eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
7.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 تبلیغاتمون🪄💚 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _نه.... از شدت نگرانی خوابم نمی بره. _نگرانی چرا؟.... می دونی مهتاب... من قبل از اینکه پزشکی قبول بشم خیلی دوست داشتم پلیس بشم. پشت میز ناهارخوری وسط آشپزخانه نشستم و با اشتیاق گوش دادم. چرخید سمت من و مقابلم کنار میز ناهارخوری ایستاد. کف دستش را روی میز گذاشت و خیره نگاهم کرد. _مثلا خیلی دوست داشتم بادیگارد بشم. خنده ام گرفت. _واقعا؟! _آره.... حالا همون طور شده.... اصلا نگران نباش خودم بادیگاردت می شم. لبخند از روی لبم پرید. _فرهاد بهت چی گفت رابرت؟ _چیز خاصی نگفت... فقط محض احتیاط کمی سفارش کرد. _خب چرا ؟! _بی خودی نگرانی.... ما فقط داریم از روی احتیاط حرف می زنیم.... اصلا شاید هیچ اتفاقی هم نیافته. _مگه قراره چه اتفاقی بیافته؟ کلافه شد از این همه سوال و جواب. اما با لبخند جلوتر آمد و پیشانی اش را به پیشانی ام چسباند و نگاهم کرد. شهد شیرین عسلی نگاهش را به جانم ریخت و گفت : _تو نگران چی هستی.... کاش به فکر حال من بیقرار هم بودی.... وقتی زیبایی رو خدا تقسیم می کرد چرا سهم تو از بقیه بیشتر شد؟ خنده ام گرفت. _بسه رابرت.... یکی ندونه فکر می کنه من چقدر زیبام! _هستی... رنگ چشمات و مژه هات و ابروهات و موهای بلندت... آخر این همه سیاهی منو می کشه. با خنده گفتم : _وای پس من چی بگم.... رنگ عسلی چشمات و خرمایی روشن موهات و پوست سفیدت.... خیلی جذابت کرده رابرت. با شوق فوری صندلی کناری مرا از زیر میز ناهارخوری بیرون کشید و نشست. _واقعا من زیبام؟!.... راستشو بگو مهتاب... وقتی هنوز ازت خواستگاری هم نکرده بودم اینقدر منو زیبا می دیدی؟ _خب... زیاد دقت نکرده بودم... اما وقتی محرم شدیم.... وقتی خوب نگاهت کردم دیدم خیلی زیبایی. با شوق خندید. _ولی تو از همون روز اول تو دانشگاه... از همون سر کلاس من و اعلام معارفه ای که داشتی به چشمم زیبا اومدی. از این همه تعریفش، به خودم بالیدم و سرخ شدم. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀