eitaa logo
بهشتیان 🌱
31.9هزار دنبال‌کننده
212 عکس
68 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نشستم و همزمان در اتاق باز شد و جاوید داخل اومد. سپهر‌گفت _هر روز از زیر کار در میری یه امروز که گفتم کنار غزال بمون کارهای عقب افتاده‌ی خودت و سروش رو یکجا انجام دادی! جاوید نشست _بابا جان من کی از کار در رفتم؟‌ کاری که وظیفه‌م هست رو به عهده‌م گذاشتید رو انجام میدم بعدش میرم‌! _غزال بالا تنها بود. این جز اون‌کارهایی که بهت سپردم‌ نبود؟ جاوید دلخور نگاهم کرد. _غزال خودش گفت می‌خواد تنها باشه. _خیلی خب. یه وقت کم نیاری! هر چی گفتم جواب بده جاوید سربزیر شد و زیر لب ببخشیدی گفت. سپهر ایستادو بشقابم رو پر کرد _بخور روی صندلی نشست و برای خودش هم کشید و هر دو شروع به خوردن کردن. با اینکه خیلی ضعف دارم ولی یاد مرتضی اجازه نمیده با اشتها بخورم.‌ چقدر دوست داشت من از ساندویچ‌هاش بخورم. کاش برای یکبار هم که شده بهش ساندویچ سفارش می‌دادم. به خاطر من می‌خواست جگرکی هم راه بندازه. با صدای کوبیده شدن قاشق توی بشقاب نگاهم رو به سپهر دادم که از اتاق بیرون رفت. جاوید ناراحت گفت _بسه دیگه غزال! شورش رو دراوردی! حق به جانب نگاهش کردم _مگه چیکار کردم؟! تند و عصبی گفت _به جای خوردن نشستی هی آه می‌کشی! نذاشتی بابا غذا از گلوش پایین بره بغضی که به خاطر دلتنگی مرتضی توی گلوم بود به خاطر لحن تند جاوید سرباز کرد و اشک تو چشم‌هام جمع شد _قصدم ناراحت کردنش نبود.‌یاد مرتضی افتادم. ناخواسته آه کشیدم! هنوز بابت حرفی که بالا زدم ازم دلخوره. ایستاد و سمت در رفت. مظلوم گفتم _کجا میری؟ _دنبال بابا ایستادم.‌اشک روی صورتم ریخت و صدام لرزید _جاوید با من قهر نکن.‌ من اینجا جز تو کسی رو ندارم. انتظار شنیدن این حرف رو ازم نداشت. سمتم چرخید و نگاهش رو به اشک‌روی صورتم داد.‌ تچی کرد جلو اومد _قهر کجا بود! بغلم کرد و همین‌کار شدت گریه‌م رو بیشتر کرد. هیچ مردی تا امروز من رو اینجور با محبت در آغوش نگرفته.‌ دستش رو پشت کمرم کشید و آهسته گفت _گریه نکن.‌ من مطمعنم همه چیز درست میشه ازم فاصله گرفت لبخند پر از محبتی بهم زد _بشین برم بابا رو بیارم.‌ با سر تایید کردم و روی صندلی نشستم. جاوید بیرون رفت آروم گریه کردم پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌ 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
Mohammad Alizadeh - Baradar 2 (1).mp3
3.56M
ارسالی از اعضا😍
به اجبار پدرم نشستم سر سفره عقد چشمم که به چهره نگران هووم افتاد خیلی دلم براش سوخت، آقا سه بار خطبه عقد رو خوند و من بله نگفتم مرتبه چهارم آقا گفت: دختر جان من کار دارم ما رو معطل نکن و دوباره خطبه خوند به خودم گفتم صدبار دیگه هم خطبه بخونی بله نمیگم هر چی هم میخواد بشه بزار بشه که از بین خانمها یکی گفت بله. صدای کل و دست مهمونها بلند شد صورتم رو به چپ و راست کردم بگم من نبودم که یکدفعه... https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
هدایت شده از دُرنـجف
*‍‏يا مُقَلِّبَ القُلوبِ والأبصار ثَبِّت قَلبـي عَلـــــىٰ حُبِّ عَلِـيَّ.. ای دگرگون کـننده قلــب‌هــا و چشــم‌هــا قلـب مرا برمحبت علـی‌‌علیه‌السلام ثابت‌ نگه‌دار.
گوشی رو با ترس کنار گوشم گذاشتم _الو _یک کلام کجایی؟ بغض توی گلوم رو قورت دادم. _بیمارستان. صداش نگران شد. _چی شده? _من خوبم. یکی از استاد هام حالش بد شد اوردمش بیمارستان... _دانشگاه به اون بزرگی فقط تو بودی. _نه اخه خیابون پشتی دانشگاه بودم. اونجا خلوته. با حرص گفت: _یه روز گفتم خودت برگرد. اونجا چه غلطی میکردی? نتونستم جلوی گریم‌رو بگیرم و با گریه ادامه دادم‌. _به خدا میخواستم یکم پیاده راه بیام. _کدوم بیمارستان؟ _همون که نزدیک دانشگاهمونه. من ... به گوشی نگاه کردم تماس رو قطع کرده بود. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
با ترس به احمد رضا که جلوی کاپوت ماشین ایستاده بود و منتظر رفتن عمو اقا بود نگاه کردم عمو ماشین رو روشن کرد و از ما دور شد به محض اینکه از دید ما رفت احمد رضا با حرص برگشت سمتم در سمت من رو باز کرد خم شد. دستش رو اورد سمتم تا بازوم رو بگیره از ترس قالب تهی کرده بودم فوری گفتم: -اقا ببخشید. غلط کردم. دیگه تکرار نمیشه. معذرت میخوام. تمام رگ های دست و گردنش بیرون زده بود. از شدت حرص قفسه ی سینه ش بالا و پایین‌میشد. کمر صاف کرد در رو با شدت تمام به هم کوبید طوری که فکر کردم تکه تکه شد. چند تا لگد به لاستیک‌ماشینش کوبید و پشت فرمون نشست. https://eitaa.com/joinchat/3211591697C5c62ed6d17
🍀💞🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀 🍀 🍀منتهای عشق💞 سمت در رفت. خاله نگاهش رو به من داد _صورتت چی شده؟ علی فوری برگشت و نگاهم کرد دستم رو روی گونم گذاشتم _خورد به در. کلید خونه رو سمتش گرفتم _ خاله من خوروشت کرفس گذاشتم. بهش سر میزنی؟ کلید رو ازم گرفت و به جاکلیدی جلوی در آویزون کرد و گفت _ باشه خاله جان ساعت یازده برم خوبه؟ _ آره خیلی خوبه سمت علی رفتم. علی بیرون رفت، کفش‌هام رو پوشیدم و دنبالش راه افتادم خداحافظی به خاله گفتیم و از خونه بیرون رفتیم. علی پشت فرمون نشست و من کنارش. سایبون سمت خودم رو پایین دادم تو آینه کوچیکش نگاهی به صورتم انداختم. زیاد قرمز نشده ولی جاش معلومه. علی تچی کرده ناراحت گفت _ درد گرفت؟ می‌خواستم فقط شوخی کنم اونجوری درد نداشت که بخوام بگم. شوخی بود و من هم متوجه شدم اما حالا که اینجوری میگه دلم می‌خواد سر به سرش بذارم. بُغ کرده نگاهم رو ازش گرفتم و به روبرو دادم. _ حالا باید کلی خجالت بکشم توی دانشگاه هرکی می‌بینه بگه چی شده منم به همه دروغکی بگم خورده به در این بار دستم رو خوند و خندید و آروم به بازوم زد و گفت _بسه انقدر منو اذیت نکن! ماشین رو روشن کرد و راه افتاد و بادی به غبغبش انداخت و گفت _قشنگ از در دانشگاه برو تو با افتخار به همه بگو فال گوش وایسادم شوهرمم تنبیهم کرد. صدای خندم بالا رفت و علی به خنده من خندید. _دایی رو دیدی به من از حالش خبر بده _به روی چشم. اگر نتونستم بیام دنبالت خودت برگرد. عاشقانه نگاهش کردم _منم بروی چشم ماشین رو جلوی دانشگاه نگهداشت و دستش رو سمت صورتم اورد انگشنش رو روی گونه‌م کشید و ناراحت گفت _حلال کن ابروم بالا رفت _باید دیه بدی کوتاه خندید و سرش رو ریز به چپ و راست تکون داد _لا‌اله‌الا الله. از بالای چشم نگاهم کرد _حالا این دیه رو کی مشخص می‌کنه؟ دستگیره‌ی در رو کشیدم _آقامون از ماشین پیاده شوم و در رو بستم. شیشه رو پایین داد. با لبخند نگاهش کردم _کاری نداری؟ نگاهش پر از محبته. طوری که دلش نمیخواد من رو بزاره بره گفت _مواظب خودت باش لبخندم از نوع نگاهش دندون نما شد _چشم.‌ _برو خدا بهمراهت دستی براش تکون دادن و سمت دانشگاه رفتم        ✍🏻 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💞🍀════╗      @behestiyan ╚════💞🍀═╝ پارت‌اول https://eitaa.com/behestiyan/16 🍀 💞🍀 🍀💞🍀 💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀 💞🍀💞🍀💞🍀 🍀💞🍀💞🍀💞🍀
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.‌بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود برگشتم‌سر خونه زندگیم.‌ به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز.... https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
هدایت شده از  حضرت مادر
سلام بربانوی ک قلبش از جای کنده شد..‌.
هدایت شده از  حضرت مادر
ما غیرتمان گوشه ای از غیرت سقاست ناموس تشیع حرم زینب کبری ست هدیه به (س) به نیت https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c 🏴سالروز وفات عقیله بنی هاشم حضرت زینب کبری سلام الله علیها برهمه شیعیان، مخصوصا مدافعان غیرتمند حرم شریفش تسلیت باد.
بهشتیان 🌱
عزیزان‌یه#خانواده‌بخاطرشرایط‌درمان‌بچه‌شون‌چندسال‌هزینه‌های‌زیادی‌کردن‌چندوقت‌پیش‌برای‌#پیونداقدام‌م
دوستان (س) باکمک‌کردن‌دست‌به‌دست‌هم‌بدیم‌این‌مشکل‌حل‌کنیم بتونیم مشکل حل کنیم عزیزان کمک کنید بتونیم مشکل چند خانواده رو حل کنیم مستند کمک های قبلی داخل کانال هست 🙏 اگربیشترجمع بشه برای کارهای خیردیگه هزینه میشه یا خرید وسایل @Karbala15 https://eitaa.com/joinchat/317063367C46e6a1462c اجرتون با حضرت زهرا(س)
هدایت شده از دُرنـجف
YEKNET.IR - zamine - vafat hazrate zainab 1402 - karimi.mp3
5.55M
انقدر خستم انگاری اندازه هزار نفر خستم منم از ناله و از چشمای تر خستم بس که میزنم روی سینه و سر خستم 🔊 🎙 (س)🏴