eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
«♥️🖐🏻 » ♡أَلسَّلامُ‌عَلَیکَ‌یاعَلۍاِبنِ‌موسَۍأَلࢪّضآ♡ ♥️¦↫²⁰ 🖐🏻¦↫ ‹›
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـعدا؟ بـعدا وجود نداره بـعدا چای سرد میشه بـعدا آدم پیر میشه بـعدا زندگی تموم میشه و آدم حسرت اینو میخوره که کاری و که قبلأ میتونست بکنه انجام نداده پس خیابان را با عشق قدم بزنید شمـا هـرگز به سن و سـالِ الانتان بـرنمی‌گردید ‌‌‌‌‌‌درود بر شما بفرمایید صبحانه عزیزان😊🍳 ‌‌‌‌‌
خدایا...! براۍمن‌درپیشگاه‌حضرتت‌حاجتۍاست کہ‌دست‌طاقت‌وتوانم‌ازدست‌یابۍبہ‌آن کوتاه‌است‌ورشتہ‌چاره‌ام،بدون‌لطف‌تو بریده‌است‌ونَفْسم‌درنظرم‌چنین‌آراستہ‌کہ رفع‌نیازم‌راازکسۍبخواهم‌کہ‌رفع‌نیازهایش‌ راازتومۍخواهدودرحاجاتش‌ازتو بۍنیاز‌نیست.💙🌾-
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 مگر می شد کسی همسرش را به آن قشنگی رام کند؟! لبخند روی لبم بود اما گذاشتم فکر کند هنوز دلخورم بلکه باز هم حرف بزند و زد. _می دونستم تو خیلی لجبازی.... اشکال نداره.... من لجبازیات رو هم دوست دارم.... تو دیشب قهر کردی ولی من بیدار موندم. اونقدر که ببینم کی میای پیشم.... هی غلت زدم.... چشمام رو بستم... از لای چشمام نگات کردم.... بالاخره خسته شدی ولی نیومدی پیشم.... همونجا خوابیدی.... دیدم هوای خونه سرده.... اگه تا صبح اونجا بخوابی سرما میخوری و پهلو درد میگیری. دوباره روی موهایم را بوسید. _برات لحاف آوردم.... برات بالشت آوردم.... من قهر نمیکنم باهات فرشته.... دلخور میشم‌ها... دلخور، ناراحت... شایدم یه روزی حتی عصبانیم کردی.... ولی باهات قهر نمیکنم.... تو هم قهر نکن.... بهت قول میدم زود بر میگردم. سرم را از سینه‌اش بلند کردم و با فاصله ی کمی نگاهش. _کی بر میگردی یوسف؟ لبخندش را روی همه ی لبش کشید. و چند ثانیه چشمان سیاهش بین حلقه‌های نگاه ثابت شده ی من روی صورتش، چرخید. و بعد قبل از جواب دادن، اول، بوسه‌ای وسط پیشانی‌ام زد. _چرا اینقدر قشنگ نگام میکنی فرشته!؟... خب دلم میره برات از الان... بعد با یه دل رفته چطور برم پايگاه؟ لبخند را بالاخره به لبم آورد. _خیلی بدی یوسف.... آخرشم راضیم کردی که تنها بری. حلقه ی دستانش را دورم تنگ تر کرد و گونه اش را روی سرم گذاشت و گفت : _بهت قول میدم زود برگردم.... زودتر از یه ماه.... برگردم بیشتر میمونم... باشه؟ راضی شدم. نمازم را خواندم و لااقل برای همان چند ساعتی که قبل از رفتنش مهلت داشتم، آشتی کردم. نفهمیدم بعد از نماز کی باز خوابم برد. اما یک وقت با صدای خود یوسف بیدار شدم. نان تازه خریده بود و باز هم سفره‌ی صبحانه را چیده بود. _فرشته جان.... بیا که میخوام برم.... بلند شو خانم پرستار. چشمان خواب آلودم سفره ی صبحانه را دید. کره و مربا و پنیر و نان سنگک تازه. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
رفیــق! یادت‌نره‌اونےکه‌راه‌زندگیتـوتغییرمیده‌خودتویـے!☝️🏾🤗🌸 •➜ ♡჻ᭂ࿐
رفیــق! یادت‌نره‌اونےکه‌راه‌زندگیتـوتغییرمیده‌خودتویـے!☝️🏾🤗🌸 •➜ ♡჻ᭂ࿐
•🌸🍃• پشت تمام آرزوهاے تو خدا ايستاده است کافيست به حکمتش ايمان داشته باشي تا قسمتت سر راهت قرار ‌گیرد +او را بخوانيد تا شما را اجابت کند...! •➜ ♡჻ᭂ࿐
این آقای "حاج قاسم" هم از آن‌هایی است که شفاعت می‌کند ان‌شاءاللّٰه .. • امام خامنه ای(حفظه اللّٰه تعالی) • •➜ ♡჻ᭂ࿐
7.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 غیرتی‌هایی که هم منفور دیگرانند و هم منفور خدا !
‌ این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد که یک روزی شهدا آرزو می‌کنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند!... •➜ ♡჻ᭂ࿐
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 مگر می شد کسی همسرش را به آن قشنگی رام کند؟! لبخند روی لبم بود اما گذاشتم فکر کند هنوز دلخورم بلکه باز هم حرف بزند و زد. _می دونستم تو خیلی لجبازی.... اشکال نداره.... من لجبازیات رو هم دوست دارم.... تو دیشب قهر کردی ولی من بیدار موندم. اونقدر که ببینم کی میای پیشم.... هی غلت زدم.... چشمام رو بستم... از لای چشمام نگات کردم.... بالاخره خسته شدی ولی نیومدی پیشم.... همونجا خوابیدی.... دیدم هوای خونه سرده.... اگه تا صبح اونجا بخوابی سرما میخوری و پهلو درد میگیری. دوباره روی موهایم را بوسید. _برات لحاف آوردم.... برات بالشت آوردم.... من قهر نمیکنم باهات فرشته.... دلخور میشم‌ها... دلخور، ناراحت... شایدم یه روزی حتی عصبانیم کردی.... ولی باهات قهر نمیکنم.... تو هم قهر نکن.... بهت قول میدم زود بر میگردم. سرم را از سینه‌اش بلند کردم و با فاصله ی کمی نگاهش. _کی بر میگردی یوسف؟ لبخندش را روی همه ی لبش کشید. و چند ثانیه چشمان سیاهش بین حلقه‌های نگاه ثابت شده ی من روی صورتش، چرخید. و بعد قبل از جواب دادن، اول، بوسه‌ای وسط پیشانی‌ام زد. _چرا اینقدر قشنگ نگام میکنی فرشته!؟... خب دلم میره برات از الان... بعد با یه دل رفته چطور برم پايگاه؟ لبخند را بالاخره به لبم آورد. _خیلی بدی یوسف.... آخرشم راضیم کردی که تنها بری. حلقه ی دستانش را دورم تنگ تر کرد و گونه اش را روی سرم گذاشت و گفت : _بهت قول میدم زود برگردم.... زودتر از یه ماه.... برگردم بیشتر میمونم... باشه؟ راضی شدم. نمازم را خواندم و لااقل برای همان چند ساعتی که قبل از رفتنش مهلت داشتم، آشتی کردم. نفهمیدم بعد از نماز کی باز خوابم برد. اما یک وقت با صدای خود یوسف بیدار شدم. نان تازه خریده بود و باز هم سفره‌ی صبحانه را چیده بود. _فرشته جان.... بیا که میخوام برم.... بلند شو خانم پرستار. چشمان خواب آلودم سفره ی صبحانه را دید. کره و مربا و پنیر و نان سنگک تازه. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀