#سلام_مولا_جانم ❤️
طلوع مى کند آن آفتاب پنهانى 💫
زسمت مشرق جغرافیاى عریانى ☘
دوباره پلک دلم مى پرد، نشانه چیست؟ 🤔
شنیده ام که مى آید کسى به مهمانى 🤗
در انتظار تو تنها چراغ خانه ماست ⭐️
که روشن است در این کوچه هاى ظلمانى 🌞
کنار نام تو لنگر گرفت کشتى عشق ❤️
بیا که نام تو آرامشى است توفانى☺️
#سلام_حضرت_آرامش_دلم 😍
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
یاامامرضادلمهوایتوکردهشاهخراسانی!
چہمیشودکہبیایمحرمبہمھمانی:))))
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرچه عقب نشینی کنیم آن ها می آیند جلو...
#دانشمندبرجستهوممتازهستهای
#محسنفخریزاده🖤
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت48
جلوی تلوزیون نشسته بودم که مادر با اخم نگاهم کرد:
_تو که میگی کار داری واسه چی پس اینجا نشستی؟!
_مادر من ، قرار نیست خودکشی کنم... سرم درد میکرد، نشستم سرم کمی بهتر بشه.
مادر باز با همان اخم جوابم رو داد:
_حالا میومدی عروسی چی میشد؟
صدای عصبی هستی رو شنیدم:
_مامان!! ولش کن ... سرش درد میکنه... دیرمون شد ... الان عروس و داماد میرسن تالار ، ما هنوز تو خونه ایم.
مادر چادرش رو سر کرد و گفت:
_غذا توی یخچال هست.
حتما میخوردم. اونقدر غصه و بغض داشتم که اشتهام باز شده بود واسه غذا !!
فقط واسه خیال راحت مادر گفتم:
_باشه.
مادر و هستی رفتند که روی مبل ولو شدم. نفسم توی سینه سنگین بود و حالم خراب. نگاهم به قاب خطاطی شده ی روی دیوار افتاد . همان بیت مشهوری که در وصف حالم نوشته بودم.
" مجنون شدم بیا که تو لیلای من شوی
تصویر عاشقانه ی صحرای من شوی "
زیر قاب با خطی شکسته اسم الهه رو به عنوان امضام حک کردم. هیچ کس جز هستی راز اون خط های شکسته رو نفهمید. هیچ کس حتی نپرسید امضای هنری ات چیه؟ تا بگم ، تا راز سر به مهر قلبم رو فاش کنم و بگم " الهه " .
از وقتی یادم میآد ، دوستش داشتم. از همون دوران بچگی . همون وقتی که من دوست داشتم کنار خاله بازی های الهه و هستی باشم و الهه دوست داشت همراه پسر عمو هایش پا به توپ باشه . بزرگتر که شدیم او رفیق گل کوچیک پسر عموهایش شد و من تنها ناظر تنهایی خودم. دلم میخواست او را از جمع پسر عموهایش بدزدم . گاهی تذکری میدادم ولی پشت گوش میانداخت و گاهی نگاهی ، چشم غره ای ، توبیخی ولی فایده نداشت . الهه مرا نمیدید و در عوض خوب میدیدم که چطور دور آرش میچرخه. همان روزها حس کردم که چقدر اسم آرش را از زبانش میشنوم و اسم خودم را نه !
بهانه ای جور کردم تا خط و خطاطی رو به او بیاموزم اما نشد. شاگردی داشتم که حتی از پشت ابیات عاشقانه ای که به اسم آموزش ، حرف دلم را میزد ، حال قلبم را نمی دید.
" شباهت تو و من هر چه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل ، تنهایی ست "
" این چیست که چون دلهره افتاد به جانم
حال همه خوب است اما من نگرانم "
" آه بی تاب شدن ، عادت کم حوصله هاست
بی قرار تو ام و در دل تنگم گله هاست "
همه ی این ابیات رو نوشتم. و پای کشیده شدن قلمش روی کاغذ ، حرف به حرف ، با صدای قرچ قرچ کشیده شدن قلم روی کاغذ. حالمو برایش صرف کردم. نگاهش کرد. لرزش خفیف دستم را زیر نگاهش دید ولی نفهمید حال قلبی که خون پر استرس به رگ دستم جاری کرد. همه ی این ابیات قاب شد اما به دست خودم روی دیوار دلتنگی اتاقم ... خرابترم کرد. خرابتر از اینکه نفهمید چطوری دلم را ربوده و با من عتاب کرد. لقب " متحجر " را نثارم کرد و ازم به قدر فاصله ی زمین تا ماه دور شد و دور شد ... و راز قلبم همچنین مسکوت ماند و ماند.
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_دلتنگی
#سردار_دلها
سخنِ عشق...♥️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادرشهید مدافع حرم #سید_احسان_میرسیار
مشڪلے با شهادت۲ فرزند دیگرم هم ندارم،
اما بهشان گفتم صبرڪنید تا نفس تازه ڪنم!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
سلام بر .....
پیشانیهای به خون خضاب شده
سلام بر مردان عاشورایی
و سلام بر نگاههایی که تا ابد
به ما دوخته شده ...
#مردان_بی_ادعا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت49
صبح شده بود. حالم خوب بود اما کمردرد و دل دردی داشتم که به قول مادر منتظر صبحانه و آن کاچی مقوی فرستاده شده از سمت او بودم. بیدار بودم اما حوصله ی برخاستن از جام رو نداشتم اما با سر و صدایی که آرش به راه انداخت مجبور شدم نیم خیز شوم. چمدان رو روی سرامیک ها کشید و در حالیکه تند تند لباس هایش رو درونش می چید گفت:
_صبح بخیر خانوم.
_صبح بخیر... کجا به سلامتی!
_مسافرت دیگه.
_وای نگو آرش ... من دارم از گرسنگی غش میکنم تا صبحانه نخورم حوصله ی چمدون چیدن ندارم، تازه ... پاتختی چی میشه؟
بی اونکه حتی لحظه ای مکث کند و وقفه ای در چیدن لباس هایش ایجاد کند گفت:
_تو نیا ... من میرم.
خندیدم:
_ آره شوخی با مزه ای بود ... ماه عسل بدون عروس!
لحظه ای کف دو دستش رو دو طرف چمدون گرفت و سرش رو به سمتم چرخوند:
_شوخی نبود، ماه عسلم نیست... نمیخواستم اینطوری بشه ... ولی شد ... بهت گفتم دیشب ... می خوای همسرم باشی یا نه.... خودت گفتی آره ... وگرنه نمی ذاشتم اینجوری بشه.
گیج شدم کمرم رو صاف کردم و نشستم روی تخت:
_چی میگی؟! منظورتو نمیفهمم.
آهی کشید و گفت:
_من امروز بلیط دارم واسه مالزی... با دوستام اونجا یه رستوران زدیم.
_خب اینو که دیشبم گفتی، گفتی یه کار پیدا کردی خارج از ایران .... منم گفتم منتظرت میمونم.
_نمون ... کارم معلوم نیست تا کی طول بکشه ... شاید یه سال یا دو سال ایران نیام.
پتو رو محکم از روی پام پس زدم:
_آرش چی داری میگی تو؟! یه سال!!
از تخت پایین اومدم و رفتم مقابلش، طرف دیگه ی چمدون، نشستم. سرش رو از من برگردوند و باز تند تند لباس هاش رو تو چمدون چید . حرفی که زد، و این چمدونی که اونقدر برای چیدنش عجله داشت اونقدر عصبی ام کرد که تیشرت میون دستش رو محکم گرفتم و پرت کردم اون طرف:
_بهم بگو این کارات چه معنی میده... همین حالا آرش.
نفس بلندی کشید و زل زد تو چشمام و گفت:
_من به پول خونه و ویلای پدرم و آقاجون نیاز داشتم ... با وکالت تو همه رو گذاشتم برای فروش ... فعلا با سرمایه ی دوستام رستوران پا گرفته اما قراره به زودی، وقتی پول فروش ویلا و خونه به حسابم ریخته شد ، منم سهمی توی رستوران داشته باشم ...
لبام از شدت تعجب از هم باز شد و صدای خفه ای از لبانم خارج:
_آ... آرش!!
_متاسفم الهه ... نمیخواستم اینطوری بشه ...ازت ممنونم که با فداکاری تو، سرمایه یِ کار من جور شد ... اگه پدرم حرفم رو گوش کرده بود، کار به اینجا نمیکشید که پای تو رو هم به زندگیم باز کنم.
لبام لرزید، نفسم اسیر سینه ای شد که هنوز با عشق آرش درگیر بود و نمیخواست باور کند که چقدر ساده بود که نمایش او رو به عشق تفسیر کرده. اشکام روی صورتم دوید:
_تو چیکار کردی آرش! تو! با زندگی من چیکار کردی عوضی! من دوستت داشتم.
📝 به قلم نویسنده محبوب #مرضیهیگانه
🌸🌼🌸🌼🌸
#کــپـــی_حـرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹امیدوارم امروزتون سرشار از انرژی مثبت باشه
✅جملات تاکیدی(تکرار کنیم)
من با خودم و همه دنیا در صلح و آرامش هستم. به همه عشق میورزم و برخورد همه با من، همراه با عشق و محبت و احترام است.
خدایا سپاسگزارم🙏🏻
چقدر نبودنت
حال جهان را
پریشان کرده است
تعجیل در ظهور #امام_زمان صلوات
♡ #اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج♡
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
سلام عزیزان
خوش اومدین به کانال
❤️رمان ،به شرط عاشقی با شهدا❤️
☘ لینک پارت اول رمان آنلاین الهه😍
👇👇
https://eitaa.com/be_sharteasheghi/13163
☘لینک پارت اول جــــانَمْـ مےرَوَد👇
https://eitaa.com/be_sharteasheghi/10407
☘لینک پارت اول رمان #دخترشینا👇
https://eitaa.com/be_sharteasheghi/236
☘کانال #دوممون 😍👇😍
بزودی یه رمان هیجانی و ناب از خانم #مرضیهیگانه تواین کانالمون میزاریم جانمونید که خیلی خاص پسنده و محشره🙈😍
https://eitaa.com/joinchat/2048065560C46aba2644d