eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 از مطب که بیرون آمدیم یاد تماس تلفنی خاله افتادم. _خاله بگو کی بود بهت زنگ زد. عصبی شد! _لوس نشو میگم.... به تو ربطی نداشت. _وا... خاله چرا عصبانی میشی خب؟! _چون دیگه واقعا خسته ام کردی.... آنقدر دلخور شدم که تا خود خانه دیگر حرف نزدم. سر راه خانه، خاله کلی خرید کرد و هر قدر من گفتم؛ خودم تنها بر می گردم خانه، نگذاشت! باز هم بین راه تماس پشت تماس و من کاملا متوجه میشدم دارد چیزی از من مخفی می کند. _خاله به قرآن اگه خبری از علی شده بهم نگی ازت دلخور میشم. با عصبانیت گفت : _خب بشو.... متعجب نگاهش کردم. _پس از علی خبری شده؟! و او باز با عصبانیت نگاهم کرد. _هیچ کی نمی تونه به گوشیم زنگ بزنه چون ممکنه تو فکر کنی از علی تو خبری شده! از برخورد تند و عصبی خاله واقعا دلخور بودم که به خانه برگشتم. کلی خرید برایم کرده بود که هر قدر می گفتم لازم نیست می گفت لازمت میشه. در خانه را که باز کردم، با دیدن عمو یونس و فاطمه شوکه شدم. _شما هم اینجایید؟! و همان موقع در اتاق خواب باز شد... اول پدر را دیدم و بعد علی! کیفم از روی دوشم افتاد و چادرم از روی سرم. _علی! دویدم سمتش و بلند گریستم. همه هم با من داشتند می گریستند که پدر به شوخی گفت : _دیدید اول شوهرشو بغل کرد؟! و همان موقع سمت پدر رفتم و او را هم در آغوش کشیدم. عمو یونس هم دست بردار نبود. _و بالاخره هاج زنبور عسل شوهرشو پیدا کرد! خاله فهیمه اول از همه خندید. _بس کن یونس تو رو خدا.... و فاطمه گفت : _بابا هاج پسر بودا.... باید زنشو پیدا کنه. _بابا دست از سر این هاچ بی پدر و مادر بردارید... الان وقت شیرینی خوردنه.... یه تو راهی داریم.... بگم مهتاب؟ خاله بود که داشت اذیت می کرد و عمو یونس مزه می پراند. _نگو فهیمه.... ببین علی آقا... یه دو هفته خانمت خونه ی ما بوده... با احتساب اجاره و پول آب و برق و همه چی برات با تخفیف زدم، شبی 1تومن.... پدر خندید و علی هنوز متوجه منظور عمو نشده بود و داشت نگاهش می کرد که پدر گفت : _با انصاف مگه هر شب کباب دادید بهش شبی1 تومن؟! و عمو یونس بامزه لبش را کج کرد. _نخیر هر روز سه نوبت مشاوره دادیم بهش.... صبح ها فهیمه مشاوره میداد و امیدوارش می کرد... ظهر ها فاطمه دلگرمی میداد بهش... شبا من مثل میمون از این سر خونه می پریدم اون سر خونه که خانم بخندن و غم نبود همسرشون فراموششون بشه.... 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀