eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 همین کار را کرد. وان حمام را برایم پُر آب کرد و حوله ی لباسی خودش را هم برایم گذاشت و گفت : _من می رم برات دارو بگیرم. همه چیز شبیه رویاهایی بود که تمامی نداشت! تمام تنم درد می کرد و من نفهمیدم چطور در حمام را قفل کردم و درون وان پر آب دراز کشیدم و اصلا انگار خوابم برد. تبم کمی پایین آمد و.... ثانیه ها باز با سرعت بیشتری در گذر شدند. آنقدر خوابیدم که دوباره صدای در حمام برخاست. رابرت بود که به در می زد. _مهتاب!.... حالت خوبه؟.... برات دارو گرفتم. به سختی از وان برخاستم و حوله ی لباسی را تن کردم و گره کمربندش را زدم و سمت در رفتم تا در حمام را باز کردم نگاه رابرت در چشمانم نشست. _بهتری؟ و قبل از جواب من، با پشت دست خودش، تب پیشانی ام را چک کرد. _تبت به نظرم یه کم پایین اومده. کمکم کرد تا از پله ها پایین بروم و در همان حال گفت : _فکر نمی کردم به این زودی بخوای جبران کنم؟ بی حال پرسیدم : _چی رو؟! _جبران، عمل جراحی من و ساعت هایی که بالای سرم منتظر نشستی. آنقدر حالم بد بود که نتوانم حدس بزنم منظورش را و او ادامه داد : _من بالای سرت بیدار می مونم.... اصلا متوجه ی حرفش نشدم باز. بی هوش شدم شاید! درست کنار شومینه، دراز کشیدم که باز پتو را رویم انداخت و گفت : _مراقب دستت باش.... بهش سِرُم وصل کردم. و من اصلا حتی سوزن سِرُم را هم احساس نکردم! خوابم برد و صبح وقتی بیدار شدم جز گلو درد شدیدی که داشتم و کوفتگی بدنم، علامت دیگری از آن سرماخوردگی سخت با من نبود. سِرُمم تمام شده بود و بسته بود، سر بلند کردم و خودم سِرُم را از دستم کشیدم و نگاهم به اطراف چرخید. خبری از رابرت نبود! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀