زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁🍁 🍁🍁🍁 🍁🍁 حس کردم ترس رو در صورت من دید چون بلافاصله ادامه داد میر
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁
مرگ تدریجی یک رویا
پارت ۴۱
برگرفته از زندگی واقعی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نگران سوال کردم
نرگس کجاست؟
گفتن
ما نمیدونیم، صبح که با ما نیومد ولی رفته دانشگاه دیگه برنگشته
_دیروز بهش گفتم بخاطر نامزدش چون عقد کردهن یه هفته بره خونشون، شاید رفته خونشون
ستایش از جاش بلند شد
نه الهام، نامزدش داره یه سَره زنگ میزنه، آخرین بارم باباش زنگ زد خوابگاه، داریم از نگرانی میمیریم
_به نظرتون نرگس کجاست؟ آخه جایی نمیره، کاری نمیکنه
همه هاج و واج بهم نگاه کردیم هیچکدوم شهامت نداشتیم حدسمونو با صدای بلند بگیم زول زده بودیم به هم با نگاهی پر از ترس و وحشت، اومدم تو اتاق زنگ زدم به مرتضی
گوشی رو جواب داد
جانم الی
مرتضی نرگس نیومده
_الهام جان نرگس شوهرداره، به ما ربطی نداره، خانوادهش باید بدونن کجاست، دیگه نمیخوام دوستاتو ببینم اونا ناموس مردمن، دختر
بی توجه به حرفش گفتم
مرتضی نکنه اون پسرا اومدن بردنش؟
نه بابا، به نرگس چه ربطی داره اونا با سهیلا مشکل دارن
_ولی اونشب همه مونو دیدن
الهام از شبت لذت ببر و داستان درست نکن، خداحافظ
تلفنن رو قطع کردم اومدم پایین روکردم به بچهها
بایدبریم کلانتری
سهیلا گفت
یه کم دیگه صبر نکنیم؟
_یه کم دیگه یعنی تا فردا صبح؟
ستایش پرید تو حرف سهلا
شاید یه جایی رفته بدتر آبروریزی میشه
نه ستایش نرگس هیچجا نمیره من از اون پسرا میترسم
سهیلا روپکرد به من
دقیقا ترس مام همونه، جرات نداشتیم به زبون بیاریم
پاشید، پاشید بچه ها میترسم دیر بشه، باید بریم کلانتری
سهیلا اصرار کرد
نه، صبر میکنیم عجله نکن الهام، بدتر میشه، پیش پلیس بریم باید همه چیو بگیم برای همهمون بد میشه
سهیلا چرا بد شه؟ تو برای خودتم نرفتی کلانتری و ترسیدی، در صورتی که اونی که بهت ت*ج*ا*و*ز کرد باید بترسه
صداش رو برد بالا و داد زد
صبر میکنیم
دیدم اصرار فتیده نداره اومدم اتاقم، من مطمئنم که یه اتفاقی افتاده، دستم رو گرفتم بالا، خدایا خودت کمک کن، لباسهام رو در اوردم پرت کردم پایین تخت و دراز کشیدم روی تخت و زول زدم به سقف ...
_________________________
کاربر محترم با سلام
برای دریافت لینک کانال پرونده واقعی سرنوشت #الهام (مرگ تدریجی یک رویا)
ارسال فیش واریزی مبلغ ۵۰۰۰۰ تومان (پنجاه هزار تومان) به شماره کارت 👇
5022291306342609
به نام الهه علیکرم
و سپس دریافت لینک کانال
فیش رو بعد از واریز همون روز ارسال کنید به این ایدی👇👇🌹
@Mahdis1234
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/65087
جمعه ها و تعطیلات پارت نداریم
🍁🍁
🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
#کلیپ 🎬
أگر این روزها بیش از همیشه مضطربید،
احساسات و افکار منفی آزارتان میدهد،
فشارهای روحی عجیب و سنگینی را بر خود حس میکنید؛
اگر از وضعیت امروزتون خیلی شاکی هستین
این ویدئو را پیشنهاد میکنیم!
📚کتاب صحیفه جامعه سجادیه
※ | تمام دعاهای صحیفه جامعه سجادیه در بلاگ منتظر بارگذاری شده و قابل مطالعه آنلاین میباشد. |
#امام_زمان عجل الله
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
انسان شناسی ۲۶۷.mp3
12.47M
انسان شناسی✨
●━━━━━──────
⇆ ◁ㅤ❚❚ㅤ▷ㅤ ↻
من راضی به تقدیرم نیستم!
دیگه خدا توجهی به من نداره!
انگار نه انگار منم هستم!
✘ دیگه نه من ـ نه خدا ✘
چرا ما یه وقتایی به اینجا میرسیم؟
#استاد_شجاعی #استاد_عالی
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
سلام✋
با یک مسابقه چطورید؟😉
ما اومدیم با یک مسابقه ی دیگه با کلی مطالب مفید و جوایز ارزنده😍💝
شک نکن تو هم می تونی یکی از برنده های مسابقه ی ما باشی
پس این مسابقه رو از دست نده☺️❤️
♡¹منبع مسابقه ی ما از دوره ی انسان مصلح استاد علی تقوی هست(آموزش های نوین امر به معروف و نهی از منکر)
♡²شامل ۱۲ جلسه ی ۲۰ دقیقه ای
دیگه چی بهتر از این😉🥰
♡³برای انجام مسابقه ابتدا ثبت نام کنید هنگامی که ثبت نام کردید از صفحه ای که کلمه •معروف• رو به مسئول ثبت نان فرستادید اسکرین شات میگیرید و همراه با اسم و فامیل و شماره تماس برای آیدی زیر میفرستین👇
@Asra650parvazi
✨به همین راحتی ۱۲ جلسه ی آموزشی در اختیار شما قرار میگیره.
♡⁴روش ثبت نام برای شرکت در مسابقه با شرح ذیل است👇
1⃣به سایت زیر رفته و ثبت نام کنید🤗
http://amrn.ir/c
2⃣پس از اتمام ۱۲ جلسه،۱۶ تیر ماه یک آزمون تستی ۲۰ سوالی از شما گرفته میشه.
📌البته با جوایز نفیس و ارزنده.
📌برای شرکت در مسابقه وارد گروه زیر شوید.
https://eitaa.com/joinchat/2976711081C83c55d6d15
❣به شروع مسابقه فکر نکن به پایان آن فکر کن❣
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
بابام عاشق یه زنی شد و مامانم رو طلاق داد، و با کمال بی رحمی من رو از مادرم گرفت و داد به عمه بد اخلاقم، عمهم بد اخلاق بود ولی خیلی از مراقبت میکرد، تا اینکه دوازده سالم شد و بابام میخواست من رو به جای بدهیش بده به طلبکارش که عمهم توسط یه حاج خانم که معتمد محل بود من رو فراری داد و آدرس مادرم رو داد گفت ببر بده به مادرش، حاج خانم به اون ادرس من رو از شیراز آورد ساوه ولی مادرم ازدواج کرده بود و از ساوه رفته بود، از همسایه پرسیدیم که ...
https://eitaa.com/joinchat/2024079688C01c059a803
داستانی کوتاه اما پر ماجرا و پایانی خوش👌😍
هدایت شده از تبلیغات گسترده ریحون
اون طرف دیگه ی ماجرا ویشکایی بود که داشت نقشه ی #قتلم رو می کشید...
از تمام لحظه های بی احسان خداحافظی کردم، معلوم نیست چی انتظارم و می کشه...
درو باز کرد و ازم خواست بشینم، صدای بلند ضبط نه تنها روی #اعصاب نبود بلکه داشت حال و هوای خوبی رو به لحظه هام القا می کرد.
به خصوص زمزمه ی ریز سوشا که مثل یه ساز این موسیقی رو دل انگیزتر می کرد..
مقابل #منزل #ناآشنایی ترمز دستی رو کشید #فضولی و کنجکاوی که مثل خون تو همه ی رگ های بدنم و حتی #مویرگ هام جاری شده بود، نذاشت سکوت کنم: این جا کجاست؟
همون طور که سوئیچ رو از جاش بیرون می کشید گفت: #تکون_نخور از جات ...😱
👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
ماجرای دختری که به خاطر بی پولی پدرش مجبور می شود تن به ازدواج با مرد شصت ساله ای به نام احسان بدهد.
هیلدا به عمارت احسان پا می گزارد و با احسان و فرزندانش زندگی میکند.
اما قضیه به همینجا ختم نمی شود و در این میان اتفاقاتی می افتد و پسر احسان، به هیلدا علاقه مند می شود و این شروع ماجرای جالبی از زندگی این دو نفر هست...
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
11.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🌹🍃
📲ما ایرانیها روزانه بین۳ تا ۱۵ ساعت توی اینترنت گشت میزنیم‼️
به خودمون میایم و میبینیم وقتمون رو هدر دادیم و دستمون حسابی خالیه‼️
خب حالا چکار کنیم برای رهایی از #اینترنت_گردی های بیهوده⁉️
چند راهکار ســـــــــــاده🔺
#سواد_رسانه
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
🔅 #پندانه
✍ اندکی تفکر...
🔹گویند: دزد، انسان بدی است.
🔸اما، نمیگویند که:
دزدی فقط محدود به اشیا نیست.
دزدی فقط جیببری نیست.
دزدی ققط کشرفتن شکلات،
از قفسههای فروشگاه نیست.
🔹من میگویم:
اگر لبخند را،از انسانی دریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر شادی کودکی را، از او بگیری،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر مهر و محبت را،
از اطرافیان دریغ کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔸اگر با تمسخر یک انسان،
شخصیت او را له کنی،
دزد محسوب میشوی.
🔹اگر با تزریق افکار منفی خودت
به دیگری، امید به زندگیاش را
از او بگیری دزد محسوب میشوی.
🔸اگر و هزاران اگر دیگر....
⁉️ همه میدانند دستگیر کردن دزدها،
کار پلیس است، این به کنار
آیا تو، به دزدهای کوچک و بزرگ خودت،
اندیشیدهای؟
⁉️ آیا تو، به پلیس درونِ خودت،
مأموریت دستگیر کردن دزدیهایت
را دادهای؟
🍃🌹ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺🌟🌺 🌺✨🌺✨ 🌺🌟🌺 🌺✨ 🌺 #رمان_آنلاین_نهالآرزوها #قسمت_۱۵۸ به قلم #ک
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺
🌺✨
🌺
#رمان_آنلاین_نهالآرزوها
#قسمت_۱۵۹
به قلم #کهربا(ز_ک)
تعجب میکنم یه دیشب که من به نیما زنگ نزدم و پیام ندادم اونم اصلا باهام تماس نگرفته ...
از دستش دلخور شدم ، این بهم ثابت میکنه براش اهمیتی ندارم و تا من یادش نکنم اون هم یادم نمیکنه.
ساعت روی دیوار ساعت هشت ونیم صبح رو نشون میده.
خیلی خوابم میاد ولی فکر نکنم دیگه بتونم بخوابم.
یاد نیما و بی توجهیش نسبت بهم حالم رو گرفته.
بچه ها هنوز خوابند بجز سجاد...
خدا بخیر بگذرونه معلوم نیست امروز چه اتیشی میخواد بسوزونه.
زن داداش روی مبل تک نفره نشسته و سرش رو توی دستاش گرفته نمیدونم خوابه یا بیدار بی هیچ حرفی از کنارش گذشتم
با رفتنم به اشپزخونه فهمیدم فقط مامان توی خونه حضور نداره.
وقتی از نیلوفر پرسیدم گفت اقا جواد و اقا کاوه گفتند
اومدن شماها که فایده ای نداره .
بچهها بیشتر بهتون نیاز دارن با موندنتون پیش اونها کار مفیدتری انجام میدین ...
مامان از صبح فشارش بالا بود نذاشتیم بره
خلاصه که فقط عمه باهاشون رفت
منم که دیگه واقعا میترسم بچه هارو تنها بذارم.
جواد راست میگه رفتن ما که فایده ای نداره.
گفتم
_ اما قراره من و نیما بریم.
زینب چرا روی مبل نشسته ؟
نمیدونم... حاضر شده بود که با عمهاینا بره مامان بهش گفت تو بارداری و برات خوب نیست مسافت طولانی رو هرروز بری و برگردی...از موقعی که اونا رفتند همش تو خودشه و ساکته.
منتظر شدم تا خود نیما تماس بگیره...
بعد از صرف صبحونه داشتم اشپزخونه رو مرتب میکردم که نگاهم به ساعت افتاد
ساعت از ده ونیم گذشته اما خبری از نیما نیست
سراغ گوشی موبایلم رفتم اما هرچی دنبالش میگردم پیدا نمیکنم...
با گوشی خونه شماره خودم رو گرفتم بوق میخوره اما صدای زنگش رو نمیشنوم.
کل خونه رو دوباره گشتم اما اثری ازش نیست که نیست.
یه لحظه یاد نیلوفر افتادم با عصبانیت سراغش رفتم و به ارومی گفتم:
_ نیلوفر کارت خیلی زشته... فضولی هم حدی داره...یالا گوشیمو پس بده...
ابروهاش در هم گره خورد و ناراحت گفت
_گوشی تو دست من چیکار میکنه؟
با عصبانیت صدامو بالاتر بردم
_نیلوفر اون روی من رو بالا نیار... گفتم گوشیمو پس بده.
نمیفهمی من دیگه ازدواج کردم و همه ی مسایل زندگیم به خودم مربوطه؟
به توچه که تو گوشیِ من چه خبره؟تو گوشیم دنبال چی میگردی؟
با دستش هُلم داد عقب و گفت
_ برو بابا خدا شفات بده...معلوم نیست کدوم گوری انداختی اومدی به من تهمت میزنی...
عصبیتر از این حرکتش غریدم
_اخه بدبخت مگه تو از آیفون سردرمیاری؟
عصبانی به سر ِ شونم زد و گفت حرف دهنتو بفهم میگم من برش نداشتم
آیفون یا غیر آیفون ارزونی خودت.. تازه به دوران رسیدهی عقده ای...
تا خواستم جوابشو بدم مامان جلومون ظاهر شد و با صدای آرومی که معلومه سعی داره بیرون نره
_چی شده، باز شما مثل موش و گربه افتادین به جون هم؟
بعدم رو به من عصبانیتر گفت
_ با توام نهال میگم چی شده؟
_گوشیم...گوشیمو نیلوفر برداشته حالام زیر بار نمیره
مامان یه نیشگون اروم از بازوم گرفت
_خجالت نمیکشی به خواهرت تهمت میزنی؟
گوشیت تو اتاق ماست...کنار پشتی...
دیروز غروب که بچه هارو بردی پیش بابات گذاشتی همونجا ...
منم موقع خواب یه لحظه چشمم بهش خورد اما اونقدر خسته بودم و خوابم میومد که دیگه نتونستم بیام بهت بدم.
تازه یادم افتاد وقتی نیلوفر اومد پیش بابا، قبل از اینکه برم سجاد و سلاله رو بیارم پیششون خودم گذاشتم کنار پشتی...
خجالتزده از کاری که کردم و حرفایی که به نیلوفر زدم کمی مِنمِن کردم
_عه اونجاست؟ اخه فکر کردم...
از ادامه دادن حرفم صرفنظر کردم
نیم نگاهی به خواهر عصبانی و دلخورم انداختم
زیر لب ببخشید آرومی گفتم و از آشپزخونه بیرون زدم
کپی حرام
جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم
@chatreshohada
لینک پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/63589
✨🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺
🌺🌟
🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨
🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟🌺🌟
🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨🌺✨