هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_748
#مهتاب
فوری اشکانم را پاک کردم که پدر گوشی را از مادر گرفت.
_سلام مهتاب جان... خوبی بابا؟
بغضم گرفت.
_بابا....
_جان بابا....
_بابا من.... من الان بهتون نیاز دارم.... بابا من اینجا تنهام.... خسته ام... یک سری مشکلات هم هست که طاقتم رو کم کرده...
_مهتاب.... عزیز دلم... دخترم.... توکلت به خدا باشه بابا.... همون شبی که مادرت باهام حرف زد... من خودم هم گیج شدم.... بالاخره نگران دخترم هستم توی کشور غریب، بهش دسترسی ندارم اما.... اما استخاره کردم.... همون وقتی که مادرت گفت یه دکتر جوان داره بخاطر تو در مورد اسلام تحقیق می کنه، بعد از کلی فکر و درگیری فکری، استخاره کردم.
جواب استخاره چی باشه خوبه؟
با ضربان قلبی که بالا رفته بود پرسیدم :
_چی؟
_خدا برای آنانی که بعد از خطا و گناه، بر می گردند، بسیار مهربان و آموزنده است.
با این حرف پدر بلند زدم زیر گریه. آنقدر که حتی نتوانستم حرف بزنم.
شاید بخاطر حرف خود رابرت که دقیقا همان روز به من زده بود. و پدر ادامه داد :
_هنوز می شنوی صدامو مهتاب؟
به سختی میان گریه گفتم:
_بله بابا....
_وقتی خود خدا می بخشه چرا ما نبخشیم.... بهش مهلت بده بابا....
_آخه بابا... ما بهم نامحرم هستیم.... این خیلی سخته.... من توی اتاق عمل، توی دانشگاه، توی بیمارستان.... من خیلی باهاش رو در رو می شم.... خیلی عذاب وجدان دارم که چرا با یه نامحرم اینقدر حرف می زنم..... البته اونم تازگی مسلمان شده و خیلی رفتارش از قبل بهتر شده.... مثلا زل نمی زنه توی صورت کسی ولی.... همین صحبت های هر روز، اینکه حلقه بهم داد.... اینا اذیتم می کنه.
پدر نفس عمیقی کشید.
_کجا مسلمون شده؟.!
_دفتر اسلامی شیعیان لندن.... اونجا با یه روحانی حرف زده و مسلمون شده... اتفاقا اونم بخاطر همین آیه ای که گفتید بیشتر جذب اسلام شده.... رفته اونجا گفته من خیلی گناه کردم توی کلیسا راهم ندادن، آیا توی دین شما، خدای شما، منو می پذیره.... مسئول اونجا هم بهش گفته خدای ما برای توبه ی گناهکاران از مادر مهربانتره.
_آدمی هست که به شرط و شروط و قول و قرارش پایبند بمونه؟
_آره... حتما.... همین چند وقت پیش، با یک ایرانی تو لندن آشنا شدم، می خواست منو به یک دکتر ایرانی توی نیوکاسل معرفی کنه، دکتر ایرانی وقتی منو دید، با اینکه حجاب منو دید اما دستش رو دراز کرد که با من دست بده و من دست ندادم.... اما به خدا قسم توی این مدت، با اینکه دکتر آنژه مسلمان نبود اما حتی یکبار هم کاری نکرد که از حتی حرف زدن با او، احساس معذب بودن داشته باشم.... این عذاب وجدان بخاطر اعتقادات خودمه نه رفتار اون.
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀