ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻧﻮ ﺩﺯﺩ ﺑُﺮﺩ...
ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺑﺮﮔﺮﺩﻭﻧﺪﻥ ﻭ ﯾﻪ ﻧﺎﻣﻪ ﺗﻮﺵ ﮔﺬﺍﺷﺘﻦ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺗﻮﺑﻪ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺣﻼﻝ ﮐﻦ
ﯾﻪ ﺑﻠﯿﻂ ﻣﺸﻬﺪﻡ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺑﻮﺩﻥ ﺗﻮ ﻣﺎﺷﯿﻦ
ﻫﻤﺴﺎﯾﻤﻮﻥ ﺭﻓﺖ ﻣﺸﻬﺪ ﻭ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﯾﺪ ﺧﻮﻧﺸﻮ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩﻥ
دزده ها …شوخی نیست ڪه 😂
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#امامزمان🔗
+ معناے۷سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- دانشجوهاےپزشکی👨🏻⚕
+ معناے۴سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- بچههاےڪارشناسے👨🏻🎓
+ معناے۲سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- سربازا💂🏻♂
+ معناے۱سالروڪےخوبميفهمہ?¡
- پشتڪنڪوریا🎓
+ معناے۹ماھروڪےخوبميفهمہ?¡
- مادرےڪہچشمبہراھ
تولدنوزادشہ🤰🏻
+ معناے۱ماھروڪےخوبميفهمہ?¡
- روزھداراےماھمبارڪرمضان🍔
+ معناے۱روزروڪےخوبميفهمہ?¡
- ڪارگراےِروزمزد👨🏻🌾
+ معناے۱دقیقہروڪےخوبميفهمہ?¡
- اونايےڪہازپروازجاموندند ✈️
+ معناے۱ثانیہروڪےخوبميفهمہ?¡
- اونايےڪہدرتصادف ،
جونسالمبہدربردند🚗
+ معناے۱دهمثانیہروڪےخوبميفهمہ?¡
- مقامدومالمپيک🥈
+ معناے۱لحظہروڪےخوبميفهمہ?¡
- ڪسےڪہدستشازدنیاڪوتاهہ🥀
امامعناے۱۱۸۳سالتنھایےرافقطاونآقایے
میدوننڪہمنتظرنتاشیعیان
براےآمدنشخودراآمادھڪنند
وبدانندڪہگناهانشان ،
ظھوررابہتأخیرمےاندازد💔🖐🏼
وسپاسخداىراكهبهغيراو
اميدنبندم،كهاگرجزبهاواميد
می بستم ناامیدم می نمود...🔐
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#تلنگرانہ
از «کرونا» آموختیــم📙
جواب امر به معروف💛
و نهی از منکر🔥
به توچه ، نیست❗️
آلودگی یک نفر 😷
به همه ربط دارد 🌎✨
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
♥️͜͡🖐🏻
فرقےنمیڪندزڪجامیدهےسلام
اومیدهدجوابتورا،اصلنیتاست..!
🖐🏻¦⇠#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
♥️¦⇠#اربابمـحسینجانـ
•••━━━━━━━━━
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_273
شب به خانه برگشتم.
با تنی خسته و دلی شکسته از یونس و افکاری درهم.
خاله طیبه با دیدنم، بدون سلام و علیک، بیمقدمه پرسید:
-دیدیش؟
-کی منظورتونه؟
-یونس رو.
-بله ...دیدم حضرت آقا رو ... یه سلام کرد و رفت.
-یعنی چی؟!
عصبی صدایم بلند شد:
-یعنی اینکه تا گفتم ما دیگه نامزد نیستیم، رفت!
خاله خندید. خندهاش بیشتر مرا عصبی کرد:
_ به چی میخندید شما الان؟
-به تو و یونس.
-کجاش خنده داره الان؟!
-اونجایی که یونس بعد از دیدن تو اومده به اقدس گفته که همین امشب باید بیان و باز در مورد عقد صحبت کنند.
مات و یخ زده به چهرهی خاله طیبه خیره شدم.
-یعنی ...امشب میخوان بیان صحبت کنند؟!
خاله سری تکان داد:
_بله...البته اگر عروس خانم زودتر شامش رو بخوره و لباس عوض کنه.
باز هم باورم نشد.
-خاله راستی راستی میگی یا داری منو اذیت میکنی؟!
خاله به شوخی به شانهام ضربهای زد:
-برو خودتو جمع و جور کن دختر ... مگه من بیکارم.
باورم نمیشد. هنوز در جا خشکم زده بود که خاله باخنده سرم فریاد زد:
_ دِ برو دیگه فرشته!
با زور خاله لباس عوض کردم و یک لقمه سرپایی خوردم و هنوز لقمه از گلویم پایین نرفته، زنگ در حیاط به صدا درآمد.
خاله باز خندید:
_دیدی؟! اینا از تو هم عجولترند ...اومدن!
و راست میگفت. از پشت پنجرهی اتاق دیدم خاله اقدس و یونس را که با یک جعبه شیرینی و یک دسته گل وارد حیاط خانه شدند.
پرده را فوری انداختم و لبخند شیرین روی لبم نشست.
چه خوش خیال بودم شاید!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
14.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👀نشانه های آخرالزمان
اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج✨♥️
#پیشنهاددانلود📱
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هماناخداوندتوبه کنندگان را دوست دارد❤️✨
#وخدایکهبشدتکافیست
-------------------------³¹³
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷درود بر شما صبحت بخیر☀🌷
🌼از امروز به چیزایی که نداریم فکر نکنیم
🌺بجاش به چیزایی که داریم فکر کنیم
🌸ما یه عالمه امید داریم،
🌼بهتره به امید فکر کنیم
🌺آدم به امید زندهاس
🌸ما قلبی مهربان درون سینهمون داریم
🌼چه هدیهای از این بهتر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬موضوع: یک رنگ باش🌈
✍️سخنرانی حاج آقا دانشمند
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
اکنـوننمیـدانمکـهکـجاهسـتیوبرایکـدام
یکازگـناهانماشکمیریزی! امـاهرکـجاکـههسـتیمولا...بدان!
دلـممیـخواهدکـه، مـراهنوزمازشیعیانخودبدانی😭
آخـرپدرها،باگذشـتهستند...😭💔
------------------------³¹³
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_274
صدای یاالله گفتن خاله اقدس را شنیدم. خاله طیبه آنها را به اتاق پذیرایی دعوت کرد و من چند دقیقه بعد، با چادر سفیدی از اتاق بیرون زدم.
تا جلوی درب اتاق پذیرایی رفتم و یونس را دیدم.
همان پیراهنی که پارچهاش را برای دوران نامزدیمان خریده بودم و برایش دوخته بودم به تن کرده بود.
خاله اقدس با دیدنم برخاست و با برخاستن او سر یونس هم بالا آمد.
مرا دید و او هم برخاست. سلامی کردم و وارد اتاق شدم.
هنوز ننشسته خاله اقدس گفت:
_طیبه جان چندین ماهه این دوتا باهم حرف نزدن...اجازه بده چند کلمهای باهم حرف بزنند.
_اجازهی ماهم دست شماست ...فرشته جان با آقا یونس برید اتاق جلویی.
و یونس به حرف آمد:
_با اجازتون میریم تو حیاط ...هوا خوبه.
خاله سکوت کرد و من به راه افتادم و یونس پشت سرم.
نشستم روی پلهی اول حیاط.
یونس هم آمد و با فاصله کنارم نشست.
نگاه هردویمان به آسمان بود.
_شما از دستم دلخوری؟
او پرسید و من جواب دادم:
_یه کم....
_من که گفته بودم کارم ممکنه حالا حالاها طول بکشه.
_نه از کارتون دلخور نیستم ...از امروز صبح دلخورم که تا گفتم ما نسبتی باهم نداریم، گذاشتید رفتید.
خندید.
_خب حرف حق زدید ...منم تا رسیدم خونه با مادرم حرف زدم که همین امشب همه چیز رو تمومش کنیم.
_شما کی دوباره میخواهید برگردید؟
_نمی دونم دقیق ...اما اومدم که لااقل مراسممون رو بگیریم بعد برم.
زیر لب آهسته گفتم:
_ که باز خون دل بخورم تا برگردی!
و شنید، سر چرخاند و لحظهای نگاهم کرد. من سر به زیر بودم و او خیره به من.
_فرشته خانم! شما میگی من چکار کنم آخه؟! چرا دستم رو میزاری تو پوست گردو ...مگه دست منه که انتخاب کنم که چکار کنم!
سکوت کردم. او هم چند دقیقهای سکوت کرد . حالا نه او سکوت را میشکست و نه من!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#بیوگرافی🌸
وچہخوشبختاســت
قَلبیڪهتنھاجاےتوباشَدوبس ♥️🔐!
یاصاحِبالزَمانﷺ
-------------------------³¹³
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝