eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لبخند بزن به روزگاری که از نو شروع شده😉 صبح یادآور زیبایی‌هاست🌸 یادآور زندگی نو، شروعی نو، نگاهی نو و امیدی نو😇 ردپای خدا در زندگیست💕
کسے‌را‌انٺخآبــ📌کنٻد ڪهْ🔎ْ ↲ڪشۆر را بہ دشمڹ ڹفروشد↱ 🇮🇷✌️🏻 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌🏻 نشر دهید📱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم شده هوایی.... 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 _چرا نمیآی ؟ -نمیآم ... برمی گردم خونه ی حمیده خانم . راه برگشت رو پیش گرفتم که چادرم رو کشید : _الهه ... الهه. سرم رو با دلخوری ازش برگردونده بودم که گفت : _لا اله الاالله ... فقط ده دقیقه دیگه تحمل کن ... رسیدیم صحن ایوون طلا، ... یه سلام بده برو ...خوبه؟ -که فاطمه رو ببینم و دلم خون شه ؟ که باز مثل دیشب دیوونه ام کنی !؟ سرش رو کمی جلو کشید و کنار گوشم گفت : _عجول ...که عقد کنیم . فعل جمع را برای کی به کار برد ؟! فاطمه و خودش ؟! هنوز درگیر آن خنده های مشکوک و آن فعل جمع بودم که چادرم رو کشید و باز منو سمت حرم برد . یه شوقی ، یه حسی ، یه حالی داشت ، ذره ذره تو وجودم ، جونه میزد و بیشتر و بیشتر منو یا عقل ناقصم رو کامل می کرد . اونقدر که به این نتیجه برسم که حسام دیوونه نیست که فاطمه رو بیاره ، اینجا عقد کنه ! رسیده بودیم به جلوی ایوون طلا . نگاهم به اُبهت حرم و ایوان زیبایش بود که گفت : _اونجا میشه نشست . سرم چرخید . یه گوشه ی صحن فرش پهن بود و خانوادگی نشسته بودند . همراهش رفتم . هنوز چشمام داشت دور و برم را می پایید. فاطمه ای در کار نبود قطعا و من هنوز گیج علت آمدن حسام و حرف هایش بودم . کفش هایم را که از پایم در آوردم خم شد و آنرا درون یه نایکلس انداخت و من متعجب از این کارش ، دنبالش رفتم . وسط یکی از فرش های پهن شده توی صحن نشست . رو به گنبد آقا و درحالیکه نگاهش رو به ایوان آقا ، میدوخت اشاره کرد کنارش بنشینم . نشستم که بی مقدمه گفت : است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شفاعتمان کن🙏🌹 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
∴∴🍁🍂∴∴ ¦⇢ 🌼 طرفـــــ داشتـــــ مےڪرد‌، بهش‌ گفتـــــ : شونه‌هاتو دیدے.. گفتـــــ : مگه‌ چیشده؟ گفتـــــ : یه‌ ڪوله‌ بارے از‌ گناهانِ ‌اون‌ بنده‌ خدا‌ رو شونه‌هاے توعه..! 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تا آخر ایستاده ایم🇮🇷✌️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
در‌این‌جنگـِ‌نرم،ڪافیست‌‌هوادارانِ‌جبھهـ‌ۍحق‌بیدار‌ باشندوبیڪارننشینند ! چراکھ‌زبانِ‌حق‌همیشهـ‌مؤثرتراززبانِ‌باطل‌استـ :)✌️🏿! . 🌿(: Ⓙⓞⓘⓝ→↓ √°•‌🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
انتخابات در کلامِ شهدا :)🕊♥️ شهید اسدالله حبیبی : هی نگویید انقلاب برای ما چه کرده ، بگویید من به عنوان یک شیعه امام زمان چه کاری برای انقلاب و امام زمان (عج) کرده‌ام؟!🙂🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝ √°•‌
رمان انلاین 📿 _دعوای دیشب ما یه حکمتی داشت ...حکمتش این بود که وقتی آروم شدم و برگشتم دنبالت و تو نبودی ... برگشتم خونه و یه غوغایی به پا شد ... عمه گریه کرد و سر آقا حمید غر زد که باعث رفتن تو از خونه شده ....هستی پیامت رو برای همه خوند و پدر پیشنهاد داد من بیام دنبالت ... از پدرت اجازه گرفتم و اونم راضی شد ... و نمی دونم چطور شد که بقیه پیشنهاد دادن ، یه عقد موقت ، تو حرم بخونیم و برگردیم عقد کنیم . حس کردم یکدفعه تابستان شد و تن سرد من زیر گرمای خورشید در حال سوختن است . انگار یه جان جدید در روح مرده ام دمیده شد . لبام لرزید و در حالیکه خوشحالی ام به یه لبخند می خواست نمایان شود ، اشکم توی چشمام جمع شد : _تو که .... دیشب یه کارت عقد .... فوری جواب داد: _اشتباه کردم ..... کارت مغازه ی دوستم بود ... یه شیطنت خاص کردم و خواستم یه کمی اذیتت کنم تا بفهمم دلت واقعا پیش منه یا محمد . مثل یه مجسمه ای از حالت تعجب ، خشک شدم و تو صورتش خیره . سرش رو پایین انداخت و پرسید : _واسه دیشب ... معذرت میخوام. با یه معذرت چیزی درست نمی شه . البته حال خودم درست نمی شد وگرنه با کار حسام و دعوایی که براه افتاد ، همه چیز درست شده بود . با کیفم محکم زدم به بازویش و گفتم : _فقط منتظرم بهت محرم بشم تا بتونم حسابی کتکت بزنم ... نمی دونی تو دیشب چه بلایی سر قلب من آوردی . سرخ شد از خنده و گفت : -پس باشه بعد از خوندن صیغه ی عقد . -خب حالا ... کی می خواد صیغه ی عقدمون رو بخونه ؟ -فکر نکنم کسی واسه دو تا جوون که بدون خانواده اومدن توی صحن و میخوان عقد کنن ، صیغه ی عقد بخونه ، واسه همين ، دیشب زنگ زدم به دوستم که روحانیه ... قرار شد ، امروز تلفنی برامون بخونه . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
شک ندارم که پس ازمرگ ملائک گویند 😇 ازدل قبر خودت خیز که مهمان داری 🌺 ما سراسیمه بپرسیم که آن مهمان کیست⁉️ وبگویند که مهمان ز خراسان داریم💓 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
نگرانی همسرت بهت کنه ؟😔 مدام سرش توی گوشی و .... پس 👈باید تلاش کنی توی چشم شوهرت همیشه باشی👸 زندگی فقط بشور و بساب نیست عزیزدلم حواست به خودت باشه، نزار چشم شوهرت دنبال بقیه باشه 😱 نشه یه وقت ببینی یکی دیگه اومده و دل شوهرتو برده 😱 تو هیچی کم نداری😊❤️ فقط👇 👈باید به خودت اهمیت بدی ،هم بشه هم شوهرتو دیووووونه کن😍😍 با کمترین هزینه👇 https://eitaa.com/joinchat/4055498791Cfa75a8271b /
👈پر کردن دندان با طب سنتی بدون مراجعه به پزشک و تکنولوژی😌 درمان سریع 😳 /، ، و 😌 درمان قطعی دیابت 👌 درمان انواع لکه های پوستی/واریکوسل😳 فقط کافیه بیای اینجا👇 https://eitaa.com/joinchat/4055498791Cfa75a8271b ❇️ بعد از اومدن کرونا، طب سنتی ثابت کرد که از خیلی لحاظ به طب شیمیایی برتری داره 👌 👈درمان انواع سرطان انواع بواسیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💗حـال دلتـون قـشنگ 🌸آخرین روزای 💗ماه مبارک رمضان 🌸گـرم مـحبت 💗زنـدگیتون 🌸پـر از عطر و مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
12.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📎پسری هسـت...🖐🏻🥷 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌟این نسل، شاهد اتفاقات بسیار مبارکی خواهد بود! ※ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
رمان انلاین 📿 بعد موبایلش رو از جیبش درآورد و خواست زنگ بزنه به دوستش که گفتم : _حسام . سرش از کنار شونه چرخید سمت من . هنوز یه تردید تو دلم جا مونده بود که باید رفع می شد . خیره توی چشمای سیاه و قشنگش گفتم: _تو ... واقعا فاطمه را دوست داشتی ? -الهه! این چه حرفیه! با همه ی احترامی که برای شخصیت فاطمه قائلم ... واسه ایمانش ...نجابتش واسه حیا و مهربونیش ... ولی نه ... به خدا ، نه .... به همین امام رضا ، نه . لبام رو محکم روی هم فشردم و سرم رو پایین انداختم که سرش تا کنار گوشم جلو اومد و گفت : -تو چی ؟... محمد رو دوست داشتی ؟ نگاهش منو صدا می کرد . چاره ی قلب بی تابم . نگاه سیاهش پر از مهربانی بود که خیره نگاهش کردم و گفتم : _می تونم بگم تا امروز مردی به جوانمردی محمد ندیدم ... دعاش می کنم سر نمازم که نخواست با اجبار پدرم ، یه عمر وارد یه زندگی ناخواسته بشم . لبخندش پهن شد و پرسید : _زنگ بزنم ؟ -بزن . زنگ زد و گوشیش رو روی حالت آیفون گذاشت و صدای خوندن خطبه ی عقد توی گوشم میون همه ی صداهای اطرافم نشست . چشمم به ایوون امام رضا بود و گوشم پی الفاظی که معجزه اش ان شاالله عشق بود و عهدی برای ماندن پای این عشق . بله را گفتم و حسام از دوستش تشکر کرد و گوشی رو قطع . گرچه دوستش در عوض همان خطبه ای که خواند کلی سفارش ، نبات و سوغاتی و مژده گونی و شیرینی داد و حسام درعوض فقط خندید . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفیق این خیلی مهمه،این انتخابات خیلی مهمتر از همه انتخابات است. ┈┈••✾••┈┈ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
خدایامیشود: درتیترنیازمندی‌های‌روزگارت‌بنویسی: به‌یک‌نوکرساده‌جهت شهید‌شدن‌نیازمندیم˘˘‌!ོ🌿 √°•🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
• . قرار نبود حزب‌اللھـے بودن ؛ فقط بھ پیکسـل شھـدا وُ پروفِ ڪربلا وُ قاب گوشـے با نقش شعارها منجر شھ؛ مـرام شھدا و مقام کربلایـےها و عمل بھ شعـارها نیـٰازھ تا این انـقلاب؛ ممـلڪتِ اســلامـےِ واقعـےبتونھ بسازھ مومن ! :|🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان انلاین 📿 ولی حس آرامشی که بعد از عقد به دلم نشست ، هیچ وقت توی عمرم تجربه نکرده بودم . اول حسام زیارت رفت و بعد من و دسته آخر بعد از خوندن نماز ظهر و عصر به جماعت ، توی صحن ، از حرم بیرون اومدیم . سادگی این عقد برایم اونقدر ارزش داشت که ، یادم بره ، ديشب چه حرف هایی شنیدم و تا صبح چقدر گریه کردم . مخصوصا که وقتی بعد از نماز ، همراه حسام داشتم از صحن بیرون می اومدم ، حسام دستم رو گرفت و باز یادم انداخت که چقدر دلم برای این آرامش ، این عشق ، و این آغوش تنگ شده . گرمای تب دار دستش ، وجودم را گرم کرد . برای ناهار چند تا تخم مرغ گرفتیم و با یک بسته نان برگشتیم خانه ی حمیده خانم . در خونه رو که باز کردم ، حسام دوید سمت آشپزخانه . فکر کردم حتما خیلی گرسنه شده. در و پشت سرم بستم و چند قدمی جلو رفتم که خریدها رو گذاشت روی اپن و دوید سمتم . از تعجب وسط راه ایستادم ، که منو یکدفعه توی آغوشش کشید و چادرم رو از سرم انداخت . فشار بازوهایش داشت درد تنهایی اینهمه مدت رو از تنم دور می کرد که توی گوشم گفت : _اون دفعه خیلی صبر کردم ... مرد بودم و پا روی همه غرایضم گذاشتم تا فقط یه نامزد مهربون باشم تا دلت رو بدست بیارم ولی حالا صبر نمی کنم . فوری سرم بالا اومد سمت نگاهش : -حسام تا محضری نشده .. نذاشت حرفم رو بزنم و با لبخند گفت : -برگردیم باید محضری بشه ... عقد و مراسم همه چی باید سریع باشه ... من دیگه توان صبر ندارم ... به اندازه ی ایمان خودم صبر کردم ...بسه . است نویسنده راضی به کپی حتی با اسم نیستن🌷🙏 🌸🌼🌸🌼🌸 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سالروزتخریب بقاع متبرکه ائمه بقیع توسط وهابیون🖤 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا میگه: این تَن بمیره این کارو نکنیا..🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🔴بزرگواری که این کارو انجام داده👆 هم اسم کانال هم رمانمون هم آیدی هم عکس پروفایل رو کلا داخل روبیکا کپی کرده...درجریان باشید این کار #دزدی و #حرام هست. و بصورت کاملا قانونی پیگیری میشه این موضوع 🔴 دوستان عزیزی که روبیکا دارن...برن روبیکا ایدی کانال مارو بزنن ایشون ایدی ماروهم اونجا کپی کرده😳 گزارش تقلب وکپی برداری رو بزنن لطفا تا این کانال دزدی اسپم بشه🙏🌸 🔴جالبه خودشون کپی کردن زیرشم زدن کپی حرام است😅☺️