eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 فردای آن روز باز هردو در سکوت به بیمارستان رفتیم با این تفاوت که او مرا به بیمارستان خودم رساند و خودش به بیمارستان دیگری که روز کاری اش بود رفت. و من چقدر عصبی بودم آنروز... حتی چندباری با بیمارانم سر موضوعات جزیی بحثم شد. اما وقتی کار بدتر شد که یک عمل جراحی اورژانسی پیش آمد و من به اتاق عمل احضار شدم و آن عمل جراحی از آنچه فکرش را می کردم بیشتر طول کشید و بعد از 5 ساعت ایستادن وقتی از اتاق عمل بیرون آمدم و نگاهم به ساعت افتاد که 6 بعد از ظهر بود، فهمیدم باز جریان دیگری در راه است. به اتاقم برگشتم تا لباس عوض کنم و سریع به خانه برگردم که از شدت خستگی اول روی صندلی ام افتادم و هنوز چند دقیقه طول نکشیده بود که چنان زیر دلم درد گرفت که احساس کردم دارم عادت ماهانه می شوم. و اگر اتفاقی می افتاد، علی گفته بود که مرا نخواهد بخشید. چند دقیقه ای نشستم تا حالم کمی بهتر شد و بعد لباس عوض کردم و تا خواستم از اتاقم بیرون بزنم، در اتاقم با شدت باز شد. علی بود. نگاهم کرد و نگرانی نشسته در نگاهش با نگاه من يکدفعه آب شد. _مهتاب تو هنوز اینجایی؟!.... ساعت رو دیدی اصلا؟! با خستگی گفتم: _ببخشید... یه عمل اورژانسی پیش اومد. و دیگر صدایش بالا رفت. _من بهت چی گفتم؟!.... نگفتم تو نمی تونی روی ساعت کاری بیمارستان قول بدی؟ _وای علی تو رو خدا.... صدات رو بلند نکن.... من خسته ام... 5 ساعت تو اتاق عمل بودم... خواهش می کنم. و صدایش باز بالا رفت. _5 ساعت عمل داشتی؟!.... می گفتی دکتر نیک پور عمل رو انجام بده... چرا نگفتی تو نمی تونی؟ _دکتر نیک پور گفت من نمی تونم باید برم... از من خواست انجامش بدم. عصبانی نگاهم کرد و بعد با همان عصبانیت گفت ‌: _من تو ماشین منتظرم. و در را چنان کوبید و رفت که انگار باز یک دعوای حسابی در راه است! و شد.... همین که سوار ماشین شدم فریاد زد. _من همین فردا با مدیریت صحبت می کنم و میگم دیگه نمی خوام تو توی این بیمارستان کار کنی. _علی!.... چرا آبروریزی می کنی؟!.... اتفاقی نیافتاده که.... الان می رم خونه استراحت می کنم. _استراحت!.... تو الان باید شام درست کنی... نفهمیدم طعنه زد یا جدی گفت! و تا گفتم : _جدی گفتی یا شوخی کردی؟ فریاد زد. طوری که نفسم حبس شد! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀