🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان_آنلاین
#مستِ_مهتاب
#فصل_دوم
#مرضیه_یگانه
#پارت_787
#مهتاب
_خدای من!.... یا تو دیوانه شدی یا من..... دنبالم بیا....
رفت سمت پله ها که باز تکرار کرد.
_دنبالم بیا دیگه.
دنبالش رفتم. طبقه ی دوم خانه اش وارد اتاقی شد و از کمد دیواری اتاق یک پیراهن آستین بلند مردانه بیرون کشید و با شلوارکی گذاشت روی تخت بزرگ در اتاق.
_من می رم قهوه درست کنم.... اول لباستو عوض کن.... لباسای خیست رو می تونی بذاری روی گرمکن حمام.... اون پتوی روی تخت رو هم دور خودت بپیچ... من پایین منتظرت هستم.
و در اتاق بسته شد.
لباس هایم را با لباس های روی تخت عوض کردم و به خودم در لباس های رابرت خندیدم.
اما لازم بود. غیر از تعویض لباس های خیسم هم، خوردن یک سرمای سخت را پیش بینی می کردم دیگر چه برسد به تعویض نکردن لباس ها!
طبق دستور رابرت، لباس هایم را روی گرمکن حمام انداختم و پتوی روی تخت را دور خودم پیچیدم و از پله ها پایین رفتم.
دو فنجان قهوه روی میز بود و رابرت کنار شومینه نشسته.
از شدت سرما کنار شومینه روی زمین نشستم و او هم بخاطر من کمی جلوتر آمد.
نگاه من به آتش بود و نگاه او به من.
_مهتاب نمی گی چی شد که امروز اومدی اینجا؟.... یادمه وقتی یه بار ازت خواستم بیای خونه ی من، خیلی ناراحت شدی و گفتی طبق قول و قرار و شرطمون عمل کنیم.
لبخند زدم. گرمای آتش تازه داشت پیشانی و سر یخ زده ام را گرم می کرد که گفتم :
_امروز یه نفر اومد دیدنم..... مدیسون کلر.... تو می شناسیش.... درسته؟
نگاهش روی صورتم مانده بود و نگاه من به آتش که ادامه دادم:
_من داشتم در موردت اشتباه بزرگی مرتکب می شدم رابرت.... منو می بخشی؟
فقط با لبخند نگاهم کرد که ادامه دادم:
_بهت سلام رسوند.... اون مسلمون شده و گفت بهت بگم که تا زنده است توی همه ی دعاهاش، تو رو دعا می کنه.
_تو رو چطوری پیدا کرد؟!
_آدرسم رو از بیمارستان گرفته....
حالا نگاه او سمت آتش رفته بود و نگاه من به نیمرخش بود.
از دیدن صورتش که زیر نور آتش شومینه می درخشید، لبخند زدم. احساس کردم دیگر تحمل دوری اش را ندارم و یکدفعه عجیب ترین کاری را مرتکب شدم که حتی خودم هم خجالت کشیدم.
من، برای اولین بار او را بوسیدم!
روی دو زانو سمتش بلند شدم و در یک حرکت سریع که حتم دارم حتی خودش هم حدسش را نمی زد، لبانش را بوسیدم.
درست همان طعمی را داشت که خودش در اولین بوسه بر لبانم گفته بود!
طعم شیرین زندگی!
🥀#کپی_رمان_حرام حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️
🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖
🥀
🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀@be_sharteasheghi🥀
〰〰〰〰〰〰〰〰
🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀