eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.5هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _شاید از خستگی برای کارهای بیمارستان باشه ... حالا استراحت می کنم تا بهتر بشم ان شاء الله. آنروز کامل استراحت کردم. حتی موقع ناهار هم از روی تختم بلند نشدم اما.... بعد از ظهر وقتی علی به خانه آمد، صدای خاله را شنیدم. _علی آقا من از شما دلخورم. فوری از تخت پایین آمدم. خیلی وقت بود که علی متوجه ی منظور جملات فارسی می شد اما دست و پا شکسته جواب می داد. علی ورودی آشپزخانه ایستاده بود و تازه از راه رسیده که خاله گفت : _مهتاب استراحت مطلقه... چرا به من نگفتید؟ و من پشت سر علی ایستادم و اشاره کردم خاله چیزی نگوید که علی متعجب سر برگرداند و مرا دید. _سلام علی جان.... خسته نباشی. و تنها او سلام گفت و نگاهش باز سمت خاله رفت که خاله گفت : _همین امروز.... خودش با این حالش بلند شده رفته واسه خودش دارو بخره. هر قدر پشت سر علی بال بال زدم که خاله فهیمه نگوید نشد که نشد! همه چیز را گفت و نگاه علی سمتم چرخید. حتی از نگاهش خجالت کشیدم. خاله هم که قشنگ یه بحث اساسی راه انداخت، خداحافظی کرد و رفت! بعد از رفتنش علی چند ثانیه فقط نگاهم کرد و من سر به زیر سکوت کردم. او هم بی هیچ حرفی رفت سمت مبل و با همان لباس هایی که هنوز تعویض نکرده بود، نشست روی مبل. سمتش رفتم و کنارش نشستم. _باور کن خوبم..... جوابم را نداد. _علی! ناگهان نگاه تندش سمتم اومد. _من از خاله باید بشنوم تو حالت بدتر شده؟!.... نباید به من بگی؟... دیدی گفتم.... گفتم اگه حالت بد بشه نمی بخشمت... گفتم.... یادته؟ _علی جان... استراحت می کنم.... بیمارستان هم که دیگه نمی رم.... قول دادم عزیزم... آروم باش... باشه؟ سری تکان داد با تاسف، آه بلندی کشید. _به من نگفتی دردتو ولی به خاله ات گفتی؟! _وای نه.... باور کن من چیزی نگفتم.... از داروخانه برگشتم خونه خودش فهمید. فایده ای نداشت، دلخور شده بود شدید. هر قدر توضیح دادم باز هم سکوت کرد و دلخوری اش کم نشد. سکوتش از صدتا فریادی که سرم می کشید، بدتر بود. تا شب دنبالش بودم. می رفت در آشپزخانه می رفتم... می رفت در اتاق خواب می رفتم. می نشست جلوی تلویزیون، می نشستم. اما او هیچ حرفی با من نزد و تنها من بودم که مدام می گفتم : _علی... عزیزم.... خواهش می کنم منو ببخش. و نگفت و نگفت که تا خود صبح! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀