eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 حتی انگشتر نامزدی را هم از روی میز برنداشت. ناچار انگشتر را باز برداشتم و آن جعبه ی عیدی را هم. از شدت کنجکاوی در جعبه‌ را باز کردم. یک زنجیر ظریف و زیبا بود. نمی دانستم طلا هست یا نه ولی درخشش قشنگی داشت. اشک باز در چشمانم نشست. در جعبه را گذاشتم و از اتاق رابرت بیرون زدم. بی حالی ام بخاطر سرماخوردگی کم بود که با این کار رابرت، غمگین و ناراحت به بخش خودم برگشتم و جعبه ی کادویی اش را درون کمد لباس هایم گذاشتم. تا بعد از ظهر همه از غیبت یک دفعه‌ای دکتر آنژه می گفتند. من آن روز بخاطر ناخوشی ام کمی بیشتر استراحت کردم و در اتاق پزشکان بودم که آنه با فریاد سمت اتاق آمد. _مهتاب! با لحن انگلیسی اش اسمم را صدا می کرد و از شدت ناراحتی نهفته در لحن کلامش، دلم ریخت. _چی شده؟ _دکتر.... آنژه! نگاهم روی صورت آنه ماند. فوری برخاستم و گفتم: _آنژه چی؟! _تصادف کرده.... تو راه لندن بوده.... سرعتش خیلی بالا بوده.... الان آمبولانس آوردش! و نفهمیدم چطور با آن همه بی حالی ام تا خود طبقه ی همکف و اورژانس‌ دویدم و وارد بخش اورژانس شدم. دکتر اورژانس بالای سرش بود که سر رسیدم. اولین چیزی که دیدم، پیراهن خونی اش بود و چهره ی معصوم به خواب رفته اش! _حالش چطوره؟ _خونریزی داره.... به نظر باید همین الان بره اتاق عمل. نگاهم روی صورت رابرت ماند. « من نامزدی مون رو بهم نمی زنم.... شنیدم که اگه من مدت رو نبخشم، تو به من محرم می مونی تا آخر همان سه ماه.... من نمی بخشم مهتاب.... اگه واقعا می خوای بری برو.... ولی من به قدر یه نگاه کوتاه لااقل تا سر همون سه ماه، نمی بخشم.» اشکی از چشمم افتاد که فوری گفتم: _من جراحی رو به عهده می گیرم. نگاه همه ی پرستاران و دکتر اورژانس سمتم آمد. _آخه شما.... _نگران نباشید می تونم.... نمی ذارم احساساتم بر عمل جراحی غلبه کنه. _باشه.... ما برای عمل آماده اش می کنیم. _من می رم بالا تا آماده بشم.... لطفا دستور بدید اتاق عمل رو هرچه زودتر آماده کنند. و باز دویدم و از اورژانس بیرون آمدم اما دلم پیش او جا مانده بود.... می دانستم مهمترین علت رفتن رابرت به لندن به همان مرکز اسلامی بوده است و به حتم حرفهای من باعث این تصادف! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀