هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_713
#مهتاب
بخاطر هشدار به موقع استاد آنژه، از همان روز اول، جزوه ی این درس را هر روز مرور کردم.
حتی همه ی صحبت های خود استاد را در کلاس، نوشتم و از آن جزوه ای مرتب و منظم تدوين کردم.
و برای امتحان میان ترم خودم را کشتم تا بهترین نمره را بگیرم. حتی سر امتحان این درس، خوب یادم هست که.....
بعد از کلاس آن روز همراه نماینده ی دانشجویان خارجی دانشگاه سمت سوئیت خودم برگشتم و وسایلم را جمع کردم و به سوئیتی که دانشگاه به من اختصاص داده بود، نقل مکان کردم.
سوئیت بزرگ و دلبازی بود در نزدیکی خود دانشگاه. یک سوئیت اختصاصی برای دانشجوی برتر رشته ی پزشکی!
آنجا بود که به قول پدر رسیدم به این حرف که، باید بعد از توکل به خدا از خود امام زمان عجل الله، در کارهایم کمک بگیرم. و یادم آمد که روز آزمون من دو رکعت نماز هدیه به امام زمان عجل الله خوانده بودم!
روزها گذشت و خاطره ی این عنایت خاص حضرت به من، کم کم، در ذهنم کمرنگ شد.... اما توسلم به اهل بیت و امام زمان عجل الله، نه....
وسط تایم میان ترم درس میکروب شناسی، خودش بالای سرم آمد و عمدا چند دقیقه ای با تامل بالای سرم ایستاد تا تمام جملاتی که در پاسخ سوالات تشریحی نوشته بودم بخواند.
و من بی توجه به نگاه دقیقش داشتم همچنان می نوشتم که سر خم کرد و کنار گوشم گفت :
_خیلی خوب نوشتی.... فکر نمی کردم اینقدر دقیق خونده باشی.... اما من هم خیلی دقیق تصحيح می کنم.... بهت قول می دم
شاید خواست با آن جمله اش باز تمرکزم را از من بگیرد، اما من آنقدر آن درس را مرور کرده بودم که بی توجه به او تمام سوالات برگه ام را که کامل نوشتم. بعد از اتمام پاسخگویی، سمتش رفتم و برگه ام را روی میزش گذاشتم.
نگاهش لحظه ای سمت من آمد و چشمان عسلی اش را با لبخند کنایه آمیزی به من دوخت.
اما من بدون هیچ کلامی از کلاس خارج شدم. سختی درس های دانشگاه یک طرف، برای تأمین هزینههای دانشگاه و درسم، دنبال کار هم بودم.
از طریق خود دانشگاه، چند پیشنهاد کاری داشتم که یکی کار در درمانگاه مخصوص دانشجویان دانشگاه بود.
اما من بخاطر رشته ی تخصصی ام که جراحی عمومی بود، خیلی دوست داشتم که در یک بیمارستان مشغول به کار شوم.
و کار در یک بیمارستان نیازمند یک معرف داشت.
با آنکه معرفی نداشتم اما هر روز بعد از هر نمازم، برای کار در یک بیمارستان خوب، دعا می کردم تا این که....
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀