🎬 مصاحبهی من با یک زن مُرده
👇قسمت اول
من مجری یک برنامهی گفتگو محور هستم. از این برنامهها که یک طرف مجری و یک طرف روبه روی او مهمان برنامه نشسته است.
تیتراژ برنامه پخش میشود و من دعوت میکنم از مهمان برنامه امشب.
کادر روی دستهای زن تازه وارد بسته میشود و بعد از سلام و احوال پرسی از این حرف میزنم که با هزار بدبختی این زن را به برنامه دعوت کردم و زن اصلا راضی نمیشد که بیاید و حالا هم که آمده خواسته چهرهاش را نشان ندهیم.
خوب برویم سر اصل مطلب، سوال اولم را اینطوری از مهمانم میپرسم؛ کمی از خودتان تعریف کنید تا شما را بشناسیم.
زن گفت: خیلی دوست ندارم از خودم بگم قبلا هم بهتون گفتم.
گفتم: بله پس درباره اون ماجرا میپرسم.
زن تایید کرد و ادامه دادم: خیال کنید توی خانه نشستید، دارید برای بچهها غذا آماده میکنید. ناگهان صدای در خانهات بلند میشود. میروید سمت در و میبینید؛ خانم همسایه با چند بچهی کوچک جلوی در ایستاده است. شما چه کاری میکنید؟!
زن اصلا خیال نمیکرد موضوع بحثمان اینطوری ساده شروع شود. دستهایش را با اعتماد به نفس تکان داد و گفت: خوب معلوم است ما مهماننواز هستیم دعوتش میکنم توی خانه تا ببینم برای چه کاری آمده.
نفس عمیقی میکشم و ادامه میدهم:
فکر کنید خانم پشت در، آمده برای یادآوری جریانی از همین چند ماه قبل. شما آن جریان را خوب یادتان هست با جزئیات، خودتان آنجا کنار خانم همسایه ایستاده بودید که تشت آب آوردند و دستتان را گذاشتید توی آب به نشانهی اینکه حرفهایی که آن روز شنیدید را قبول داشتید. شما چرا همان روز کنار برکه مخالفت نکردید؟!
زن دستهایش را برد زیر عبا و گفت: اونجا همه موافق بودند. نمیشد خودمون رو رسوا کنیم و با جماعت مخالفت کنیم. بعدش هم پدر خانم همسایه، خیلی برامون مهم بود، کی جرئت مخالفت باهاش داشت.
برگههای توی دستم را نگاه میکنم و میگویم بذارید اینطوری بپرسم؛ خانم همسایه که پشت در خانه شما آمد در نگاه اول تمام جزئیات ایستادنتان کنار آن برکه را به یاد آوردید ولی خودتان را به فراموشی زدید، حتی عرقهای روی پیشانی خانم همسایه را دیدید و یک تعارف نکردید داخل خانه بیاید تا جرعهای آب برای او و بچههای کوچکش بیاورید. شما گفتید مهماننواز هستید، این طور نیست؟!
زن داد زد: برای مهمانی نیامده بود، آمدنش بوی دردسر میداد.
گفتم: چه دردسری؟! خانم همسایه از شما کمک میخواست، کمک زیادی هم نبود، فقط میخواست تایید کنید که آن روز کنار برکه چه اتفاقی افتاده بود؟! فقط میخواست برای پس گرفتن حقی که از او و همسرش گرفتهاند به عنوان شاهد حضور داشته باشید، همین.
زن گفت: دِ نشد. همین! من دنبال دردسر نمیگشتم، یک زندگی معمولی داشتن، حق زیادی ست؟! بعد چه کسی شهادت ما زنها را قبول میکرد.
سعی کردم آرام باشم، توی زندگی معمولی رسم همسایگی را رعایت نمیکنند و خانم همسایه را دست خالی میفرستند خانهی بعدی؟!
شما گوش تیزکردید و فهمیدید که همسایهی کناری هم کار شما را تکرار کرد و لبخند روی لبتان آمد. اینطور نیست؟!
زن از کادر بیرون رفت و بلند شد؛ اصلا شما این حرفها را از کجا درآوردید، شوهر و پدر اون خانم جنگ طلب بودند، ما نمیخواستیم شوهرهامون به جا پول درآوردن هر روز وسط جنگ باشند.
گفتم: لطفا بشنید حرفما هنوز تموم نشده، این نکاتی که گفتم رو ما توی کتابها خوندیم ولی شما زندگی کردید. معلوم نیست ما هم اگه بودیم بهتر از شما عمل میکردیم!
زن کمی آرام شد و دوباره نشست و زیر لب گفت؛ ها منم میگم الکی ما رو قضاوت نکنید.
#ادامه_دارد
#مصاحبه_با_زن_مرده
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
دامانِ در میسوخت، اما داشت میسوخت...
...در کربلا دامان چندین نازدانه
افتاد یک دانه از آن دو گوشواره
در کربلا افتاد اما دانه دانه
شبهای جمعه فاطمه بالای گودال
با ناله، آنهم نالههای مادرانه...
...گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد
نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد
#فاطمیه
#شب_جمعه
✍ #علی_اکبر_لطیفیان
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
مىتوانيم صداى حزن آلود على (عليهالسلام) را از مدينهى رسول بشنويم كه با چشم اشك و نواى غربت مىگويد:
«اما حزنى فسرمد و اما ليلى فمسهد»؛اندوه من همیشگی شد و شب من به بیداری میگذرد.
راستى اين فاطمه (سلاماللهعلیها) در كجا ايستاده كه على (عليهالسلام) اين گونه از او مىگويد؟
اين چه انس عميقى است كه اين گونه حزن سرمد مىآورد؟ اين چه خورشيد در خاك نشستهاى است كه اين گونه شام ديجور به دنبال مىكشد؟
من از فرزندان فاطمه (سلاماللهعلیها)، از آن كهكشانهاى حلم و حماسه و فرياد و از آن خانهى مبارك، حرفى نمىزنم. من فقط از فاطمه (سلاماللهعلیها) مىپرسم!
راستى در او چه درخششى است كه تا امروز در چشمها و دلهاى ما نشسته است و راهها را نشانه مىزند؟
اين همه ارزش آيا از معرفت و شناخت و يا عشق و ايمان و يا عمل و تقوا، از كدامين ريشه، سر برگرفته است؟
📒روزهای فاطمه(سلاماللهعلیها)
✍ عین صاد
#فاطمیه
#کتابخوانی
#بغض_قلم
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
04.Nisa_.117.mp3
2.25M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۱۱۷ | إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَرِيدًا
(مشركان) به جاى خدا، جز معبودانى مؤنث (كه نام زن بر آنها نهادهاند مانند لات و مناة وعُزّى) نمىخوانند وجز شيطان سركش وطغيانگر را نمىخوانند.
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۷min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
چندوقتی بود با دوستان فعالفرهنگی کتاب طرح کلی اندیشهاسلامی در قرآن رو مطالعه میکردیم. امروز به آخرین صفحههای کتاب و تعریف آقا از ولایت رسیدیم که برای من خیلی جذاب بود، چون جمعهی نصر در روایتی که از نمازجمعه نوشته بودم شبیه این تعریف رو با اسم قویترین چسب دنیا درک کردم.
اول تعریف آقا از کلمهی ولایت رو بیاید باهم بخونیم: ولایت یعنی به هم پیوستگی و هم جبهگی و اتصال شدید یک عده انسانی که دارای یک فکر واحد و جویای یک هدف واحدند، در یک راه دارند، قدم برمیدارند، برای یک مقصود دارند تلاش و حرکت میکنند، یک فکر را و یک عقیده را پذیرفتهاند.
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
قویترین چسب دنیا .mp3
14.21M
🎧 قویترین چسب دنیا ❤️
✍ روایتم از جمعهی نصر
#جمعه_نصر
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
04.Nisa_.118-119.mp3
4.02M
🎧 تفسیر صوتی قرآن کریم
🌺 قسمت ۱۱۸ و ۱۱۹ | لَعَنَهُ اللَّهُ ۘ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا
خداوند لعنتش كند وقتى كه گفت: من حتماً از بندگان تو سهمى معيّن خواهم گرفت (و گروهى را منحرف خواهم كرد).
وَلَأُضِلَّنَّهُمْ وَلَأُمَنِّيَنَّهُمْ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُبَتِّكُنَّ آذَانَ الْأَنْعَامِ وَلَآمُرَنَّهُمْ فَلَيُغَيِّرُنَّ خَلْقَ اللَّهِ ۚ وَمَنْ يَتَّخِذِ الشَّيْطَانَ وَلِيًّا مِنْ دُونِ اللَّهِ فَقَدْ خَسِرَ خُسْرَانًا مُبِينًا
و حتماً آنان را گمراه مىكنم و قطعاً به آرزوها سرگرمشان مىسازم و دستورشان مىدهم كه گوش چهارپايان را بشكافند (تا علامت باشد كه اين حيوان سهم بتهاست) و به آنان فرمان مىدهم كه آفرينش خدا را دگرگون سازند. و هر كس به جاى خدا، شيطان را دوست و سرپرست خود بگيرد، بىگمان زيان كرده است، زيانى آشكار.
🎤 آیتالله قرائتی
👇هر روز تفسیر قرآن: ۱۲min
#قرآن
#تفسیر_قرآن_صوتی
#کتاب
●━━━━━━───────
⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻
🆔 https://eitaa.com/bibliophil
🆔 https://ble.ir/bibliophils
هدایت شده از دورهمگرام؛ شبکهزنانروایتگر
#روایت_بخوانیم 7️⃣9️⃣5️⃣
داغی که سرد نمیشود
سرش درد میکرد. احساس کردم سرم داغ شده. تپش قلب داشت، دست روی قلبم گذاشتم، تندتند میزد. تشنه شده بود، لبهایم بیهوا خشک شد. دواندوان سمت سوپر مارکت دویدم. آب معدنی خنک را در دستهایم جابهجا کردم.
آب معدنی را دستش دادم. آرام شد. دلم آرام شد. انگار از همان روزی که قصد مادر شدن کرده بود ما یک وجود بودیم در دو تن، دو تن بودیم از خون، گوشت و استخوان هم، پس حق دارم بنویسم.
لازم نیست، کمر خمیدهاش را ببینی همین که نفس نفس میزند، نفس تو هم به شماره میافتد.
لازم نیست، استخوان دست شکستهاش را از زیر روانداز سفید بیرون بیندازد، تو خودت دستت ناخودآگاه با شنیدنش تیر میکشد.
لازم نیست، خون از گوشه کبود لبهایش جاری شود، ناگهان ترشی و شوری خون را روی لبهایت حس میکنی.
آه ! مادر، تو فقط خودت نیستی، تو منی، منی که قد کشیدهام اما هنوز من، توام.
تو که نیمه شب قصد پرواز می کنی، غریبانه، تکهای از من را هم با خودت بردی.
ما بچهها از شبی که رفتی تا صبح ظهور داغمان سرد نمیشود، مگر نه داغ مصیبت دیده با دیدن سردی خاک مزار، سرد میشود، ما که خاک مزار تو را ندیدهایم، نبوسیدهایم، در آغوش جانمان نکشیدهایم.
مادر! ای عصاره هستی، سردرگمی مرا ببین. من بیوجودم، بی تکهای از جانم چه کنم؟
تکهای از جانت را دریاب مادر!
در این وانفسای نفسگیر روزگار.
✍#محدثه_قاسمپور
🏷 منبع
#فاطمیه
🌀 دورهمگرام؛ شبکه زنان روایتگر
فرصتی برای ثبت لحظات گوارای زندگی🌱
📲 دورهمگرام در ایتا | بله | دیگرپیامرسانها