#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(دست از ترنج نشناخت)
این ضربالمثل را در جایی به کار میبرند که کسی به علت حواسپرتی و عدم تمرکز کافی، در انجام کاری غفلت کرده و کار را خراب کند.
#ریشه این ضربالمثل به #داستان #یوسف و زلیخا برمیگردد که زلیخا برای اینکه به همه زنانی که او را بابت #عشق به #یوسف شماتت میکردند ثابت کند که آنها نیز اگر جای وی بودند گرفتار چنین عشقی میشدند، همه آنها را به یک #مهمانی دعوت کرد و به هر کدام از آنان یک چاقو و یک ترنج داد. سپس یوسف را برای کاری فراخواند. تمام زنان در حال پوست کندن ترنج با #چاقو بودند که با دیدن یوسف محو زیبایی چهره او شده و به جای ترنج #دست خویش را بریدند.
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(هنوز دو قورت و نيمش باقي مانده)
مي گويند #حضرت سليمان زبان همه جانداران را مي دانست ، روزي از خدا خواست تا يك روز تمام مخلوقات خدا را دعوت كند .
از خدا پيغام رسيد ، مهماني خوب است ولي هيچ كس نمي تواند از همه مخلوقات #خدا يك وعده پذيرائي كند .
حضرت سليمان به همه آنها كه در فرمانش بودند دستور داد تا براي جمع آوري غذا بكوشند و قرارگذاشت كه فلان روز در ساحل دريا وعده مهماني است .
روزي كه #مهماني بود به اندازه يك #كوه خوراكي جمع شده بود . در شروع مهماني يك ماهي بزرگ سرش را از #آب بيرون آورد و گفت : خوراك مرا بدهيد .
يك #گوسفند در دهان ماهي انداختند . ماهي گفت : من سير نشدم . بعد يك #شتر آوردند ولي ماهي سير نشده بود .
حضرت سليمان گفت : او يك وعده غذا مهمان است آنقدر به او غذا بدهيد تا سير شود .
كم كم هر چه خوراكي در #ساحل بود به ماهي دادند ولي ماهي #سير نشده بود . خدمتكاران از ماهي پرسيدند : مگر يك وعده غذاي تو چقدر است ؟
#ماهي گفت : #خوراك من در هر وعده سه قورت است و اين چيزهائي كه من خورده ام فقط به انداره نيم قورت بود و هنوز دو قورت ونيمش باقي مانده است .
ماجرا را براي سليمان تعريف كردند و پرسيدند چه كار كنيم هنوز مهمانها نيامده اند و غذاها تمام شده و اين ماهي هنوز سير نشده .
#حضرت #سليمان در فكر بود كه مورچه پيري به او گفت : ران يك #ملخ را به #دريا بياندازيد و اسمش را بگذاريد آبگوشت و به #ماهي بگوئيد دو قورت و نيمش را #آبگوشت بخورد .
از آن موقع اين ضرب المثل بوجود آمده و اگر فردي به قصد خير خواهي به كسي #محبت كند و فرد محبت شونده طمع كند و مانند #طلبكار رفتار كند مي گويند : عجب آدم طمعكاري است تازه هنوز دو قورت ونيمش هم باقي است .
🙈@cartoon_ghadimy🙊
#حکایت📚
#مثل_آباد😇
(آستين نو ، بخور پلو)
روزي ملا نصرالدين به يك #مهماني رفت و لباس كهنه اي به تن داشت . صاحبخانه با داد و #فرياد او را از خانه بيرون كرد .
او به منزل رفت و از همسايه خود ، لباسي #گرانبها به #امانت گرفت و آنرا به تن كرد و دوباره به همان ميهماني رفت .
اينبار #صاحبخانه با روي خوش جلو آمد و به او خوش آمد گفت و او را در محلي خوب نشاند و برايش سفره اي از غذاهاي رنگين پهن كرد .
ملا از اين رفتار خنده اش گرفت و پيش خود فكرد كرد كه اين همه احترام بابت #لباس نوي اوست .
آستين لباسش را كشيد و گفت : آستين نو بخور پلو ، آستين نو بخور پلو .
صاحبخانه كه از اين رفتار تعجب كرده بود از ملا پرسيد كه چكار مي كني .
ملا گفت : من هماني هستم كه با لباسي #كهنه به ميهماني تو آمدم و تو مرا راه ندادي و حال كه لباسي نو به تن كرده ام اينقدر #احترام مي گذاري . پس اين احترام بابت لباس من است نه بخاطر من . پس #آستين نو بخور #پلو ، آستين نو بخور پلو ..
🙈@cartoon_ghadimy🙊