فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شایدتلنگر 🌿
شهداشرمندهایم🥀
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴⭕️ #یادآر| پیش به سوی دولت جوان و حزب اللهی
🔸 در انتخابات 1400، تومور سرطانی افکار غربی از بدن انقلاب اسلامی خارج خواهد شد، که لازمه آن، آمادگی جوانان انقلابی و حزب اللّهی برای مهار خونریزی بعد از این عَمل سخت می باشد.
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
بچـھشیعـہیمـومنانقلابـیبایدمعیارهای
زندگیـش #علـےاکبری باشـھتاتھشلیاقت
ارباًارباشدنروبرایامـٰامزمانشپیداکنـھ!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت361
حسام
با افکاری پریشان از دست خودم و اتفاقات پیش آمده ، برگشتم خونه . تا در و باز کردم عمه جلو دوید :
_حسام جان ...الهه کو؟
نفس سنگینم رو ذره ذره از بین لبانم فوت کردم و گفتم :
_خب ... راستش نبود.
صدای فریاد عمه بلند شد :
_وای ....خدا ... خاک بر سرم شد ...حمید .. تقصیر تو شد...
تو مقصری ...تو امشب زدی توی صورتش ... تو ...
آقا حمید عصبی جواب داد:
_شلوغش نکن منیژه ... من حرفی نزدم ... حتما رفته یه دوری بزنه برمیگرده خونه .
عمه باز با عجله فریاد زد :
_وای خدا ... نه من می دونم اون رفته .... بچه ام خسته شد دیگه ... چقدر تحمل کنه !
هستی جلو اومد و گفت :
_عمه جون نگران نباش الان من بهش یه زنگ می زنم .
نگاه عمه روی صورت هستی بود که هستی گوشی اش را از کنار گوشش پایین آورد و گفت :
_خاموشه .
لبم را محکم گزیدم . عجب شبی رو برای حرف زدن با الهه انتخاب کردم .
عمه نوحه سرایی رو شروع کرد:
_آخ بمیرم ... این بچه رو دق دادید شما ها ... حمید نمی بخشمت ... فردا میرم سرخاک آقاجون شکایتتو می کنم ... واسه چی امشب زدی تو گوشش ؟!
مادر همون موقع نگاهم کرد و گفت :
_تو چرا زودتر زنگ نزدی بگی که الهه خونه نیست ؟
سرم روپایین گرفتم و گفتم :
_خب ... آخه اولش بود.
مادر اخم کرده پرسید :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
میگفت؛
بھعلاوهخداکهباشی♥️
میتونیمنهایِهمهزندگیکنی!(:
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
میگفت؛
بعضیوقتابهچشمهیچکسنمیاۍ ولیبهچشمخُدامیای♥️(:
بعضیوقتاامبهچشمهمهمیاۍ ولیبهچشمخُدانمیای-!
دنباللایکخُداباشوبس☁️
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#پیشنهادپروفایل 🇸🇩
با خونمان دور مسجد الاقصی حصار میکشیم...
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
+ هوا هوای شخم زدن تلآویوه! :)) 💣✌️🏿
#فلسطين
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت362
_اولش یعنی کی ؟
نگاه کنجکاو و نگران عمه و آقا حمید هم سمت من اومد:
_خب وقتی رسیدم ، بود ... رفتم بالا گفتم افطار کنم بعد برمی گردیم.
پدر بلند فریاد زد:
_خب ......
-خب ... دعوامون شد .....حرفمون شد و من برای اینکه آروم بشم ، رفتم چند دقیقه ای توی خیابان قدم زدم ، برگشتم ...الهه نبود.
صدای فریا پدر فضای نگران خانه را متشنج تر کرد:
_تو رو نفرستادم که بری باهاش دعوا کنی ...سرچی باهاش دعوا کردی ؟
سکوت کردم که هستی بلند گفت :
_الهه است ... الهه پیام داده به من .
عمه دوید سمت هستی :
_ببینم ... بده ببینم .
هستی بلند پیام الهه رو خوند:
" دارم می رم مشهد ... دیگه خسته شدم ... بمونم یه بلایی سر خودم میآرم ... به مامانم بگو که نگرانم نشه ... گوشیم و خاموش می کنم چون حوصله ی جواب دادن ندارم .
عمه زد زیر گریه :
_بفرما ... تو پدرش بودی یه کاری کردی از خونه بذاره بره ...حمید به خدا اگه بلایی سر الهه بیاد ، دیگه یه دقیقه هم توی خونت نمیمونم .
پدر بلند گفت :
_منیژه ...شلوغش نکن خواهر جان ... الهه که بچه نیست ، حالا بذار چند روزی بره مسافرت ، آروم می گیره .
اما عمه بلندتر و حرصی تر فریاد زد :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
:
,,دههادلیلوجود دارهکهامسال
منرأی بدم✌️
اما...
#انتخابات
『 پاسدارِوَصیتِحاجقاسم 』
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
دفتر صبح☀️
از سطری شروع میشود
كه بنام بزرگ تو تكيه كرده است
به نام زیبای تو،
ای خـدای صبح …☀️
ای خـدای روشنی …✨
ای خـدای زندگی …❣
هر صبح، آغازی است☀️
برای رسیدن به تو ..❣
الهی، به امید تو ..🙏
☑️ توییت عربی امام خامنه ای خطاب به ملت مسلمان فلسطین
تحرّكوا باسم الله إلى الأمام واعلموا أنّه {وَلَيَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ} (الحج، 40)
با نام خدا به پیش روید و بدانید که {هر که خدا را یاری کند، خدا او را یاری خواهد کرد}(حج،40)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چگونه درِ خانه خدا برویم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت363
حسام
-چطوری آروم بگیره ؟
بازم برگرده همین آش و همون کاسه ... پدرش یه سیلی میخوابونه توی صورتش که چرا رفته ، تو هم لجبازی می کنی و نمیآی تکلیف این دو تا رو روشن کنی .
دست عمه سمتم دراز شد و ادامه داد:
_اون آقا هم ناز میکنه و پاپیش نمیذاره ... همتون در حق دختر من بد کردید ... زجرش دادید ...خوبه میدونستید مریضه ، می دونستید معده اش مشکل داره ... ولی کم حرصش ندادید .
هستی هم همپای عمه شد و گریست . مادر با ناراحتی به من و پدر نگاه کرد و گفت :
_اصلا الهه میخواد بره مشهد ، پیش کی ؟ خب میریم دنبالش.
هستی سر بلند کرد و گفت :
_فکر کنم من بدونم کجا میره .
همه با هم پرسیدند :
_کجا؟
-خونه ی حمیده خانم ، مادر دوست علیرضا ...چون الهه میدونه حمیده خانم یه زن تنهاست ، حتما میره همون جا .
نمی دانم چی شد که زبانم بی تعارف باز شد :
_من می تونم برم دنبالش .
عمه یه لحظه آروم گرفت . نگاه هستی به من خیره شد . پدر ، مادر حتی علیرضا . فوری هستی گفت :
_آره ... آره اصلا حسام بره دنبالش .
پدر عصبی گفت :
_بی خودی حرف مفت نزنید .... پدرش باید اجازه بده .
جلو رفتم و مقابل آقا حمید ایستادم .
-اجازه بدید برم دنبال الهه .
مردد بود. نگاهش توی صورتم بود که عمه بلند گفت :
_آره حمید بذار بره ...این دوتا باید حرفاشو بزنند ..
هستی باز با یه ذوقی گفت :
_اصلا برن همونجا یه عقد موقت بخونند ، برگردنند ، عقد کنند .
عمه باز با گریه ای که معلوم نبود این دفعه برای چیست گفت :
_آره حمید اجازه بده ... اجازه بده .
نگاه همه سمت آقا حمید بود که پدر هم غرورش را کنار گذاشت و گفت :
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بھزودۍتوقدسپاستیل
میخوریم😎😂✌️🏾❗️
ایزۍ ایزۍ تامام تامام !
#چطوریجوندل😴❓
راستی از اسقاطیل چه خبر ؟!
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
✨🌼✨
مجبور شدم به هر کسی رو بزنم
در محضر هر غریبه زانو بزنم
تحقیر شدم ، چون که فراموشم شد
یک سر به ضامن آهو بزنم
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین
#الهه_بانوی_من 📿
#پارت364
_حمید ، ما ، در حق این دوتا بد کردیم ... بذار بره همونجا عقد کنه ... اومدن اینجا رسمی و قانونیش می کنیم .
هستی با شوق کف زد و گفت :
_آره ، آره ...خیلی فکر خوبیه .
علیرضا که تا اون لحظه ساکت بود ، سکوتش را با این جمله شکست که :
-عمو جان بذارید حسام بره ... اول و آخرش دل این دوتا باهمه ... بذارید همه چی به خیر و خوشی تموم بشه .
آقا حمید نفس بلندی کشید . همان نفسش آرامم کرد که لب گشود:
_برو حسام جان .
جلو رفتم وصورت آقا حمید رو بوسیدم . هستی جیغی کشید و با اشکی که اینبار از خوشحالی بود گفت :
_مامان یه اسپند دود کن ... صلوات بفرستید .
صدای بلند صلوات همه بلند شد .
علیرضا جلو اومد و به شوخی زد روی شونه ام و تو گوشم گفت :
-فقط عقد می کنید ها ... من رو خواهرم حساسم ، پاتو از گِلیمت درازتر نکنی .
پوزخند زدم و مشتی حواله ی شکمش کردم :
_خیلی پررویی علیرضا!
الهه
صبح بود که رسیدم مشهد .نمازم رو توی ترمینال خوندم و یه تاکسی گرفتم تا خونه ی مادر دوست علیرضا .آدرسش سر راست بود وگرنه نمی تونستم توی ذهنم بسپارم .
" خیابان امام رضا -امام رضای هشت . پلاک هشت . "
اینهمه هشت و یه اسم امام رضا اگر توی ذهنم نمی موند ، که دیگر آلزایمری محسوب می شدم .
در خونه ی حمیده خانم رازدم و بنده ی خدا رو از خواب بیدار کردم .حتم داشت که بیدار است . ماه مبارک بود و بعد از نماز صبح ، شاید بیدار می موند . در باز شد .
#کــپـــی_حرام است
نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏
🌸🌼🌸🌼🌸
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#بیوگࢪافے🌱
" وَ بِجَنابِڪَ اَنْتَسِبُ فَلا تُبْعِدني... "
{وچهخوشبختممنڪهتورادارم..}
مهد ـیــــــــ (عج)جـــــــانم♥️
|🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
#استادفاطمۍنیا:
گفت;حاجآقا؟
-منتوبہکردم!
خدامیبخشه!؟🤔
+گفتچۍمیگی!؟
توڪہباپاۍخودتاومدۍ
مگہمیشہنبخشہ😇
_خدادنبالفرارکردههافرستاده:)♥️👌🏻
#بیابرگردخدامنتظرهها☝🏻✨
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
•••°°°✨
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#یــاحسیــن
آبروی حسین به کهکشان میارزد
یک موی حسین بر دو جهان میارزد🌱°•
گفتم که بگو بهشت را قیمت چیست
گفتا که حسین بیش از آن میارزد❤️°•
فـــداے تو شـــوم اے حســـین جانــم
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#خودمونی
کاشازصبحکهبیدارمیشیمدائماً
درنظرداشتهباشیمکه
تحتنظریم!🚷(:
- علامهطباطبایی
#امروزگناهنکنیمباشہ؟♥️!'
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
+چیشد که نابود شدید؟
_همش از روزی شروع شد که گفت اسرائیل 25 سال آینده رو نمیبینه :)
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝
‹چون خدا هست مرا از همه طوفان غم نیست . .🤍›
🌿✾ • • • • •
╔═════════🌸🕊══╗
•●❥ @be_sharteasheghi
╚══🌸🕊═════════╝