هدایت شده از 🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
#آوای_مادرانه مرثیهای برای مادر خوبی ها
🎴 روایت شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را از زبان درب چوبی خانه بشنوید.
🎧 پخش از ده ها کانال | هر روز یک قسمت
حسین جان....💔
زِ یادٺ یا #حسیـن بیرق بدوشم
غـم تو بردہ از من عـقل و هوشـم
دعـا ڪن زنده باشم تا ز #عشقٺ
ڪه سـے و هفت روز دگر #مشکے بپوشم
#لبيڪ_يا_حسين_ع🌸🍃
#السلام_علیڪ_یا_اباعبدالله_ع
ما ملٺ شهادتیم یعنے،
از خرد سالے و کودکے در بیابان ها،خرابہ ها
وشهرها ،منزل بہ منزل،
در جستجوی شهادتیم!
#روایٺدلدادگے
#حسینیڪتا
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
قابل توجه دوستان عزیز
✅🔴به اطلاع میرساند
دوستان عزیزی که تمایل به خواندن سریعتر رمان #الهه_بانوی_من دارن
میتونن با پرداخت مبلغ فقط😍 15/000تومان حق اشتراکی رمان
لینک کانال وی آی پی رمان را که بدون تبلیغات نیز میباشد را دریافت کنند.
به شماره کارت زیر واریز نمایند 👇 👇
#5892101194861775
📌 قربانی بانک سپه
✅پس از هماهنگی با ادمین زیر Toprak_admin@ و
✅ارسال فیش واریزی لینک اختصاصی کانال وی آی پی و لینک گروه ارتباط با نویسنده را دریافت نمایید.
🌹با تشکر از همه عزیزانی که همراه ما هستن
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت122
کمرش صاف بود و شونه هاش استوار . چقدر فرق بود بین حسام و کوروش و آرش !
از روی تاب بلند شدم و برگشتم سرمیز علیرضا و هستی .هستی بادیدنم گفت :
_کجایی الهه؟
-من حالم خوب نیست دارم میرم خونه ... بی زحمت به مادرم بگو.
هستی جا خورد.علیرضا پرسید :
_با چی میری ؟
-با موتور حسام .
هردو شوکه شدند.چند قدم از میز فاصله نگرفته بودم که هیکل تپل یه مرد آشنا جلوی رویم ظاهر شد .کوروش بود.باورم نمی شد تا این حد پررو باشه .لبخند زد وگفت :
_کجا عزیزم ؟ تازه باهم آشنا شدیم .
-خیلی گستاخید ! کاش امشب نمی دیدمتون .
خندید وگفت :
_شما چطور؟ فقط به من پا نمیدی یا با بقیه هم همینطوری ؟!
هنوز منظورشو نگرفته بودم که زهر خنده ای کنایه دار رو به من زد:
-توی بغل اون پسر جوونه که خوب غش کرده بودی ... ولی به من که رسید ، شدم نامحرم !
-اون پسر دایی منه.
خندید . با اون دندون های نامرتب و زرد :
_خب منم پسردایی ت میشم خوشگله .
نفسم به سختی از سینه بیرون زد که با حرص گفتم :
_بهتره دیگه نبینمتون وگرنه رعایت نمیکنم و هرچی از دهانم در بیاد ،نثارتون میکنم .
خندید و با وقاحت توی صورتم زل زد :
_از دهن تو ، هر چی بشنوم ، لذت میبرم .
حرص خوردن فایده ای نداشت .مردی که به این وقاحت رسیده بود ، با اخم و تخم من ، حیا نمی کرد . دورش زدم و از کنارش گذشتم . حواس کسی که به من نبود که از در آهنی ویلا بیرون زدم . حسام موتورش رو روشن کرده بود که سوار شدم و راه افتادیم .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان آنلاین #مثل_پیچک
با قلم نویسنده ی معروف #مرضیه_یگانه
در این کانال مون👇
🌸🌱🌸
نشاط عمیقـ ـ ـ
مثـلِ؛..🌱
''ترڪ یڪ گناھ''
براے...🖇
لبخندمھدۍفاطمھ . .🙂💖
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج🌿
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بهم گفت چرا انقد دوسش داری؟!
چرا...؟
#رهبرانہ 👌😍
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝