هدایت شده از حضرت مادر
#سلام_امام_زمانم 💚
ای نگهت خواستگه آفتاب
بر منِ ظلمت زده یک شب بتاب•
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ،
✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
دوستان #طلبکاراینخانوادهدارهاذیتشون میکنه هر عزیزی توانایی صدقه دادن یا کمک کردن داره یاعلی بگه بتونیم بدهی تسویه کنیم
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂
🍂💫🍂
💫🍂
🍂
#پارت402
💫کنار تو بودن زیباست💫
روی تخت نشستم و سرم رو بین دستهام گرفتم
صدای در اتاق بلند شد
_غزال من معذرت میخوام.فقط میخواستم شوخی کنم
جوابی ندادم
_غزال بیام داخل؟
درمونده به در نگاه کردم و دوباره گفت
_غزال... لااقل بیام گوشی رو بهت بدم!
اینم فهمیده نقطه ضعف من مرتضیست داره ازش سو استفاده میکنه.با بغض اما عصبی گفتم
_نمیخوام. برو به مهمونیتون برس
در اتاق آهسته باز شد و با احتیاط داخل اومد و گوشیش رو سمتم گرفت
_تا صبح دستت باشه
دلخور نگاهم رو ازش گرفتم. جلو اومد و گوشی رو کنارم گذاشت
_ببخشید. بابا بفهمه از شوخیم ناراحت شدی...
برای اینکه زودتر بره بیرون حرفش رو قطع کردم
_نمیفهمه.
خوشحال گفت
_ممنون. برای شام از پایین چی بیارم؟
_یه تیکه نون هم اینجا بخورم باید بعداً رد مظالم کنم.
ابروهاش بالا رفت
_مگه پول ما حرومه؟!
اخمهام رو توی هم کردم و گوشی رو برداشتم
_میری بیرون یا میخوای مثل سری قبل بشینی پیامهام رو بخونی؟
دلخور گفت
_میرم
پا کج کرد و از اتاق بیرون رفت
خواستم برای مرتضی پیام بنویسم که پشیمون شدم و شمارهش رو گرفتم. حالا که سپهر پایینِ بهتره باهاش حرف بزنم
اولین بوق کامل نخورده بود که صدای گرفتهی پر احتیاطش توی گوشی پیچید
_الو!
گرفتگی صداش بغض گلوم رو فعال کرد و با صدای لرزون گفتم
_الو مرتضی...
تن صداش از هیجان بالا رفت
_غزال! خوبی؟ کجایی تو؟ چرا زنگ نمیرنی اخه!
برای من حس کردن استرس توی صدا مرتضی کار سختی نیست. با گریه ادامه دادم
_نه خوب نیستم!
شنیدن صدای گریهم ارومش کرد
_چرا عزیزم!
_برای شنیدن صدات چقدر باید استرس بکشم. مرتضی من چرا قدر اون روزهایی که کنارم بودی رو نداشتم! چرا بهت میگفتم تو کار من دخالت نکن. کجاست اون روزها که بیاد حالم رو ببینه که محتاجم به نه گفتن توام. قدر ندونستم بیا ببین گرفتار کی شدم. چرا من حس تو رو به خودم انقدر دیر فهمیدم که انقدر کم داشته باشمت.
_اروم باش. تو رو قرآن آروم باش. یه آدرسی بده بیام بیینمت.
با زاری گفتم
_این نمیذاره.
_فردا میتونی بیای دانشگاه؟
_از خدامه.نمیذاره!
_این گوشی همون پسرهست؟ با اون نمیشه هماهنگ کرد
_آره. نه سپهر برای خودش حکومتی داره.
_غزال من دارم دیوونه میشم! الانم که حالت رو دیدم بدتر شدم مامانم یه چشمش اشک یه چشمش خون. پس کی ببینیمت!
اشکم رو پا پشت دست پاک کردم
_نمیدونم.این اصلا نمیذاره من برم بیرون
_من رو بهش گفتی؟
اشک حسرت دوباره روی صورتم ریخت. چطور نا امید کنم مردی رو که تمام وجودم شده.
_نه
_اونبارم پرسیدم گفتی نه! خب بگو بزار زودتر بتونم بیام جلو
راه نفس تنگ شد و به سختی نفسم رو بیرون دادم
_من نمیخوام این رو قبول کنم. اگر بشینم باهاش حرف بزنم یعنی پذیرفتمش
_غزالِ من. اینی که ازش حرف میزنی باباته. اختیارت دستشِ
گفت غزال من! برای اولین باره که مرتضی اینجوری صدام میکنه و همین شدت گریهم رو بیشتر کرد.
_نیست مرتضی. نیست
_نامردی رو دایی کرده که...
_توی اون که شکی نیست ولی این من رو ول کرده
_خب ما لنگ اجازهی همونیم!
در اتاق باز با شتاب شد و جاوید تو چهارچوبش ایستاد
_بابا داره میاد قطع کن
فوری گفتم
_باید قطع کنم
_غزال مراقب خودت باش. خیلی دلتنگتم. اخلاقت رو میدونم.جان مرتضی یکم کوتاه بیا.
احساس کردم صدای مرتضی هم داره میلرزه دیگه نتونستم ادامه بدم و با گریه گفتم
_خداحافظ
تماس رو قطع کردم و جاوید فوری گوشی رو گرفت و توی جیبش گذاشت.
پارت زاپاس
رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋
قیمت ۵۰ تومن
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه
6037997239519771
بانک ملی
فاطمه علی کرم
فیش رو برای این ایدی ارسال کنید
@onix12
عزیزان پی دی اف نیست کانال خصوصی هست. بعد از خرید رمان رو فقط خودتون میتونید بخونید. نه اجازه دارید به کسی لینک رو بدید نه تو هیچ کانال و گروهی بزارید❌
🖊 : فاطمه علیکرم
🍂 هدیبانو🍂
🚫 #کپیحرام و پیگرد #قانونی دارد🚫
╔═💫🍂════╗
@behestiyan
╚════💫🍂═╝
💫
🍂💫
💫🍂💫
🍂💫🍂💫
💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂
💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
خیلی جدی، باتشر تکرار کرد
با توام میگم من رو نگاه کن
آروم سرم رو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم، تا به الان خوب ندیده بودمش، صورت استخونی خوش چهره ای داره، قدشم که یه بیست، سی، سانتی از من بلند تره، من صدو شصت دو سانتم ، به نظر میاد که صدو هشتاد نود باشه، جزو مردان خوش تیپه، تو دلم گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2
.
دختری که آبرو و جانش در خطره حاضر میشه با پنج سکه بهار آزادی به عقد مردی در بیاد که او را ندیده 😱
https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2
رمانی جذاب و آموزنده مخصوصا برای دختران جوان 💖 حتما بخونید👌
هدایت شده از حضرت مادر
5.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دید آرامی ، نشد آشفته او...😔
یک روز ، تا رفتن آرامش و امنیت منطقه...
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966
خیلی جدی، باتشر تکرار کرد
با توام میگم من رو نگاه کن
آروم سرم رو گرفتم بالا تو صورتش نگاه کردم، تا به الان خوب ندیده بودمش، صورت استخونی خوش چهره ای داره، قدشم که یه بیست، سی، سانتی از من بلند تره، من صدو شصت دو سانتم ، به نظر میاد که صدو هشتاد نود باشه، جزو مردان خوش تیپه، تو دلم گفتم...
https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2
.
دختری که آبرو و جانش در خطره حاضر میشه با پنج سکه بهار آزادی به عقد مردی در بیاد که او را ندیده 😱
https://eitaa.com/joinchat/1698234430C97c25ab6e2
رمانی جذاب و آموزنده مخصوصا برای دختران جوان 💖 حتما بخونید👌
هدایت شده از حضرت مادر
هدایت شده از بهشتیان 🌱
شوهرم میخواست زن بگیره، گفت پول دارم چرا نگیرم.بی اهمیت به من با محضر زد و بند کرد و عقدش کرد.همه بهم گفتن طلاق بگیر ولی حس انتقام توی من خیلی بیشتر از طلاق و تمام شدن، در حال رشد بود
برگشتمسر خونه زندگیم. به شوهرم گفتم حق با توعه و این اشتباه رو بزار به پای حسادت زنانه اما از فردای اون روز....
https://eitaa.com/joinchat/2967208113Cc7564cb966