eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _راستش امروز یه اتفاقی افتاد که.... و اصلا نگذاشت حرف بزنم. صدایش را بلند کرد. _مهتاب ما شرط گذاشتیم! در را پشت سرم بستم. _علی!... تو الان داری با من دعوا می کنی؟! و صدای فریادش بلند شد. _بله.... الان می خوای تازه بعد از 7 ساعت روی پا ایستادن، شامم درست کنی حتما! _شام حاضری می خوریم. _فردا چی؟.. تا کی می خوای اینطوری ادامه بدی؟ .... تو الان دیگه فقط پزشک بيمارستان نیستی.... مادر هم هستی... برای سلامتی خودت و بچه چکار می کنی؟! جوابی به او ندادم و او هم دیگر حرفی نزد. و یک قهر ساده بینمان اتفاق افتاد. بعد از مدت ها! اصلا ما قهری نداشتیم! حتی نمی دانستم که باید چکار کنم. یک املت زدم برای شام و با همه ی خستگی ام اما تنها از ترس اخم های علی، خودم را سرحال نشان دادم. سر میز شام هم خیلی دلم می خواست یک جوری حرف بزنم با او و آن حس سنگین قهر نشسته بینمان را درهم بشکنم اما نشد! شام خوردیم در سکوت کامل و تنها حرفی که زده شد، تشکر بعد از شام او بود. نمازش را خواند و رفت بخوابد اما نه در اتاق خواب! بالشت و پتویی برداشت و برخلاف هر شب در پذیرایی خوابید و چشمان مرا از تعجب چهارتا کرد! هیچی نگفتم اما آنقدر دلخور شدم که اصلا خوابم نبرد. تمام شب را داشتم روی تخت دونفره یمان که جایش خالی بود، غلت می زدم. و صبح بعد از نماز بخاطر احتمال ویاری که می دادم چند عدد بیسکویت خوردم و همراه او به بیمارستان رفتم. ولی تمام ساعت کاری ام از بی خوابی شب گذشته خسته بودم و خمیازه می کشیدم و از برخورد متفاوت علی هم ناراحت بودم. آن روز سر ظهر به خانه برگشتم تا جبران روز قبل باشد و اول از همه یک خواب چند ساعته به جبران خوابی که شب قبل از چشمانم ربوده شده بود و بعد کمی به خودم رسیدم تا علی بیاید و آمد و فقط سلام گفت و باز هیچ حرفی نزد و نشست در پذیرایی و من هم هر کاری کردم اصلا نتوانستم خودم را راضی کنم که برای آشتی پیش قدم بشوم. شام آماده کردم، چای و میوه برایش بردم و باز در سکوت! و از همه بدتر باز موقع خواب بالشت و پتویش را برداشت و در پذیرایی خوابید! جدی جدی از او دلخور شدم و چنان عصبانی که دیگر قصد کردم تا خودش آشتی نکند من پا پیش نگذارم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀