هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#مرضیه_یگانه
#پارت_361
و باز سکوت من را که دید، پرسید :
_فرمانده است؟!
و این بار سری تکان دادم.
_وای.... چرا؟... بهش چی گفتی مگه؟
_خیلی تند رفتم.... آخه به من گفته بود اگه بیام پایگاه برام نامه میزنه که منو برگردونه عقب... منم گفتم بهش به هیچ دلیلی سمت درمانگاه نیاد... اصلا از اون روز تو محوطه هم ندیدمش.
_وای خداااا.... جدی جدی حرفت رو قبول کرده؟
_این جور به نظر میرسه.
_خب حالا میخوای چکار کنی؟... اون که سمت درمونگاه نمیاد... تو چی؟.... تو نمیخوای سمت سنگرش بری؟
_روم... نمیشه.
_فرشته... چرا با این بنده ی خدا اینقدر لجی؟!.... وقتی تو شیمیایی شدی خیلی برات زحمت کشیده..... بیسیم زد که آمبولانس مخصوص برات بفرستن چون باید با اکسیژن می رفتی عقب..... خودشم تازه تموم کاراش رو کرد که بعد از رفتن تو برگرده عقب و جویای حالت بشه.... حالا من نمیدونم چرا تو هی باهاش لج میکنی.
با ناراحتی به عادله نگاه کردم.
_خیلی پشیمونم که باهاش بد حرف زدم... نمیشه فکر کنی یه راه حل بهم بگی؟
عادله متفکرانه سکوت کرد و چند دقیقه بعد دکتر شهامت وارد درمانگاه شد.
_خب حال مریض های ما چطوره؟
و عادله آمار مریض های درمانگاه را داد که نگاه دکتر سمت من آمد.
_شما خوبید خانم عدالت خواه؟
_بله ممنون دکتر....
_میشه چند دقیقه باشما صحبت کنم.
_بله....
برخاستم و همراه دکتر از درمانگاه خارج شدم.
هوا رو به تاریکی بود که دکتر گفت :
_موافق هستید تا آشپزخانه ی پايگاه بریم؟
_بله مشکلی نیست.
همراهش شدم که دکتر در حینی که قدم هایش آرام و با تامل بود گفت :
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#مولاےغریبـــــم
منازشرمندگی
چونلالههایواژگون🥀عمریستــ
بهسوےآسـمانمنیستروےسربرآوردن😔💔
🌦⃟🪴 𝒮𝓉𝑜𝓇𝓎_ 𝑀𝒶𝓏𝒽𝒶𝒷𝒾 🔗⃟ ❤️➹
💗این روزا نه دلم میخواد کار کنم
نه دوست دارم بیکار باشم٫
نه دلم میخواد از ایران برم
نه دوست دارم بمونم،
نه دلم میخواد برم خونه
نه دوست دارم تو خیابون باشم،
شبا نه دلم میخواد بخوابم
نه بیدار بمونم،
نه دوست دارم تنها باشم
نه میلی به کسی دارم،
و در "نمیدونم چمه ترین" حالتم.....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍳امروز را آغاز میکنیم با نام
☀خدایی که در همین نزدیکیهاست
🥚خدایی که عشق را به ما هدیه داد و
☀عاشقی را در دل ما جای داد
🍳بفرمایید صبحانه😋🧀🥒🍅
میدونی رسیدن کِی قشنگه؟
بعد از جنگیدن..
بعد از سختی..
بعد از اشک..!
اونوقت اون رسیدنه، طعم چایی با عطرِ هل توی بارون میده یا طعم قرمه سبزیهای جا افتاده مامان یا طعم اون تیکه آخر نون بستنی قیفی؛ دیدی چقدر لذت بخشه همش!؟
رسیدن بعد سختی هم همینه!
اونوقت که از ته دلت میگی آخیششش.. ارزششو داشت اون همه جنگیدن.
الهی که نصیب همتون این آخیش دلچسب...
🍃
.
درسِ عشق و عاشقی
از چشمِ لیلی ، خوانده ام
صفحه ، صفحه ، دفترِ دل ،
از نگاهِ ناز اوست
#راحم_تبریزی
🌸🍃