eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _عمل جراحی بعدی هم با من و شماست. با صدای دکتر آنژه، چشم گشودم. نگاه خسته ام را که دید گفت : _می خوای این عمل با من.... _نه.... الان میام. او رفت و من بعد از آنکه چند باری با کف دستانم به ران پایم کوبیدم تا باز قوت و قدرت ایستادن بیابد، برخاستم. با آنکه خسته بودم اما عمل خوبی بود. زمانش آنقدر بود که به افطار رسید و من تا از اتاق عمل بیرون آمدم، سمت اتاق استراحت پزشکان رفتم و با یک لیوان آب جوش و تکه ای نان افطار کردم. اما می دانستم با این روند، به زودی توانم از دست خواهد رفت. چون شبها هم شیفت شب بودم و باید در بیمارستان می ماندم. روزها، روزه و شبها بیداری، کم کم توانم را گرفت. آنقدر که انتظارش را می رفت. و بالاخره یک روز که احساس خستگی و ضعف بر من غلبه کرد، بعد از یک عمل جراحی 6 ساعته، و سخت که گه گاهی حتی دستم می لرزید، همین که از اتاق عمل بیرون آمدم، احساس کردم دیگر توان ندارم! به زحمت دستانم را شستم و از در شیشه ای رختکن خارج شدم اما هنوز قدم از قدم بر نداشته احساس کردم، تمام بدنم یخ کرد. پاهایم را حس نکردم. 6 ساعت ایستادن روی پا، بعد از 10 روز بی خوابی شبانه روزی و درس و دانشگاه و بيمارستان.... و حتی روزه بودن روزهای بلند و گرم، توانم را گرفت. افتادم و دیگر چیزی خاطرم نیست. وقتی به هوش آمدم که روی یکی از تخت های بخش بستری بودم و سِرُمی به دستم وصل بود. روزه ام حتم داشتم که با آن سِرُم تقویتی باز شده بود. نگاهی به اطراف انداختم و با خستگی به بالای سرم نگاه کردم. هنوز خیلی مانده بود تا سِرُم تمام شود و با آن سرعت کم و قطره وار، شاید یک ساعتی باید زیر سِرُم می ماندم. نشستم و خواستم سِرُم را از دستم بکشم که صدای قدم هایی که وارد اتاق شد، آمد. _دارید چکار می کنید؟ پرستار بود که گفتم : _باید برم.... کلی کار دارم. _دکتر آنژه دستور دادن که تا فردا توی بخش بستری بشید. _امکان نداره.... پس عمل های جراحی من چی می شه؟ _خودشون با مدیریت صحبت کردند.... نگران نباشید... خوب استراحت کنید که فردا دکتر شما رو مرخص کنند. دوباره تکیه زدم به پشتی تختم و این بار آسوده چشم بستم و خوابیدم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀