eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 فرهاد فوری گفت : _این دختر ما خیلی مومنه، دکتر تابنده .... لطفا مراعات دخترمون رو کنید. دکتر تابنده خندید و چشمی زیر لب گفت و نشست روی مبل کنار دست من. _خب خانم دکتر از خودتون بگید.... از تعريف های آقای عدالت خیلی مشتاق شدم شما رو ببینم.... این باعث افتخار منه که با یک دختر ایرانی نابغه در یک کشور بیگانه ملاقات کنم. _شما لطف دارید به بنده اما همچین چیز عجیب و غریبی هم نیست..... امتحان دادم و مقالات علمی ام رو فرستادم و نتیجه اش شد بورسیه ی دانشگاه کمبریج. _کم لطفی می کنید.... دانشگاه کمبریج یکی از بهترین دانشگاه های جهانه... هر کسی نمی تونه به راحتی بورسیه ی این دانشگاه رو بگیره.... من واقعا در تعجبم چطور شما تونستید؟ _تعجب نداره جناب دکتر تابنده.... شما خودتون الان توی بیمارستان شهر نیوکاسل دارید فعالیت می‌کنید.... چه چیز عجیبی می تونه باشه؟! خندید. _من؟!.... من به واسطه پدرم که شهروند این کشوره و سالیان سال هست که اینجا زندگی می کنه تونستم دانشگاه قبول بشم.... قبولی من در دانشگاه این کشور با قبولی شما فرق داره. _الان تخصص شما چیه دکتر؟ لبخند کجی زد و سرفه ای کرد. _خب.... من.... در صدد هستم که تخصصم رو بگیرم ولی در حال حاضر.... پزشک عمومی هستم. نگاهم با تعجب چند ثانیه ای روی صورتش ماند! چرا فرهاد گفت که می تواند پسر آقای تابنده که یک پزشک عمومی ساده است برای من کاری بکند؟! یک پزشک ساده چه کاری می توانست انجام دهد؟! نفس پری کشیدم و ترجیح دادم سکوت کنم و او از خودش گفت. با آنکه تخصص نداشت اما پزشک خوبی بود اما به هر حال آن جلسه ی معارفه برای من خیلی کسل کننده محسوب می شد. آنقدر که احساس می کردم دیگر قادر به تحمل شنیدن بحث های سیاسی و بیهوده ی مهمانان آن مهمانی نیستم و بالاخره قبل از صرف شام برخاستم. _ممنون بابت دعوت شما.... اگر اجازه بدید من رفع زحمت کنم. فرهاد با چند قدم بلند سمتم آمد. _کجا دخترم؟!.... تازه می خوایم با هم شام بخوریم. _ممنون ولی من باید به شیفت شب بیمارستان برسم. و فوری کیفم را برداشتم و تا قدمی برداشتم دکتر تابنده گفت : _اگر اجازه بدید من شما رو می رسونم. تا خواستم حرفی بزنم، فرهاد گفت : _آره دخترم بذار آیریک برسونتت.... نگاهم مردد بین جمع چرخید. خواستم بهانه ای جور کنم که خود دکتر تابنده گفت : _البته اگر افتخار بدید به بنده.... خوشحال می شم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀