eitaa logo
🌱به شرط عاشقی باشهدا❤
8.4هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.2هزار ویدیو
30 فایل
رمان #مستِ_مهتاب #خانم_یگانه 💙کانالداران عزیز ✅کپی مطالب فـــقــــط با فوروارد مستقیم😊 🎀 #تبلیغ کانالهای شما👇 https://eitaa.com/joinchat/254672920C9b16851ec4
مشاهده در ایتا
دانلود
ماه‌رمضون‌یہ‌فرصت‌ویژه‌ست‌براۍ ڪسایۍڪہ‌یہ‌عمراشتباه‌رفتن یہ‌عمراز خدا دوربودن‌ودستشون‌خالے خالیہ‌ اونامیتونن‌تواین‌ماه‌یہ‌تَنہ‌تمومِ‌خوب‌نبودنا تموم‌قران‌نخوندنا،تموم‌ ذڪرنگفتناشونو‌راحت جبران‌ڪنن... رفیق‌زرنگ‌بازۍدربیار :)) 🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
🌟 پیر ما گـفت: کہ ایران حَرَم فـاطمہ است✌ بےجہت نـیست کہ در قـلـ❤️ـب جهان جا داریـم این هم از دولت زهـراست😍 کہ ما برسرمان سایہ رهبرےحضرت آقا داریم❤️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
〖🌱💔〗 حسین‌جان.. دل آدمی مگـر چقدر تحمل ندیدنـت را :) -أبکی‌من‌فِراق‌الحسین🕊- 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| "آدما میان و میرن" اما فقط جای یک‌نفره که همیشه تو قلبمـون ثابته :)♥️ -حسین‌(ع)- 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 آن شب به خاطر خستگی راه، به ما تخفیف دادند تا در اقامتگاه مخصوص پرستاران و دکتران بیمارستان، کمی استراحت کنیم. اما من با همه ی خستگی که داشتم باز برای کار در درمانگاه بیمارستان آنقدر ذوق زده بودم که خواب از چشمانم رخت بربندد. اما بالاخره خستگی بر من غلبه کرد و خواب هوشیاری را از چشمانم ربود. فردای آن روز با صدای عادله دوستم از خواب بیدار شدم. _فرشته جان... بلند شو.... باید بریم سراغ بیماران درمونگاه. با همان چند جمله ی « باید بریم سراغ بیماران درمونگاه » از جا برخاستم. در دستشوئی هایی که کنار خوابگاه ما بود، صورتم را شستم و روپوش سفید پرستاری ام را تن کردم. وارد درمانگاه شدم که دکتر شهامت را در درمانگاه دیدم. _سلام دکتر..... _سلام صبح بخیر.... _شما هم تو بخش درمونگاه کار می کنید؟ _فعلا که اینجا رو به من سپردن. _خب پس شما بفرمایید چکار باید انجام بدم؟ _دوتا مریض داریم..... یکی از شدت خستگی و بی خوابی بهش سِرُم زدیم تا کمی استراحت کنه و یکی هم دچار جراحت سطحی بوده که زخمش بخیه شده و منتظریم تا پانسمانش عوض بشه و ترخيص. _باشه.... من همین الان به هر دو سر می زنم. سمت یکی از تخت های درمانگاه رفتم و مریضی که به خاطر شدت خستگی و بی خوابی، سِرُم گرفته بود. نگاهی به سِرُم دستش انداختم. هنوز خیلی مانده بود تا سِرُمش تمام شود اما سرعت سِرُمش بالا بود و چون نیاز به استراحت کافی داشت، کمی سرعت سِرُمش را کم کردم تا بیشتر استراحت کند. بعد هم سراغ مجروحی رفتم که پانسمانش باید تعویض می شد. سینی استیل وسایل تعويض پانسمانش را برداشتم و بالای سرش رفتم. _آقا.... آقا.... خواب بود که با صدا زدنم بیدار شد. _ببخشید ولی باید پانسمان دستتون رو عوض کنم. _سلام.... ممنونم. _خواهش می کنم. مشغول به کارم شدم که عادله هم سر رسید و گفت : _خب.... چکار می کنی؟ _من پانسمان ایشون رو عوض می کنم شما هوای اون مریض رو داشته باش فعلا. _خب ایشون که خوابه.... _خواب براش لازمه.... سِرُمش رو کم کردم که بخوابه. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
اوج گرمای اهواز بود. بلند شد دریچه‌ی کولر اتاقش را بست. گفت: به یاد بسیجی‌هایی که زیر آفتاب داغ می‌جنگند. ‌ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| دست نیازم را به سوی تو دراز میکنم💔🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دل‌های مهربونو رنگیتون صبحتون شاد و پر انرژی🌈 🌺امروز براتون دو تا 🌹آرزوی قشنگ دارم 🌺اول سلامتی و کانونی 🌹گرم از عشق و محبت 🌺دوم آرامش و دل خوش 🌹امیدوارم خداوند هر دو را 🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شڪرخدا‌که‌درپنآه‌حسینیم عالم‌ازاین‌خوب‌تر‌پنآه‌ندارد..♥️!' 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
° ° خدایا🍃 مارا با کسانی که دوستشان داریم امتحان نکن💔♥️ ✨ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگن بسیجی بی ترمزه یعنی این😎✌️🏿 ┄ ┉┉┉•••◂★⃟💙⃟★▸•••┉┉┉ ┄┈ بِرِ ﮧـبِتٍ ڦأّسِمُ ڦسِمُ أّ ڦدِسِ می آییم 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
問 - Motaz Aaqayi.mp3
602.9K
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
تکویر AEMerge1648254672728 - <unknown>.mp3
464K
🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خورشید‌اگࢪ‌گـم‌شود‌ از‌عرصـھٔ‌عالـم . . ✨!" 🎞¦↫! 🖇¦↫! 📽ıllıl 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نَقلی عاشقانه ... ♡♥️ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدونید تنها آب شیرین تو کربلا چه آبیه؟ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 عادله سمت همان بیماری که سِرُمش را کم کرده بودم رفت. و من همچنان در حال تعویض پانسمان بودم. کارم داشت تمام می شد که صدایی به گوشم رسید. _آقا سید ما خوابه یا بیدار؟ _بفرمایید بیرون لطفا ایشون خواب هستن... سِرُمش رو کم کردیم که استراحت کنند. _لطفا یه خواب آور هم بهش بزنید بلکه یه کم بیشتر استراحت کنه تا حالش باز بد نشه. _نیازی نیست با همین سِرُم حالشون خوب می شه. _ممنون خانم پرستار. یک لحظه احساس کردم گوش هایم چقدر این تُن صدا را می شناسد! با آنکه آن دو آرام صحبت می کردند تا بیمار استراحت کند، اما آن جمله ی « ممنونم خانم پرستار » بی اختیار مرا یاد یونس انداخت. فوری سر برگرداندم اما آن رزمنده رفته بود. _چی شد فرشته؟ _هیچی.... هیچی.... شما هم پانسمانتون عوض شد می تونید برید. _ممنون خانم دکتر... _من دکتر نیستم..... پرستارم. _فرقی نداره... زحمت کشیدید. و بعد از رفتن او، آن مریض دیگر هم بیدار شد. _خانم دکتر... خانم دکتر.... عادله سمت تخت او رفت. _ما خانم دکتر نداریم اینجا.... امرتون؟ _سِرُمم رو زیاد کنید زود تموم بشه.... من باید برم. _کجا برادر؟... شما فعلا باید استراحت کنی. _نمی شه..... باید با فرمانده ی پایگاه جایی برم... دیرمون شد. _نگران نباش حتما فرمانده ی شما حالت رو می دونه و اونم معتقده که باید استراحت کنید. _نه..... توبیخ می شم.... تو رو خدا این سِرُم رو زیاد کنید. کنجکاوانه نگاهش کردم. _فرمانده تون کجاست برادر؟.... بگید من برم باهاش صحبت کنم ببینم چرا اینقدر سخت می گیره. _سنگرش رو همه می دونن.... از هر کی بپرسید نشونتون می ده. _باشه... شما استراحت کنید من می رم با فرمانده تون صحبت می کنم.... اسم شریفتون رو می فرمایید؟ _بگید سید.... خودش می شناسه. _باشه..... خیالت راحت باشه... حالا استراحت کن. 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
...👀 خونه‌ات‌ڪه‌اجاره اےباشہ ، دائم‌بہ‌خودت مےگے : میخ‌نڪـوب ؛ روےدیوارهانقاشےنڪش ؛ و مراقب‌خـونہ‌باش ... امااینهمه‌مراقبت‌برا چیہ ! چون‌خونہ‌مال‌تونیست‌مال‌صاحبخونہ‌ست ؛ چون‌این‌خونہ‌دست‌توامــانتہ ... خونه‌دلــت‌چطور خونه‌ے‌دل‌تمامش‌مال‌خــداست ؛ تو خونه‌خدا نقش " گناه " ڪشیدن‌و میخ " گناه " ڪوبیدن ... •••━━━━━━━━━ 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دل‌های مهربونو رنگیتون صبحتون شاد و پر انرژی🌈 🌺امروز براتون دو تا 🌹آرزوی قشنگ دارم 🌺اول سلامتی و کانونی 🌹گرم از عشق و محبت 🌺دوم آرامش و دل خوش 🌹امیدوارم خداوند هر دو را 🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔حالِ دلِ شکسته .. 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧎نماز باید مُردابِ ذهن را بِخُشکاند 🎙سخنرانی استاد 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مافریب قشنگی دنیارو‌خوردیم وتوغصه‌خوردی💔 -------------------------³¹³ |🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 از درمانگاه بیرون زدم. هوا کاملا روشن شده بود و گرم. از یکی از رزمنده ها سراغ سنگر فرمانده پایگاه را گرفتم که گفت : _رفته... ماموریت داشتن..... _یه آقایی توی درمونگاه بستری هست به نام آقا سید، خیلی نگران بود که فرمانده توبيخش نکنه.... می شه لطفا اگه فرمانده تون اومد بگید یه سر بیان درمونگاه؟ _بله حتما خانم دکتر. نگاهی به روپوش سفیدم انداختم و متعجب گفتم: _هر کی که روپوش سفید می پوشه که دکتر نیست! و رزمنده ی بیچاره شانه هایش را بالا انداخت. _ما چکار کنیم خانم دکتر.... به یکی می گیم خانم پرستار میگه من دکترم پرستار نیستم.... به یکی هم می گیم خانم دکتر میگه من که دکتر نیستم! او گفت و رفت و من از حرفش خنده ام گرفت. برگشتم به درمانگاه و همان بدو ورود گفتم: _آقا سید خیالتون راحت فرمانده تون توی پایگاه نیست.... بذار سِرُمتون آهسته بره تا خوب استراحت کنید. _وای.... چقدر بد شد! _چیش بد شد ؟! _کاش می ذاشتید منم می رفتم. با تعجب نگاهش کردم. _یعنی فرمانده تون اینقدر سخت گیره که حال شما رو نمی تونه درک کنه؟ جوابی نداد و من مشغول کار خودم شدم. آخرای سِرُم آقا سید بود که چند مجروح جنگی آوردند. من و عادله هر دو درگیر پانسمان زخم هایشان بودیم و دکتر شهامت داشت دستورات لازم را برای بستری آنها می داد که آقایی وارد درمانگاه شد و بلند گفت : _سلام سید جان.... بهتری؟ _سلام.... وای ببخشید امروز حتما خیلی بد شد من نبودم نه؟ _نه زیادم بد نشد چون.... پانسمان زخم اولین مجروح تمام شد که در حينی که وسایلم را جمع و جور می کردم و دستانم را ضد عفونی گفتم: _یعنی دلم می خواد این فرمانده ی شما رو ببینم،.... چطور اینقدر سخت گیر هستن که ایشون به خاطر بی خوابی و خستگی کارش به درمونگاه کشیده؟! و در همین حین چرخيدم سمت همان رزمنده که خشکم زد. باورم نشد! او..... خودش بود! .... اینجا!؟ 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــــدایــــاحفـظ ڪن مردمِ سـرزمینـم را از بلاها، سختی‌ها، مصیبت‌ها و گرفتاری‌ها خدایا خودت پناه و تسڪینِ دردهایشان باش خدایا دلشوره و دلواپسے را از ڪشور ما دور ڪن آمیـــن 🌙شبتون در پناه امن الهــی🌙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام و درود بر دل‌های مهربونو رنگیتون صبحتون شاد و پر انرژی🌈 🌺امروز براتون دو تا 🌹آرزوی قشنگ دارم 🌺اول سلامتی و کانونی 🌹گرم از عشق و محبت 🌺دوم آرامش و دل خوش 🌹امیدوارم خداوند هر دو را 🌺به شماخوبان عنایت بفرماید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📿 با خواندن این دعای کوتاه، گناهان گذشته و آینده‌ی ما، آمرزیده می‌شوند!🤲🏻🌙 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
: وقتی غفاریت خدا رو باور کردی، به خودت میگویی در دیزی باز است ولی حیایِ گربه کجا رفته است؟ آن وقت اَدب میکنی و از گناه پرهیز میکنی.🌱 🌿✾ • • • • • ╔═════════🌸🕊══╗ •●❥ @be_sharteasheghi‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ ╚══🌸🕊═════════╝
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 نگاه یوسف هم روی صورتم خشک شد. آنقدر که آقا سید گفت : _شما خانم پرستار رو می شناسید؟ نگاه یوسف پایین افتاد و آرام به بازوی او ضربه ای زد. _استراحت کن.... و بی هیچ حرفی از درمانگاه بیرون رفت. من هم با چند ثانیه تاخیر، به خودم آمدم و فوری از درمانگاه بیرون دویدم. _صبر کن..... با شمام. با آنکه با قدم های بلندی داشت سمت یکی از سنگرها می رفت اما با صدای من ایستاد. و من مقابلش ایستادم. _شما گفتید توی یه قرارگاه کار می کنید که یه درمانگاه مجهز داره... اما اینجا یه بیمارستان صحراییه! سر به زیر جوابم را داد: _الان اومدید بپرسید که چرا درمونگاه گفتم و بیمارستان نگفتم؟... چون اگه می گفتم بیمارستان مثل الان می خواستید بیایید اینجا. پوزخندی زدم و گفتم : _ولی دیدید که شما نگفته من اومدم.... قرار نیست شما مسئولیت منو قبول کنید.... خودم رضایت نامه رو پر کردم و اومدم.... نگران نباشید مزاحم کار شما نمی شم. پنجه هایش در تیررس چشمانم بود که مشت شد و من باز ادامه دادم: _می خوام فرمانده ی این پایگاه رو هم بیینم. این بار سر بلند کرد و لحظه ای نگاهم. _می خواید شکایت منو ببرید پیش فرمانده پایگاه؟ _نخیر می خوام از این مدیریت و فرماندهیش اشکال بگیرم. نفس پُری کشید و گفت : _به من بگید بهش می گم.... اون سرش شلوغه... نمی تونه شما رو ببینه. _بهش بگید یه فرمانده باید با زیر دستاش رفیق باشه.... قرار نیست چون فرمانده است همه ازش بترسن و از همه اونقدر کار بکشه که به خاطر بی خوابی و خستگی کارشون به درمونگاه بیافته.... اگه مَرده و راست میگه خودش به جای نیروهاش کار کنه و از خواب خودش بزنه.... یه کم شعور خوب چیزیه واقعا! من گفتم و حتی تامل نکردم تا عکس العمل او را ببینم. برگشتم به درمانگاه که دکتر شهامت با دیدنم عصبی گفت : _کجایید خانم عدالت خواه؟... نمی بینید که مجروح جنگی آوردن؟! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀
هدایت شده از مستِ مهتاب
🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 _ببخشید آقای دکتر..... با همان ببخشید من کمی آرامتر شد و گفت : _به اون مریض برسید.... پانسمانش رو همکارتون انجام داده، شما سِرُمش رو وصل کنید. اطاعت کردم. تا شب با همان چند مجروحی که آمده بود، مشغول بودیم. شب بود که خستگی بر من غالب شد. نشستم روی صندلی کنار یکی از تخت ها. چند تا از مجروحان منتقل شده بودند به بخش جراحی یا مراقبت های ویژه و تنها چند نفری باقی مانده بودند. عادله هم برای گرفتن شام و آوردن چای از آشپزخانه ی پایگاه رفته بود. تنها بودم که دکتر شهامت مقابلم ظاهر شد. _خانم عدالت خواه.... فوری برخاستم. _بله.... _بشینید... استراحت کنید.... من اومدم که... مکثی کرد و گفت : _بابت فریادم ازتون عذرخواهی می کنم.... یه کم تند رفتم شاید... شما پرستار متعهدی هستید. _نفرمایید دکتر.... بنده دنبال فرمانده ی پایگاه رفتم تا به خاطر سخت گیری هاش بهش تذکر بدم. خنده ای سر داد که باعث تعجبم شد. _ببخشید.... ولی از این اخلاقتون که پیگیر همه چیز هستید، خوشم اومد. سکوت کردم و سرم را کمی پایین گرفتم. _خب اینم غذا و چایی.... خسته نباشید دکتر. عادله بود. که با دیدن دکتر مجبور شد بپرسد: _برم برای شما هم غذا بگیرم؟ _نه ممنون... من خودم می رم.... و بعد نگاهی به من انداخت و جمله ای مفهومی گفت : _خودم برم بهتره.... برم با فرمانده پایگاه صحبت کنم که از فردا غذا رو برای ما بیارند...چون گاهی سرمون شلوغه وقت گرفتن غذا نیست. دکتر که رفت عادله لیوان های چای را روی میز کنار دستم گذاشت و گفت : _به نظرت، دکتر، منظور خاصی نداشت؟.... یه جوری گفت... نه؟! 🥀 حتی بالینک کانال و اسم نویسنده⛔️ 🔴 پیگرد قانونی دارد ⚖ 🥀 🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀🥀🥀〰〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀@be_sharteasheghi🥀 〰〰〰〰〰〰〰〰 🥀🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀