eitaa logo
🇮🇷غواص‌ها بوی نعنا می‌دهند🇮🇷
108 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
45 ویدیو
4 فایل
مرد غسال به جسم و سر من خرده مگیر چند سالیست که از داغ حسین لطمه زنم سر قبرم چو بخوانند دمی روضه‌ی شام سر خود با لبه‌ی سنگ لحد می شکنم ملا شدن چه اسان آدم شدن محال است...
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم فرجوانی درحال حاضرمشغول چه کاری هستند؟ من سه سال است که در دهدز سکونت دارم وقتی با این مردم آشنا شدم عهدکردم که حالا که جایی آمدم که مردم خونگرم و شریفی دارد و البته محروم مانده وهرسنگش چون طلای ناب است با این یلان بختیاری همدوش و هم پیمان شوم تا از مشکلات این شهر بکاهیم.
خانم فرجوانی لطفا کمی از فعالیت هایتان در زمان دفاع مقدس بگویید: ما سی، چهل نفر خانم بودیم، که درستادپشتیبانی جبهه وجنگ خدمت میکردیم، تا اینکه یک روز به ما خبر دادند که درپشت جبهه نیاز به چند نفر خانم داریم ما دو سه نفر خانم بودیم رفتیم وپشت جبهه درعشیره طالقانی بین سوسنگرد و بستان که عراقی ها آمدند و سوسنگرد وهمینطور بستان را تصرف کردند و ما رفتیم خرمشهر، اتفاقاً خانم مهین خوش اقبال (رییس دانشکده پرستاری آن زمان) هم همراه ما در خرمشهر بود، که بعثی ها خرمشهر را هم تصرف کردند و آنقدر پست و بی حیا بودند که قراربود با عبور از پل خرمشهر، آبادان را هم تصرف کنند و نیروهای خودی مجبور شدند پل خرمشهر، کوت شیخ، راتخریب کنند تا مانع پیشروی عراقی ها به آبادان شوند، خیلی ازبچه های ما آن طرف آب به آب زدند و آمدند کوت شیخ که بازهم آبادان درمحاصره بود و امام خمینی(ره) رهبر کبیر انقلاب فرمان دادند که حصر آبادان باید شکسته شود و رزمندگان اسلام طی عملیاتی آبادان را آزاد کردند
سال گذشته درسه مسجد به تدریس قرآن پرداختم، سپس کتاب قرآن و نرم افزار ونهج البلاغه را از حجت السلام موسوی جزایری تحویل گرفتم وبه علاقمندان شرکت کننده دراین کلاس ها تقدیم کردم
سخن آخر: امیدوارم که این اقدامات پلی باشند برای عبور از پل آخرت، خیلی خوشحالم وخداوند راشاکرم که فرزندانم رابه همان پاکی  تحویل او دادم.  
نام و نام خانوادگی: اسماعیل فرجوانی تاریخ تولد:۱۳۴۱ تاریخ شهادت:۱۳۶۵ محل تولد: اهواز محل شهادت:اروند زندگینامه #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
زندگینامه در طلوع فجر ششم آبان ماه سال ۱۳۴۱ ه ش در خانواده ای مؤمن و متعهد طلوع کرد، کودکی را با تحصیل و انس با قرآن و جلسات مذهبی در کنار خانواده گذراند، وجودهمسایگانی عالم و روحانی در پرورش روحی و معنوی اش تأثیر به سزایی داشت، در کنار تحصیل برای خود در آمدی از کار در کارگاه نجاری داشت که روح استقلال و اتّکا به خداوند را در او پرورش می داد. دوران تحصیل متوسطه ی او ,همزمان بود با ماه های پایانی دوران ستم وخفقان پهلوی. عشق وعلاقه ی زیاد اسماعیل به امام خمینی و شناخت اهداف مقدس امام , او را به صحنه مبارزه با حکومت پهلوی کشاند. از روزی که اسماعیل در راه تحقق اهداف امام خمینی وارد مبارزه شد تا روزی که به شهادت رسید از پیشگامان این مبارزه مقدس بود. هجوم ساواک و نیروهای نظامی شاه و فرار او به همراه کتابهای مذهبی, اولین درگیری مستقیم او بود. شهادت حمید صالح شوشتری، یکی از همرزمانش قبل ازپیروزی انقلاب بارقه ای فروزان از شجاعت و شهامت را در دلش زنده کرد. با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و دوشادوش پاسداران و بسیجیان به مبارزه با اشرار و ضد انقلاب پرداخت تا امنیت و آسایش هم وطنان کرد را تامین کند. آغاز جنگ تحمیلی ارتش عراق بر علیه کشورمان باعث شد ,خانواده فرجوانی وارد جنگ شوند. او و برادرش در جبهه ها و حضور داشتند ,در حالیکه مادر، پدر و خواهرش در پشت جبهه، فعالیتهای زیادی را در کار پشتیبانی از رزمندگان انجام می دادند.سال ۱۳۶۰ در روز ولادت امام حسین (ع) و روز پاسدار ازدواج کرد. ازدواج وتشکیل خانواده خللی در اراده اش برای حضور در جبهه ایجاد نکرد. بعداز ازدواج به جبهه خرمشهر رفت و به دفاع از این شهر به همراه همرزمانش پرداخت.
همیشه می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س ) خودش به دیدن آن ها می رود. بالای سرشان می نشیند، خوشا به حالشان که خانم را می بینند. آن وقت مادرها همه اش بی تابی می کنند که چرا شهیدمان را نیاوردند بگو آخه مادر جان تو بروی بالای سر پسرت بهتر است یا خانم فاطمه زهرا (س ) ؟می گفتم : خب معلومه حضرت زهرا (س ) . #دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
اسماعیل از روزی که به جبهه رفت تا لحظه ی شهادت حضوری تاثیر گذار داشت.او در عملیات گوناگون از شکست محاصره آبادان گرفته تا عملیات کربلای ۴ که در سال ۱۳۶۵رخ داد حماسه های بی نظیری به یادگار گذاشت. در این مدت اسماعیل هشت نوبت مجروح شد.در عملیات بدر دست راستش قطع شد اما او باز هم پس از بهبودی در جبهه ماند. روزهای پر افتخار دفاع مقدس مردم ایران در برابر دنیای ظلم وستم سپری شد .د ی ماه سال ۱۳۶۵ موعد انجام عملیات کربلای چهار بود, اسماعیل در این عملیات با گردان کربلا کارهای فوق العاده ای انجام داد که فقط از اسطوره ها ساخته است .اسماعیل در این عملیات ,پس از سالها مجاهدت و تلاش در راه اعتلای اسلام ناب محمدی و اقتدار ایران بزرگ ,مورد اصابت تیر دشمن قرار گرفت و پیکر مطهرش در آن سوی آبهای اروند رود باقی ماند .او در فرازهایی از وصیت نامه اش می نویسد: از شهادت من هیچ نگرانی به خود راه ندهید، و کاری به هیچ کس و هیچ چیز نداشته باشید؛ اساس رضایت و خوشنودی خداست، همیشه در راه خدا قدم بگذارید و توکلتان به توسلتان به ائمه اطهار (ع) باشد و به آینده اسلام فکر کنید که اساس حفظ اسلام است، به همگی وخانواده توصیه ی اتحاد، دوستی و محبت بین یکدیگر را می کنم.در راه خدا حرکت کنید.
خب معلومه حضرت زهرا (س ) .  پس هیچ وقت فکر نکنی اگه من مفقود الاثر شدم چرا نیامدم اجازه بده بی بی دو عالم بیاید بالای سرم . برای خودش این سفارش را می‌کرد اما نمی‌گذاشت هیچ یک از بچه های گردان کربلا پیکر مطهرشان توی خط بماند. گاهی طناب می بستند به پیکر شهید و روی زمین می‌کشیدند و عقب می آوردند. تا در خط نماند. می گفتم :
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
مادر این جوری که پیکر شهید آسیب می بیند  مادر این پیکر تکه تکه شده به دست مادر شهید برسد و بتواند صورت پسرش را ببیند بهتر است تا ما در مقابل مادر شهید بگوییم شرمنده ایم ما سالم و سلامت آمدیم و پسرت شهید شد و ما حتی نتوانستیم جسم بی جان او را برای تو بیاوریم.
همیشه حواسش به رزمندگان گردان و حتی خانواده هایشان بود. گاهی وقتی از طرف لشکر هدیه ای به او می دادند آن را به خانواده رزمندگان یا شهدای گردان هدیه می‌کرد. یک بار که یک فرش به او هدیه داده بودند خبردار شد که یکی از بچه های گردان صاحب فرزند شده و در خانه اش فرش ندارد آن فرش را به عنوان هدیه تولد به خانواده اش هدیه داد. با این که خودش  به آن فرش احتیاج داشت .
همیشه اسماعیل می گفت : خوشا به حال کسانی که مفقودالاثر و مفقود الجسد هستند. هر شب جمعه حضرت زهرا (س) خودش به دیدن آن ها می رود. 🌷معرفی شهیدان #دفاع_مقدس #زمینه_ساز_ظهور #شهید_اسماعیل_فرجوانی و #شهید_ابراهیم_فرجوانی 💠ارائه : جناب جامانده از شهدا قسمت دو 📆چهارشنبه ۹۸.۱۰.۰۴ ⏰ساعت ۲۱:۰۰ 🕊گروه به یاد شهدا http://eitaa.com/joinchat/2098397195C755e168b84 کانال غواص ها بوی نعنا می دهند👇🍃 eitaa.com/booyenaena
گفتن از بچه‌های شهیدش هنوز برایش همان حلاوت سابق را دارد چرا که معتقد است آنها از بچگی سرباز امام زمان (عج) بودند
برای قربونی اسماعیلمو می‌دم با عشق. منم یه مادرم، بچه مو دوس دارم ولی اونو به دست بی بی می‌سپرم. وقتی اسماعیل و ابراهیم را در 12 سالگی و 15 سالگی به دنیا آورد، گمان نمی‌کرد که هنوز به دهه چهارم عمر خود نرسیده باید با آنها وداع کند و سال‌های بعد را بی دو گل پسرش سپری کند. به راستی که خانم عصمت احمدیان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی را قربانی کرد تا بتواند از امتحان خداوند سربلند بیرون بیاید.
اسماعیل ششم آبان 41 به دنیا آمد و در عملیات کربلای 4 سال 65 به شهادت رسید و پیکرش به مدت 18 سال در آن سوی آب‌های اروند باقی ماند. ابراهیم نیز 10 دی‌ماه 43 به دنیا آمد و در عملیات طریق القدس در سال 1360، همان طور که پیش بینی کرده بود، به شهادت رسید.
شهادت حاج اسماعیل فرجوانی پس از 8 بار مجروحیت و مفقود بودن پیکر ایشان و همچنین بازگشت پیکر بی سر ابراهیم به خانواده، ما را به شیر زنی می‌رساند که نرسیده به دهه چهارم زندگی دو فرزندش را تقدیم دفاع از حریم ولایت کرد و به قول خودش بعد از آن دیگر «سفره عیدی» در خانه‌شان پهن نشد و سال نو را در کنار مزار دو فرزند شهیدش سپری می‌کند.
مادر شهدای فرجوانی معتقد است که آنچه در 8 سال دفاع مقدس روی داده را نمی‌توان تفسیر کرد و در تاریخ بشریت هیچ‌گاه دولت و ملت آن‌قدر به هم نزدیک نشده بودند و در برخی مواقع ملت از دولت جلوتر بود. اگر مردم زمان پیامبر اسلام (ص) مانند مردم ما در دوران دفاع مقدس حرمت، وفاداری، تبعیت و غیرت داشتند، نه سقیفه‌ای شکل می‌گرفت و نه محسن سقط می‌شد، هیچ گاه غریبی امام حسن (ع) غریبی نمی‌کشید و سر امام حسین (ع) بالای نیزه‌ها نمی‌رفت تا زینب (س) اسیر شود و اسلام امروز به این انحراف کشیده شود.
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
وی می‌افزاید: امروز هم مردم و جوانان ما هم‌صدای نظام اسلامی هستند، اگر روزی مردم ایران یک دست و یک صدا با نظام جلوی استکبار جهانی ایستادند و دست شیطان بزرگ که از آستین صدام حسین بیرون زده بود را قطع کردند، امروز هم همان رشادت، تعصب و غیرت بین جوانان ما وجود دارد و وقتی دیدند در شهادت و جهاد باز است برای عبور از این در از همدیگر سبقت گرفتند.
#دفاع_مقدس #شهادت_زمینه_سازان_ظهور #شهید #مدافع_حرم #شهید_اسماعیل_وابراهیم_فرجوانی #شهادت #گردان_153_حضرت_قاسم
غواصان در جبهه سخت‌ترین رابط را تحمل می‌کردند تا راه را برای رزمندگان باز کنند، گویی این رشادت امروز در خانواده آنها هم به ارث مانده است، خانم احمدیان در این باره می‌گوید: وقتی رابطه انسان با خداوند خوب باشد، همه چیز را تحت فرمان او می‌بیند. وقتی کسی به زندگی حضرت موسی (ع) و فرمان خداوند به مادر ایشان بنگرد، دیگر روحیه‌اش ضعیف نمی‌ماند و باور این موضوع که خوشی و غم دنیا نمی‌ماند برایش آسان می‌شود.
مادر 2 شهید دفاع مقدس میان حرف‌هایش به آیات و روایات اشاره و بیان می‌کند: وقتی در آن دنیا همه 70 یا 80 سال عمر ما مانند یکی دو روز گذشته باشد، پس چرا باید برای این یکی دو روز دنیا غم و غصه بخوریم
گفتن از بچه‌های شهیدش  هنوز برایش همان حلاوت سابق را دارد چرا که معتقد است آنها از بچگی سرباز امام زمان (عج) بودند. اسماعیل دستش را در عملیات بدر تقدیم کرد و بعدها در عملیات رمضان پایش زیر تانک رفت. انگشت پایش را موش‌های بیابان خورده بودند، د عملیات خیبر شیمیایی شده بود و 8 بار در طول جنگ تحمیلی مجروح شد، ابراهیم هم پیکرش بدون سر به کشور بازگشت و همه شرمندگی خانم احمدیان از بی سر بودن پیکر فرزند رشیدش است
عاشقانه‌های ابراهیم و مادر، پسری که «امیر» مادرش بود خانم احمدیان روایت می‌کند که ابراهیم وقتی وارد خانه شد، گفت: مامان می‌دونی من در جبهه چه کاره هستم؟ گفتم: نه. ابراهیم می‌گفت مامان خوشگل‌ها و خوش‌تیپ‌ها رو میذارن آرپی‌جی زن. یعنی وقتی داری تانک‌های دشمن رو شکار می‌کنی، یکی دیگه هم از اون سمت ممکنه به تو شلیک کنه و سر تو به بره. من از الآن بهت میگم که وقتی تو پیشم می‌آیی من روی یک تپه‌ای افتادم و پاهایم از پشت آویزون شده‌اند.
مادر 2 شهید دوران دفاع مقدس بیان می‌کند: بچه‌هایم از نحوه شهادتشان خبر داشتند. ابراهیم (امیر) یک روز جمعه‌ای به خانه بازگشت و بهش گفتم چه روز خوبی اومدی پسرم، میهمان داریم و بچه‌های سپاه آمده‌اند خانه ما. به هم گفت مامان تو هنوز به فکر میهمان هستی؟ بیا جبهه و خدا رو ببین.
ابراهیم از من قرآنی بزرگ خواست که در جبهه‌ها و در مواقع تاریکی بتواند به راحتی قرآن را تلاوت کند. وقتی دخترم قرآن را آورد من جلوی قرآن قیام کردم و گفتم خدایا چیزی به جز این دو جگرگوشه ندارم که در راه تو هدیه دهم. وقتی این دعا را می‌کردم بعدش می‌گفتم خدایا تو ببخششون به من، ابراهیم گفت این بار هم بگو خدایا من این بچه‌ها را به تو هدیه می‌دهم ولی تو آنها را به من ببخش. ولی بهش گفتم نه مامان جان من تسلیم امر خدا هستم. بعد از اینکه این را گفتم، ابراهیم آن‌قدر بغلم کرد و بوسید و می‌گفت «آخرش رضایت دادی شهید شوم».
ابراهیم از من قرآنی بزرگ خواست که در جبهه‌ها و در مواقع تاریکی بتواند به راحتی قرآن را تلاوت کند. وقتی دخترم قرآن را آورد من جلوی قرآن قیام کردم و گفتم خدایا چیزی به جز این دو جگرگوشه ندارم که در راه تو هدیه دهم. وقتی این دعا را می‌کردم بعدش می‌گفتم خدایا تو ببخششون به من، ابراهیم گفت این بار هم بگو خدایا من این بچه‌ها را به تو هدیه می‌دهم ولی تو آنها را به من ببخش. ولی بهش گفتم نه مامان جان من تسلیم امر خدا هستم. بعد از اینکه این را گفتم، ابراهیم آن‌قدر بغلم کرد و بوسید و می‌گفت «آخرش رضایت دادی شهید شوم».
وقتی می‌خواست برگرده جبهه تا 4 شیر (میدان شهید بندر) بدرقه‌اش کردیم و لحظه خداحافظی دستش را به نشانه شرمندگی روی پیشانی‌اش گذاشت. من همان لحظه، شهادتش را دیدم و به حاج آقا (پدر شهید) گفتم که امیر دیگر بر نمی‌گردد. حاج آقا خیلی ناراحت شد و گفت: پسرمون می‌خواد بره جنگ، اونوقت تو می‌گی که دیگه بر نمی‌گرده. 10 روز بعد از این دیدار ابراهیم شهید شد و پیکر بی سرش را برایم آوردند. پیکری که اگر سر داشت در تابوت جا نمی‌شد