eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 خودم را خوب نگه داشتم تا با او حرف نزنم اما اشکانم را نشد نگه دارم. زار می زدم پای هر حرف‌ش و نگاهم همچنان به تلویزیون بود. او هم دانه دانه اشکانم را پاک می کرد و می گفت : _عزیزم.... مهتاب.... خواهش می کنم. سکوتم را نگه داشتم. التماسش دل سنگ را آب کرد اما من نه! وقتی قهر سفت و سختم را دید گفت : _واقعا نمی خواستم اینجوری بشه ولی انگار چاره ای نیست.... من فردا شب با پدرت عازمم.... حالا اگه حرف نمی زنی اشکال نداره ولی دل خودت طاقت میاره بعد من؟! و این حرفش چنان حرصم داد که فریاد زدم و گریستم. _خیلی بدی!..... چطور می تونی زن باردارتو ول کنی بری؟! _مهتاب فقط یه هفته است! .... باور کن.... پزشک داوطلب می خواستن.... همین یک دفعه دارم می رم. و باز سکوت من و او هم دیگر حرفی نزد. قهر کردم با او و او هم دیگر حرفی نزد. می دانستم رفتنش دیوانه ام می کند به همین خاطر درست در آخرین لحظات وقتی حتی ساک کوچکی برای خودش بسته بود و داشت سمت در می رفت، از کنار چهارچوب در اتاق نگاهش کردم. _علی. نگاهش سمتم آمد و لبخند زد. _جانم.... جانم را تازه به فارسی یاد گرفته بود و شاید این اولین بار بود که حتی به زبان می آورد! _می دونی بعد از فوت مادرم چی کشیدم؟ _می دونم.... _یادته چه روزهایی داشتم؟ _یادمه.... _اگه.... اگه.... و اشکانم با بغضم با هم شکست. _اگه بلایی سرت بیاد من داغون میشم. لبش را گزید و سمتم برگشت. سینه اش را محل اتصال سرم کرد تا نوای ضربان قلبش آرامم کند. _همه ی اینا رو می دونم.... آروم باش.... من همین یه بار رو میرم بی اجازه ی تو... بعدش اگه بخوام برم از خودت اجازه می گیرم... چطوره؟ _می تونی بهم پیام بدی؟ _نمی دونم.... سعی می کنم. سرم را بلند کردم و نگاهش. چشمان روشنش نوید روزهای خوبی را به من می داد. _فقط آروم باش.... اگه بخوای حرص بخوری و خودتو اذیت کنی، نمی بخشمت.... تو هنوز سر روزهای اولی که با من لج کردی و حالت بد شد، یه طلب بخشش بهم بدهکاری.... _زود بیا اگه می خوای اذیت نشم. _زود زود.... قول می دم. و انگشت کوچکش را بلند کرد. و من هم با انگشت کوچکم با او هم پیمان شدم. که دستم را همراه دست خودش تا کنار لبانش رساند و بوسید. _تو اجازه ندی مرگ هم سراغم نمیاد.... نگران نباش. با گریه سرش فریاد زدم. _علی! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀