eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _ببخشید منزل آقای آنژه؟ _بله.... _یه نامه دارید... از خارج کشور..... فوری گفتم: _بله بله..... الان میام. و چادر سر کردم و از پله ها دویدم سمت حیاط که تا در را باز کردم خشکم زد. زمان متوقف شد شاید و نگاهم مات چهره ی پدر! _بابا..... خندید. _نامه دارید از خارج کشور.... از سوریه..... و وارد حیاط شد و من او را در آغوشم کشیدم. _بابا دلم برات خیلی تنگ شده بود.... کی برگشتی؟ _همین دیشب.... خسته بودم.... استراحت کردم.... بیدار شدم گفتم بیام اینجا.... شنیدم از علی که امروز خونه ای. _امروز که نه.... فعلا کلا کار رو گذاشتم کنار.... علی نگفت بهتون چیزی؟ _نه.... گفت حالا شب میاد توضیح میده.... _پس بریم بابا.... بریم که منم صبحانه نخوردم. همراه هم وارد خانه شدیم. با عجله زیر کتری و چایی را روشن کردم و گفتم : _من برم یه نان تازه بگیرم بیام. فوری گفت : _نه.... خودم می رم..... بشین.... چیز دیگه ای هم می خوای بگو. _نه ممنون بابا... فقط یه نان تازه. و تا پدر رفت رفتم سراغ گوشی ام بلکه پیامی از علی آمده باشد که نبود! ولی خودم زنگ زدم. و چون جواب نداد برایش پیام گذاشتم. _این دفعه دیگه خیلی خیلی ازت دلخور شدم..... نمی دونم می خوای چطور جوابمو بدی... زودتر بیا خونه. شاید وقتی می نوشتم زودتر بیا خونه، هیچ فکر نمی کردم که واقعا علی زودتر بیاید... کار بیمارستان هیچ حساب و کتابی نداشت اما سر ظهر که شد و او آمد متعجب شدم. با پدر سلام و احوال پرسی کرد و مشغول صحبت شد که ناگهان پدر صدایم زد. _مهتاب! از آشپزخانه سرک کشیدم. _بله..... _بیا اینجا ببینم. وارد سالن شدم. علی نگاهم نکرد و پدر خیره ام شد. _علی چی می گه؟ _چی میگه؟ _میگه ازت دلخوره! نشستم سمت پدر و دلخور به علی که باز هم نگاهم نمی کرد نگاهی انداختم. _علی! سکوت کرده بود که پدر ادامه داد: _میگه حرفشو گوش نمی کنی! با دلخوری به علی خیره شدم. _شما که سرتو انداختی پایین..... لطفا سرتون رو بلند کنید. و سر بلند کرد که با دلخوری نشسته در نگاهم، نگاهش کردم. _قرارمون این بود علی جان؟!.... اگه حرفی بود باید به پدرم می گفتی؟ _بحث نکن باهاش مهتاب..... من ازت بیشتر توقع داشتم... شوهرت ازت ناراضی باشه، منم ازت ناراضی ام. بغضم گرفت. _ببخشید بابا..... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀