بخوادو، نداشته باشن بخرنو، دل‌شون بسوزه." . 👈 آیا فکرش ❤ داره؟ https://basalam.com/user/aGG/posts/754936?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / یک شب شام نخورم نمی‌میرم. . از هیئت برگشتیم. به خونه که رسیدیم زنی رو دیدم که داشت آشغال جمع می‌کرد. با خودم گفتم ممکنه شام نخورده باشه. سهم خودم رو برداشتم که ببرم بهش بدم. گفت: "من ببرم؟" دادم. رفت. داد. برگشت. توی حیاط خونه به شوخی به گفتم: "غذای شما رو دادم به اون خانومو شما دیگه غذا نداری." گفت: "اشکالی نداره." . رفتیم تو. دوباره همون حرفا رو به گفتم. معصومه گفت: "اشکالی نداره؛ یک شب غذا نخورم نمی‌میرم" . از توی اتاق صدا زد: "آقا جون! من سهم خودم رو دادم به اون خانوم." . https://basalam.com/user/aGG/posts/764631?sh=copy-aGG-post-app
🌸 / «پی کی» من اون روز با خانومم داشتیم می‌رفتیم جایی که چِشَم افتاد به یک «پی کی» که سپر عقب‌شَم کنده شده بود. یادم افتاد از قبل از برکتی شدنم که یک «پی کی» داشتم. اتفاقا مثل همین تصادفَم کرده بودو سپر عقب‌شَم کنده شده بود. اتفاقا پولم نداشتم تا یک سپر ۱۹ هزار تومنی براش بخرمو درستش کنم. خواستم بگم وضع مالیم به این افتضاحی بود. ولی خواستم که این وضعو عوضش کنم. پس کردم. به همین راحتی. تو هم . 👈 اگه مفید بود در لینک زیر بعد از ⁦♥️⁩ نشرش بده و نظرتو بنویس. https://basalam.com/user/aGG/posts/1153562?sh=copy-aGG-post-app
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 / موز ۱۶۰ هزار تومانی رفتیم که بریم حرم. چون دیر وقت بودو نزدیک ساعت منع رفت و آمد کرونایی، قبل از میدان بیت المقدس(به قول ما مِشِدیا «فِلِکه آب») ماشینو نگه داشتیمو از توی ماشین زیارت کردیم. در حال زیارت بودیم که گفت: «آقاجون! موز می‌خرین؟» معصومه خانومم گفت: «آره آقاااجووون!» دیدم خیلی وقته براشون موز نخریدمو الآنم که دارن خودشون می‌گن گفتم حرف‌شون شهید نشه، اومدم پایینو رفتم از میوه فروشی چهار تا موز خریدم. برای ، انسیه خانوم، و خانومم. برای خودم نگرفتم. دلم نمیاد توی این وضعیت اقتصادی، که برخی نون ندارن بخورن، لب به موز بزنم. در حال خرید موز بودم که یک خانم اومدو ازم درخواست کرد کمی میوه برای اونو بچه‌هاش بگیرم. بچه‌ها رو‌ فرستادم توی ماشین تا موقع حرف زدن بنده‌ی خدا معذب نباشه. 🌐 @barkat14
🌸 جدیدمو خوندی؟ نشستم کنار خانمم. دفترشونو برداشتم. توش نوشته بود: «من می‌دونم خیلی بدم، اما ... تو بدیامو به خوبی خودت ببخش. عاشقتم!» فکر کردم این راز و نیازیه که خانوم با خدای خودش داشته. منم شیطنتم گل کردو ... بقیه‌شو در کانال بخون👇 🌐 @dastanakam