🍀💞🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀
🍀
#پارت153
🍀منتهای عشق💞
_رویا حاضری؟
کیفم رو برداشتم و کنار در ایستادم
_آره
نیم نگاهی بهم انداخت و کاغذهای روی میز رو جمع کرد و توی کیفش گذاشت.
_امروز خودت میای دنبالم؟
_نمی.دونم شاید حسین بیاد
_دایی که فکر نکنم بتونه
_حالا بهت زنگ میزنم
ایستاد و سمتم اومد و هر دو بیرون رفتیم
صدای مهشید و رضا خیلی آهسته تو راهرور میاومد.
_میخوای کمکت کنم بری حموم
رضا سرد و خشک گفت
_نه
برای اینکه سربسر علی بزارم ایستادم و به در اتاقشون نگاه کردم
_رضا خب من اشتباه کردم تا کی میخوای ادامه بدی
_بهت که گفتم برو خونهی بابات
علی جلوی پله ها متعجب ایستاد و نگاهم کرد.
با صدای خیلی آرومی که فقط من بشنوم گفت
_بیا دیگه!
با دست اشاره کردم که یه لحظه ساکت شه.
_من اگر برم خونهی بابام که به ضررت میشه!
_به جهنم
علی سمتم اومد و دستش رو روی کمرم گذاشت و با تشر گفت
_داری چیکار میکنی! برو پایین ببینم
به زور جلوی خندهم رو گرفتم و سمت پله ها رفتیم
_عه علی! میذاشتی گوش کنم دیگه
دلخور نگاهم کرد. خندهی ریزی که نتونستم کنترلش کنم دستم رو براش رو کرد
لبخندی که اوج حرصش رو نشون میداد روی لبهاش نشست گونهم رو بین انگشتهاش گرفت و کمی کشید
_من تو رو میکشم.
صدا دار اما آهسته خندیدم و علی ادامه داد
_یه تیر و دو نشون کردی. هم گدش وایستادی هم زدی به شوخی که حرص من رو دربیاری
_صبحتون بخیر
به خاله نگاه کردیم. دستم رو روی صورتم کشیدم و فکر کنم کمی قرمز بشه.چون یکم محکم کشید.
_سلام مامان جان. صبحت بخیر
_سلام خاله
_فردا پدر بزرگتون میاد؟
_از عمو می پرسم بهتون میگم. من احتمالا امشب شیفتم فردا تا ظهر هم سرکارم. اگر قرار شد فردا بیان شما برید من از سرکار میام.
_الهی بمیرم خسنه و کوفته باید بیای اونجا
_خدا نکنه.
به بالای پلهها اشاره کرد
_ چه خبر از ایندو تا.
_هیچی دیشب بعد رفتن شما یکم موند گریه کرد بعد رفت بالا
_خود کرده را تدبیر نیست
✍🏻 #فاطمهعلیکرم
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💞🍀════╗
@behestiyan
╚════💞🍀═╝
پارتاول
https://eitaa.com/behestiyan/16
🍀
💞🍀
🍀💞🍀
💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀
💞🍀💞🍀💞🍀
🍀💞🍀💞🍀💞🍀