eitaa logo
بهشتیان 🌱
32.2هزار دنبال‌کننده
127 عکس
38 ویدیو
0 فایل
کد شامد کانال 1-1-774454-64-0-3 به قلم فاطمه علی‌کرم کپی حرام و نویسنده راضی نیست نام‌اثرها زبان‌عشق اوج نفرت یگانه منتهای عشق تمام تو، سهم من روزهای تاریک سپیده کنار تو بودن زیباست تبلیغات👈🏻    @behestiyan2
مشاهده در ایتا
دانلود
تو چشم‌هاش زل زدم عصبی گفتم _ شما خجالت نکشیدی رفتی به همه گفتی که من به خواستگاریتون جواب مثبت دادم! متعجب نگاهش بین چشم‌هام جابجا شد و بی‌خبر از همه جا گفت _ من! _ بله خودم از زبون آقا سهیل شنیدم دستی به گردنش کشید جلوی خنده‌ش رو گرفت و گفت _ من این حرفو نزدم! وا رفته نگاهش کردم سهیل دروغ گفته یا این برای اینکه من رو ضایع کنه یه همچین حرفی می‌زنه دخترو ضایع کرد🤣❌ http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
یکی به دروغ تو دانشگاه گفته عرفان به همه گفته نامرد کردید دختره بیچاره هم باورش شده رفته بهش میگه من زنت نمیشم🤣🤣 پسره هم رک‌گفت... فقط جواب عرفان🙈 http://eitaa.com/joinchat/4183228450C622bb810b8
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 نگاه ازش گرفتم و به زمین خیره شدم.‌من تا قبل از اینکه بدونم سپهر زنده‌ست دوستش داشتم و همیشه ارزو می‌کردم ای کاش بود. اما الان فقط ظلم و کوتاهیش تو ذهنم نقش بسته. سکوتم رو که دید گفت _بشین برم یکم میوه بیارم _من نمی‌خورم. زانوهام رو بعل گرفتم و سرم رو روش گذاشتم. توی همون حالت گفتم _جاوید می‌تونی فردا من رو ببری بهشت زهرا؟ _فکر نکنم بابا اجازه بده.‌ باید سه تایی بریم. _تو برادری هستی که من همیشه آرزوش رو داشتم.‌از اینکه هستی خیلی خوشحالم ذوق زده گفت _واقعی میگی؟ تکون ریزی به سرم دادم. با خنده گفت _خدا رو شکر صدای گوشی همراهش بلند شد و برای اینکه سپهر بیدار نشه فوری جواب داد _جانم نازنین! _الان! _چیزی شده؟ _باشه اومدم تماس رو قطع کرد و‌گفت _یه دقیقه بشین من الان میام ایستاد و از اتاق بیرون رفت. سر از زانو برداشتم و آهی کشیدم. کاش منم می‌تونستم با یه تماس مرتضی رو بیارم اینجا. اون موقع که خونه‌ی خودم بودم چه بعد از عقد چه بعد از عقد مرتضی هر وقت زنگ می‌زدم می‌اومد پیشم. جاوید خیلی وقته رفته و انگار حرف نازنین طول کشیده. دست دراز کردم و بالشت رو از تخت برداشتم. زیر سرم گذاشتم و همونجا روی زمین دراز کشیدم به سقف خیره موندم. "کاش انقدر سرسخت نبودی و اجازه می‌دادی بهت نزدیک‌بشم که ارزو نکنم هر شب بعد از اینکه مطمعن شدم خوابی بیام بالای سرت" پس سپهر هر شب میاد اتاقم! ناخواسته اشک تو چشم‌هام جمع شد و پایین ریخت و بین موهام رفت. سپهر پدر من و من نمی‌تونم نپذیرمش. تلاشمم بی فایده‌ست. کاش توی این سال‌ها برمی‌گشت و کمی محبت می‌کرد. با صدای بلند سپهر چشم باز کردم _جاوید... نشستم و به جاوید که روی تختش نیم‌خیز شده بود نگاه کردم _جانم بابا در اتاق به ضرب باز شد و هراسون داخل اومد. نگاهش به من افتاد چند ثانیه‌ای خیره نگاهم کرد تکیه‌ش رو از پهلو رو به در داد و نفس راحتی کشید.‌ نگاهش سمت جاوید رفت و جوری که از دلشوره نجات پیدا کرده گفت _اَذان گفته نگاهش رو تا من کشوند و بیرون رفت. هاج و واج از رفتارش به جاوید نگاه کردم _اومدم اتاق تو ناراحت شده؟! پاش رو از تخت پایین گذاشت _نه. فکر کرد رفتی 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂 🍂💫🍂 💫🍂 🍂 💫کنار تو بودن زیباست💫 ایستاد و از اتاق بیرون رفت.‌دستی به صورتم کشیدم. فکر کرده رفتم! کجا برم! من که اول و آخر لنگ اجازه‌ی توام. پتویی که جاوید روم انداخته و متوجه نشدم رو کنار زدم و ایستادم و سمت در رفتم. جاوید از سرویس بیرون اومد. با چشم دنبال سپهر گشتم توی اتاقش پای سجاده نشسته بود و ناراحت به زمین خیره بود. با صدای جاوید نگاهش کردم _نمازت رو خوندی بیا صبحانه. بابا چایی گذاشته با سر تایید کردم و سمت سرویس رفتم. آبی به صورتم زدم تو آینه به خودم نگاه کردم.‌ دلم‌ نمی‌خواد در برابر سپهر وا بدم و اتفاقاتی که توی دلم در حال رخ دادن هست رو دوست ندارم. وضو گرفتم و از سرویس بیرون رفتم. دوباره به اتاق سپهر نگاه کردم. همونجا توی همون حالت قبل نشسته بود و تکون نمیخورد. وارد اتاقم شدم‌ نمازم رو خوندم و سر به سجده گذاشتم.‌ خدایا من فقط آرامش می‌خوام. آرامشی که قبل از پیدا شدن سپهر داشتم و قدرش رو نمی‌دونستم.‌ _غزال سر از سجده برداشتم و نگاه درمونده‌م رو به جاوید دادم _بله با احتیاط به پشت سرش نگاه کرد و داخل اومد _عمه مرخص شده. دیشب نازنین گفت پدربزرگ گفته امشب برای تموم شدن این اختلاف همه شام برن پایین از روی سجاده کنار رفتم و جمعش کردم. _من نمیام برید خوش باشید جلوتر اومد و روی یک زانو کنارم نشست _بابا هنوز خبر نداره. نمی‌دونم اصلا قبول کنه بریم یا نه. اگر قبول کنه تو نمی‌تونی نیای خودتم می‌دونی ولی می‌تونی یه کاری کنی سوالی نگاهش کردم. تن صداش رو پایین اورد _الان همه فهمیدن که عمه با نقشه مریضیش می‌خواسته دوباره مظلوم نمایی کنه. بابا که در مقابلش ایستاده و بهش اهمیت نداده. مهمونی رو بی دردسر بیا حرف دلت رو به عمه بزن ابروهام بالا رفت _تو که مخالف جواب دادنی! _فقط برای بابا مخالفم و گرنه منم دل خوشی از عمه ندارم‌. با اصرارش هر بلایی سر تو آورده سر منم آورده متوجه سپهر شدم که از اتاقش بیرون اومد _سپهر اومد تن صداش رو پایین تر آورد _تو که جواب عمه رو می‌دی دل منم شاد می‌شه. ایستاد و سمت در رفت پارت زاپاس رمان کامل شده. ۸۴۱ پارت داره😋 کل رمان‌۵۰ تومان بزنید روی شماره کارت ذخیره می‌شه 6037997239519771 بانک ملی فاطمه علی کرم فیش رو باید همون روز ارسال کنید وگرنه قبول نمی‌کنم فیش رو برای این ایدی ارسال کنید @onix12 عزیزانی که واریز میزنید لطفاً لطفاً لطفاً بعد از ارسال فیش فقط اسم رمان رو بگید علامت سوال، لطفا زودتر بفرستید، کی میفرستید، منتظرم و .... من چون سرم خیلی شلوغه این پیام ها رو اخر شب باز می‌کنم. ولی کسانی که اسم رمان رو بگن همون موقع جوابشون رو میدم 🖊 : فاطمه علی‌کرم 🍂 هدی‌بانو🍂 🚫 و پیگرد دارد🚫 ╔═💫🍂════╗       @behestiyan ╚════💫🍂═╝ 💫 🍂💫 💫🍂💫 🍂💫🍂💫 💫🍂💫🍂💫🍂 🍂💫🍂💫🍂💫🍂 💫🍂💫🍂💫🍂💫🍂
6.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میلاد با سعادت امام حسین مبارک😍
بعد از عروسی خواهرم و دیدن رفتارخوب شوهرش، چشمش برادرش رو گرفت و برای اینکه خودم رو بهش قالب کنم هر روز به بهانه های مختلف می‌رفتم خونه‌ی خواهرم و دلبری می‌کردم. موفق شدم و قرا شد منم بگیرن برای اون یکی پسرشون ولی درست شب خواستگاری وقتی وارد اتاق شد... از اون به بعد خودم رو مخفی میکردم.‌ دلم نمی‌خواست هیچ کس من رو ببینه https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
65.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 ✅"سرداران کربلا" 🎤 اجرا: 🔸️گروه سرود مفضال مسجد امام جعفر صادق (ع) 📝 شاعر: حسین رضاییان 🎹 آهنگسازی و تنظیم: عرفان یامولایی 🎙 ضبط: ابوالفضل نخعی پور 👤 مدیر تولید:مهدی اکبری 🎬 کارگردان: امیرحسین مطلبی‌پور 🖥 تدوین: امیرحسین مطلبی‌پور 📹تصویر برداری: مصطفی احسانی‌پور 🔹 نورپردازی: پارسا علی‌آبادی کاری مشترک از : سازمان فرهنگی ورزشی اجتماعی شهرداری بیرجند مرکز آفرینش های فرهنگی هنری بسیج خراسان جنوبی مجتمع فرهنگی مذهبی مسجد امام جعفر صادق(ع) 🆔 @mefzal_b 🆔 eitaa.com/Afarinesh_khj 🆔 @imamsadiq_6
آموزش تضمینی زبان انگلیسی ✅اگر در یادگیری لغات ، گرامر و چهار مهارت اصلی reading،listening،speaking و writing مشکل داری عضو کاربردی ترین کانال آموزش زبان انگلیسی شو. ❎مدرس: دکتر فرزانه عمادیان با بیش از 15 سال سابقه تدریس آموزشگاهی و دانشگاهی 👇 https://eitaa.com/joinchat/3829465596Ce20fa68b48
هدایت شده از درصد طلایی
*رمز وسعت رزق* یکی از اذکاری که مداومت بر آن، برکت و روزی را در زندگی انسان جاری می‌کند این ذکر شریف است: *اللَّهُمَّ بَارِكْ لِمَوْلَانَا صَاحِبِ الزَّمَان‏* خداوندا، به مولای ما صاحب الزمان برکت بده 👈اما قصّه‌ی این ذکر نورانی چیست؟ امام حسین علیه‌السلام غلامی داشتند به نام «صافی» که خدمتکار باغ ایشان بود. روزی حضرت، با چند تن از دوستانشان وارد باغ شدند از دور دیدند صافی زیر یک درخت نشسته و مشغول غذا خوردن است. امام برای اینکه صافی از غذا خوردن نیفتد خودش را پشت درختی پنهان کرد . صافی یک قرص نان را دو نیم می‌کرد نصفش را خودش می‌خورد و نصفش را به سگ نگهبان باغ می‌داد. وقتی غذا خوردنش تمام شد، دست‌هایش را بالا برد و شکر خدا را بجای آورد و بعد برای مولایش امام حسین علیه‌السلام از خدا اینگونه برکت خواست : الحمد الله ربّ العالمين ، اللهم اغفر لي ولسيدي ، وبارك له كما باركت على أبويه ، يا أرحم الرّاحمين امام حسین علیه‌السلام تا این صحنه را دیدند جلو رفتند و صافی را صدا زدند... پرسیدند: چرا غذایت را با این سگ نصف کردی؟ صافی گفت: این سگ، سگ شماست. منم غلام شما. با هم سر سفره شماییم. حضرت گریه‌اش گرفت. بعد فرمود: تو را در راه خدا آزاد کردم. هزار دینار هم به تو هدیه می‌کنم. صافی گفت: اگر من آزادم، دلم می‌خواهد خادم باغ شما باشم. حضرت فرمود: «... باغ را با هر آنچه در آن است، به تو بخشيدم؛ فقط این دوستانم آمده‌اند میوه بخورند. آن‌ها را به خاطر من، مهمان کن. خدا به خاطر این خوش‌‏اخلاقى و ادبت، به تو بركت بدهد!». صافی گفت: اگر این باغ مال من شده، من آن را وقف دوستان شما می‌کنم. 📚مقتل خوارزمي: ج ۱، ص ۱۵۳. 📚مستدرك الوسائل: ج ۷، ص ۱۹۲. 👈 این روایت نشان می‌دهد اگر انسان در زندگی قلبا خودش را مدیون الطاف امام زمانش بداند و هرگاه نعمتی به او می‌رسد، پس از شکر خداوند، با این حالت قلبی برای امامش از خدا برکت بخواهد، خدا درهای رزق را به رویش باز خواهد کرد. بنابراین چه زیباست زندگی خود را با ذکر «اللهم بارک لمولانا صاحب الزمان» پیوند بزنیم. خصوصا در زمان‌هایی که رزق جدیدی نصیب ما می‌شود، مثل: 🔸سر سفره غذا 🔸هنگام رسیدن به سود و درآمد و دریافت حق الزحمة و... 🔸هنگام دیدن نعمت‌های خداوند 🔸هنگام شنیدن خبرهای خوش و... https://eitaa.com/joinchat/206439491Ca9ef2a3326
بعد از عروسی خواهرم و دیدن رفتارخوب شوهرش، چشمش برادرش رو گرفت و برای اینکه خودم رو بهش قالب کنم هر روز به بهانه های مختلف می‌رفتم خونه‌ی خواهرم و دلبری می‌کردم. موفق شدم و قرا شد منم بگیرن برای اون یکی پسرشون ولی درست شب خواستگاری وقتی وارد اتاق شد... از اون به بعد خودم رو مخفی میکردم.‌ دلم نمی‌خواست هیچ کس من رو ببینه https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae
بدون واسطه و .. مستقیم از کارخانه خرید کن😍 با.. ✅خرید حضوری یا آنلاین ✅بیعانه اندک ✅اقساط بلند ✅ ارسال از طریق باربری 🌈تنوع طرح و رنگ با قیمت استثنایی جهت ثبت سفارش👇 @zahra_r63 https://eitaa.com/joinchat/1855062400Cb9da137720 👌سریع جوین شو ببین اینجا چه خبره 😉