✅ علی همانطور که حرف میزد و میخندید، بین حرفهایش با شوخی گفت:
وقتی خدا مرا انتخاب کند، برای رکوع و سجود طولانیام نیست. اصلا به این چیزها نیست خانم خانمها! او مرا به خاطر صفا و پاکی توی دلم برای خودش میخواهد.
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار میکند:
🔴 «بدون مرز»
آیین پاسداشت مجاهدتهای رزمندگان حزبالله لبنان
📚و رونمایی کتاب «عایده»؛ روایت عایده سرور، مادر شهید علی عباس اسماعیل، رزمنده شهید لبنانی
⏱️ زمان: دوشنبه ۵ آذر، ساعت ۱۵
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، حوزه هنری انقلاب اسلامی، تالار اندیشه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!
🔹بعد از شهادت مصطفی عبدالکریم، پیش پسردایی بیستسالهام رفتم که عضو نیروهای مقاومت بود. گفتم: «دوست دارم وارد مقاومت بشوم. میشود کمکم کنی؟ میخواهم ضداسرائیل عملیات کنم.» از این حرفم خندهاش گرفت. پرسیدم: «چرا میخندی؟» جواب داد: «آخر زنها که عملیات نمیروند.»
-اما توی وجود من انقلاب است. بهقدری که میخواهم منفجر بشوم! عاشق مقاومتم. میخواهم عملیات کنم!
-من یادت میدهم که چطور با سلاح کار کنی تا اگر مقاومت یک روز، رزمندهٔ زن خواست، این کار را بلد باشی.
بازوبسته کردن کلاشینکف و خشابگذاشتن و تیراندازی با آن را به من یاد داد. چند روز بعد، وقتی از خانه بیرون آمدم، حاج محمود را دیدم. به او هم گفتم: «من میخواهم عضو مقاومت باشم.» گفت: «تو با حجابت مقاومت میکنی، همینطور با دفاعت از مقاومت. الان نیروی زن نمیگیرند؛ ولی وقتی بیروت رفتی، میتوانی آنجا با فعالیتهایت مقاومت را کمک کنی.»
🔹سال ۱۳۶۳ در دوازده سالگیام وقتی حزبالله کمکم در منطقهٔ ما شناخته شد، سراغشان رفتم و گفتم: «من میخواهم وارد تشکیلاتتان بشوم تا بهتان کمک کنم.» گفتند: «ما حقوق نمیدهیم!»
-داوطلبانه کار میکنم و پول هم نمیخواهم.
این نوع همکاری را قبول کردم و بهطور رسمی وارد حزبالله شدم. [بعدها به عضویت «الهيئات النسائية» (هیئتهای بانوان) حزبالله درآمدم. تاریخ تأسیس این هیئت به زمستان ۱۳۷۰ برمیگردد.] هر فعالیتی که از دستم برمیآمد، انجام میدادم: توزیع پرچمها، دعوتنامهٔ مراسم دعای کمیل، برگزاری مجالس، ملاقات با خانوادهٔ شهدا و.... مادرم بهخاطر بعضی درگیریها نگرانم بود و قبول نمیکرد وارد حزبالله بشوم؛ اما برعکس او، پدرم با این کار مخالفتی نداشت. میگفت: «اینطوری میخواهی؟ خب، همین کاری را که دوست داری انجام بده.» در کفرا چون همهٔ اهالی همدیگر را میشناختند، وقتی دیدن خانوادهٔ شهدا میرفتم، مادرم چیزی نمیگفت. اما بیروت وضعیتش فرق میکرد. هر وقت میخواستم به خانوادهٔ یک شهید سر بزنم، به مادرم میگفتم پیش دوستم میروم. بعد هم با زینب که یکی از دوستانم بود، به خانهٔ شهدا میرفتم. نمیگذاشتم مادرم از فعالیتهایم خبردار شود.
🔹یک روز زن همسایه به خانهمان آمد و گفت: «تو داری برای حزبالله کار میکنی؟» گفتم: «خب ارتباطش به شما چیست؟!» مرا موقع چسباندن عکس شهدا روی دیوار یک مدرسه دیده بود. خودش از شیعیان جنوب بود؛ ولی حزبالله را دوست نداشت پسرش، عباس، با حزب شیوعی (کسی که به خداوند ایمان ندارد.) میچرخید. گفت: «چقدر از حزب پول میگیری؟ میگویند حزبالله به دلار پول میدهد! ایران برایتان میفرستد؟» دستهای مادرم به لرزه افتاد و به من خیره شد. چشمهایم را گشاد کردم و با صدای بلند به زن گفتم: «برو پسر شیوعیات را تربیت کن که خدا را نمیشناسد!» زن چند لحظه همانطور ساکت ماند. وقتی راهش را کشید و رفت، مادرم گفت: «تو سرم را درد آوردهای از همهٔ عالم!» میدانستم آن زن و کسانی مثل او دنبال شایعههایی بودند که میشنیدند؛ اما در واقعیت، حزبالله برای چادری کردن کسی به او پول نمیداد. من چند سال قبل از شکل گرفتن رسمی حزبالله، خودم چادر میپوشیدم. همین زن آن زمان هم جلوی مادرم را که دامن و روسرهای کوچک میپوشید، گرفته و گفته بود: «چرا اجازه میدهی دخترت چادر بپوشد؟ او هنوز کوچک است. ببین وقتی چادر سر میکند، سنش بیشتر نشان میدهد! به دردش نمیخوردها!» مادرم گفته بود: «عايده خودش اینطوری میخواهد.» از همان جا بود که اگر کسی میخواست مخالف حجابم صحبت کند، اصلاً در برابرش خجالت نمیکشیدم.
🔹یک روز با مادرم با تاکسی جایی میرفتیم که یک زن مسافر گفت: «تو چادر سرت میکنی که از حزبالله پول بگیری؟ آنها به دلار بهت پول میدهند دیگر، درست است؟» جواب دادم: «بله، درست است. من یکی که زیاد میگیرم؛ مثل حضرت زهرا و حضرت مریم که از خدا میگرفتهاند! حضرت زهرا برای یک چادر چقدر از امام علی پول میگرفت؟ من هم همان قدر میگیرم. البته اجر، نه اجرت.» زن اینطور که شنید، تا موقع پیادهشدن، حرف دیگری نزد. این زخم زبانها و طعنهزدنها همیشه بین همسایهها و مردم کوچه و بازار برایم پیش میآمد. وقتی جوانها و پیرمردها توی خیابان با دیدنم «حزبالله! حزبالله!» میگفتند، به آنها میگفتم: «اگر حزبالله نبود، اسرائیل با چکمههایش پا روی سر همهٔ شما میگذاشت!»
🟢متن بالا برشیست از کتاب «عایده»؛ روایتی از مادر شهید علی اسماعیل از شهدای حزبالله لبنان
📚کتاب: عایده
✍نویسنده: محبوبه سادات رضوینیا
🔘ناشر: سوره مهر
🔳 کاری از: دفتر هنر و ادبیات بیداری حوزه هنری
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#لبنان
#حجاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
✅ صبح، موقع خداحافظی، علی باز برای نماز و دعای روبهروی گنبد امام رضا به قرآن و حضرت زهرا قسمم داد.
گفتم: «مامان، من هروقت نماز میخوانم، میگویم خدایا بچههایم را جز با شهادت نبر.» علی گفت: «از هیچکس نگو فقط من! قَسَمت میدهم عایده!»
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی برگزار میکند:
🔴 آیین پاسداشت مجاهدتهای رزمندگان حزبالله لبنان
📚و رونمایی از کتاب «عایده»؛ روایت عایده سرور، مادر شهید علی عباس اسماعیل، رزمنده شهید لبنانی
⏱️ زمان: دوشنبه ۵ آذر، ساعت ۱۵
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، حوزه هنری انقلاب اسلامی، تالار اندیشه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
22.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢زنی داشت از پنجرۀ یک ساختمان به ما نگاه میکرد. همان طور که یک جفت دمپایی را از پنجره به پایین پرت میکرد، مادرم را صدا زد که: «حاج خانم! اینها رو پات کن». تازه آن وقت متوجه شدیم که با پای برهنه بیرون آمده است.
🟢برشی از روزنوشتهای فاتنه الغره از کتاب «لهجههای غزهای»؛ روایتی نزدیک و مستند از غزهٔ بعد از طوفان الاقصی
📚 کتاب: لهجههای غزهای
✍نویسندگان: یوسف القدرة، فاتنه الغره
🖋مترجم: محمدرضا ابوالحسنی
🔘 ناشر: سوره مهر
#بدون_مرز
#بریده_کتاب
#کتاب_لهجه_های_غزه_ای
#یوسف_القدرة
#فاتنه_الغره
#محمد_رضا_ابوالحسنی
#طوفان_الاقصی
#غزه
🖇 کتاب «لهجههای غزهای» را میتوانید از سایت سوره مهر به آدرس https://sooremehr.ir/book/52293/لهجه-های-غزهای/ تهیه کنید 🌱
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢چرا سید حسن نصرالله در کنار سوریه ماند؟
🔹سید مقاومت معتقد است الان دفاع از دولت بشار اسد دفاع از یک دولت مقاومتی و ضداسرائیلی در منطقه است، نه دفاع از یک دولت مکتبی و ایدهآل. او میگوید الان تلاش میکنند یک حاکم خودفروخته حامی غرب که با اسرائیلیها کنار بیاید (مانند مبارک) در سوریه بر سر کار بیاورند، لذا ما با شبهات بچههای حزبالله مواجه میشویم. آنها به ما میگویند ما به کمک ارتش سوریه رفتهایم اما خیلی از آنها اهل نماز نیستند! یا شاید حتی لائیک باشند، غافل از اینکه هماکنون مقاومت در قاموس دولت بشار اسد تجلی پیدا میکند و اگر این سنگر سقوط کند، برگ برنده بزرگی به دست صهیونیستها میافتد. جالب است که (چه بسا داعشیها بیشتر اهل نماز باشند تا بعضی از افراد کادر ارتش سوریه.) سید برای شخص بشار جایگاه ویژه قائل است اگر بشار مقاومت نمیکرد، اوضاع به گونهای دیگر رقم میخورد و از حضور ایران در سوریه هم ثمری حاصل نمیشد. او ایستاد و مقاومت کرد و صحنه را ترک نکرد و ما مدیون او هستیم و باید تشکر کنیم.
🔹او میگوید وقتی مُرسی در مصر سقوط کرد ما اظهار خوشحالی کردیم (رحماندوست: مرسی با نوشتن نامه فدایت شوم به نخستوزیر اسرائیل و برخورد کاملا غیرمعمولش در ابتدای سخنرانیاش در محل اجلاس سران در ایران و ملاقات نکردن با رهبری که ناشی از ترس او از سعودیها بود و مجموع عملکردهای دیگرش خصوصا در سیاستهای اصلی و کلان مصر در برخورد با مسئله صهیونیسم دل انقلابیون مقاومتی و خصوصاً شیعیان ایران را به درد آورد.) او میگوید از سقوط مرسی اظهار خوشحالی کردیم، اما بعداً شنیدیم حضرت آقا از سقوط او ناراحت شده اند، چراکه اولین حکومت و دولتی بود که در مصر متکی به آرای مردم بر سر کار آمده بود. میگفت وقتی ناراحتی آقا را شنیدیم از خوشحالی کردنمان استغفار کردیم. از اینکه بر خلاف مرام ولیمان عمل کردهایم به درگاه خدا توبه کردیم.
🟢متن بالا برشیست از روایت مجتبی رحماندوست از ملاقات با شهید سید حسن نصرالله در تاریخ ۱۳۹۲/۱۲/۹، از کتاب رأی حلال
📚 کتاب: رأی حلال
✍نویسنده: مجتبی رحماندوست
🔘 ناشر: سروش
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#حزب_الله
#سید_حسن_نصرالله
#مجتبی_رحماندوست
#سید_مقاومت
#لبنان
#رهبر
#ولایت
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
💢دشمنی با اسرائیل شیعه و سنی نمیشناسد
🔹زمزمههای جنگ ۳۳روزه شروع شده بود. تابستان ۲۰۰۶ بود. چون چند ماه قبل در سال ۲۰۰۵ خانوادهام را دیده بودم، تابستان در مشهد ماندم. جسته و گریخته خبردار شده بودیم درگیریها در مرز لبنان و فلسطین زیاد شده است. دانشجوهای ایرانی رفته بودند خانههایشان و فقط تعداد کمی دانشجوی ارشد و دکترا در خوابگاه بودند. بهشدت نیاز داشتیم اخبار منطقه را بشنویم. بیخبری وضعیت خیلی سختی است؛ مخصوصاً وقتی از خانوادهات دور باشی. با بچهها رفتیم سراغ مسئول خوابگاه و گفتیم: «ما دانشجوهای سوری و لبنانی تو کشورمون داره جنگ میشه و باید اخبار ببینیم. باید یه دیش بذاریم تا شبکههای ماهوارهای خودمون رو ببینیم.» بنده خدا حق داد به ما. مجوز گرفت و دانشگاه اجازه داد یک دیش بگذاریم؛ مشروط به اینکه جایی باشد که دیده نشود. ما هم دیش را جایی در بالکن گذاشتیم و خبرها را از شبکههای الجزیره و المنار پیگیری میکردیم. الجزیره در آن زمان شبکهی خوبی بود و اخبار حزبالله را پخش میکرد. فهمیدیم قرار است جنگ بزرگی شروع شود. برای همین تصمیم گرفتیم برگردیم. رفتیم ادارهی اتباع تا خروجی بگیریم. گفتند یک هفته طول میکشد. روالش همین بود. توضیح دادیم که در کشور ما دارد جنگ میشود و میخواهیم برویم برای دفاع. مأموری که آنجا بود، گفت: «واقعا میخواهید برید از کشورتون دفاع کنید؟» گفتیم: «بله. مثل شما که زمان صدام از کشورتون دفاع کردید.» کارمان را راه انداختند و همان روز خروجیمان آماده شد. با قطار به تهران و از آنجا با هواپیما به دمشق رفتم.
🔹سوریها انجمنهای تشکیل داده بودند تا لبنانیهایی را که به سمت سوریه میآمدند، در مدارس و مساجد و خانهها اسکان دهند. در زینبیه، تمام هتلها و رستورانها درهاشان را برای مردم لبنان باز کردند. دولت هیچ اجباری نداشت. بهتر است بگویم اصلاً کاری نداشت! کار خود مردم بود؛ سنی و شیعه هم نداشت واقعاً. همه استقبال کردند از لبنانیها. درست مثل صدر اسلام که اهل مدینه از مهاجرین استقبال کردند. یادم هست رستورانها پشت شیشههاشان زده بودند: «وجبة اللبنانی مجانی.» (غذا برای لبنانیها مجانی است.) من آن روزها دمشق بودم. همان دو روز اول فهمیدم خیلی از لبنانیها به سمت فوعه میروند. مهاجرین سمت فوعه را اول در ادلب ساماندهی میکردند. حرکت کردم سمت ادلب. شوهرخالهام برای اسکان لبنانیها در آنجا پایگاه درست کرده بود. در خود فوعه خانهی خالی کم بود؛ اما چند تا فامیل میرفتند توی یک خانه و این شکلی چند تا خانهی خالی درست میکردند برای لبنانیها. همهی کارها را شیخمحمد حسن تقی، امام جمعهی فوعه، مدیریت میکرد. پسرعموی پدرم است. در نماز جمعه به جوانها گفت: «فرماندهان لبنانی گفتند نیازی به نیروی جنگی نداریم. شما از مهاجران پشتیبانی کنید.» بعد هم به همه مردم گوشزد کرد که مبادا لباس کهنه و پاره یا رختخواب کثیف برای مهاجران بیاورید. اینها مهمان ما هستند؛ همانطور که از مهمان پذیرایی میکنید، پذیرای اینها باشید.
🔹ما رسم داریم که موقع عروسی، مادرِ پسر به پسرش فرش و رختخواب میدهد. همهی مادرها از قبل این وسایل را برای پسرهاشان آماده میکنند. پدرم به مادرم گفت: «آن فرش و پتوها را آماده کن که ببریم ستاد جمعآوری کمکها.» مادرم دلش نمیآمد. گفت: «نه. من اینها رو نمیدم. اینها برای پسرامه.» پدرم ناراحت شد و گفت: «باشه، اشکالی نداره، نده. پس من جمیل و محمد رو میبرم بجنگن تا شهید بشن.» تا این حرف را زد، مادرم گفت: «نه، نه، ابوجمیل! بیا، بردار ببر. فرش و پتوها را الان آماده میکنم.» پدرم هر شب جلوی تلویزیون مینشست تا خبر پیروزی را بشنود. میگفت: «نذر کردم اگر حزبالله پیروز شد، همهتان را ببرم لاذقیه برای تفریح و استراحت.» تا آخر جنگ ماندم سوریه. فردای خبر پیروزی، یک ماشین کرایه کردیم و رفتیم لاذقیه. از بنّش، همان شهر سنیهای متعصب نزدیک فوعه، که رد میشدیم، همه داشتند شیرینی پخش میکردند. دشمنی با اسرائیل در سوریه شیعه و سنی نمیشناسد. تمام شهرها پر شده بود از پرچم حزبالله و تصاویر سیدحسن نصرالله. سید بعد از آزادی جنوب لبنان در سال ۲۰۰۰ برای ما یک قهرمان بود، حالا ببینید بعد از پیروزی در جنگ ۳۳روزه چطور در قلوب مردم محبوبتر شده بود؛ کسی که دروغ نمیگفت و حامی واقعی جبههی مقاومت بود. دوستش داشتیم؛ با تمام وجودمان.
🟢متن بالا برشیست از کتاب «خبرنگار غیراعزامی»؛ روایت جمیل الشیخ از سه سال محاصره در فوعه و کفریا
📚کتاب: خبرنگار غیراعزامی
✍نویسنده: سجاد محقق
🔘ناشر: خط مقدم
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#سید_حسن_نصرالله
#حزب_الله
#لبنان
#سوریه
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
❇️ حوزه هنری انقلاب اسلامی به بهانه روز جهانی همبستگی با مردم فلسطین برگزار میکند:
🔴 نشست «مسئله فلسطین از نگاه ادبیات»
🖊️مترجم (کتاب «یازده زندگی»): حبیب یوسفزاده
📝 گردآورنده (کتاب «نسلکشی در قرن ۲۱»): ابراهیم شمشیری
🎤 منتقد و کارشناس: سمیه جمالی
⏱️ زمان: شنبه ۱٠ آذر، ساعت ۱۵ تا ۱۶:۳٠
🏫 مکان: تهران، خیابان سمیه، جنب حوزه هنری، کافه کتاب سمیه
🌍 با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz
56.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢جهان اسلام مرز نمیشناسد
🔹نام کتاب «تبسم کلارا» برگرفته از دو طرحِ مجموعه بهنام طرح تبسم (آموزش کودکان جنگ) و کلارا (خیریهای در کنیا) گرفته شده است. دوستان خیریهی رنگ زیتون در کنار فعالیتهای جهادی برای محرومیتزدایی در کشور، ذیل مجموعهی امت واحده فعالیتهای بینالمللی خود را دنبال میکنند؛ چرا که جهان اسلام مرز نمیشناسد. کتاب روایتی از نخستین خیریهی بینالمللی ایرانی است. از تصور اینکه آیا میشود یک خیریهی فرامرزی راه انداخت؟ شروع شده و مسیر قوت و رشد مجموعه را روایت میکند.
🔹کتاب شامل روایت سه طرح اصلی این خیریه است.
۱. طرح تبسم: استعدادیابی کودکان کشورهای جنگزده و محروم.
۲. یتیمخانهی کلارا در کنیا.
۳. مدرسهی شیشُمِلا: آموزش آوارگان میانماری و تاثیر این طرحها بر پیوند و محبت افراد با ایران و اهل تشیع.
🔹فعالیتهای این خیریه در ۱۵ کشور جهان برای حمایت از کودکان جنگ، تعریف میشود. این جملهی رهبری که فرمودند: «هیچ استعدادی نباید از بین برود»، سرلوحهی این گروه برای آغاز طرحهای آموزشیشان در سراسر دنیا قرار گرفت که برای مثال بعد از ماجرای طوفان الاقصی، تنها چهار مدرسه در غزه برای آموزش کودکان، برپا نمودند.
🔹کتاب «تبسم کلارا» از جدیدترین آثار دفتر هنر و ادبیات بیداری است که توسط انتشارات سوره مهر و در ۳۲۲ صفحه به چاپ رسیده است.
🟢معرفی کتاب «تبسم کلارا» توسط نرگس سادات مظلومی، نویسنده کتاب در برنامه به توان مردم، شبکه یک
#بدون_مرز
#معرفی_کتاب
#ادبیات_بیداری
🌍با بدون مرز همراه باشید!
@bedun_e_marz