زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۲ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) صدای ناهید او
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۳
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_قلباً دلم میخواد ادامه بدم ولی شرایطشو ندارم. چون اگر حاجی حالش بد بشه یه وقت اتفاقی هم بیفته همه چی میفته گردن من. از طرفی من صد در صد مطمئنم ناصر حالش خوب شه بفهمه من برادرشو انداختم زندان از این کار من به شدت ناراحت میشه
_یعنی میگی آقا ناصر راضیه که سهم گاوداریتون از بین بره
_ نه اینو نمیخواد اتفاقا به خاطر گاوداری به من وکالت تام داد ولی بهم گفت احترام خونوادهمو نگه دار
_ خودتم میدونی که تنها راه نجات گاوداری شکایت از محمدِ. در غیر این صورت اون هیچ جوره زیر بار نمیره
_ فریده جان شما هم که ذی حقی خب خودتون از محمد شکایت کنید
_ من چندین بار به محسن گفتم بیا از محمد شکایت کن اما میگه نه صبر کنیم بالاخره محمد خودش راضی میشه یه کاری بکنه
_ پس ببین فریده جان وقتی شوهرهای ما حاضر نمیشن از برادرشون شکایت کنند، دست ماها هم بسته است
صدای نفس بلندی که کشید از پشت گوشی به گوشم رسید و گفت
_ من امیدم به این بود که تو یه کاری بکنی تو هم که اینجوری میگی... پس دیگه هیچی باید فاتحه گاوداری رو بخونیم
_ خودمم فعلا راهی به نظرم نمیرسه
_ باشه ببخشید مزاحمت شدم کاری نداری
_ نه عزیزم از طرف من به خونوادهات سلام برسون
بعد از خداحافظی تماسو قطع کردم و عمیق رفتم تو فکر. چند لحظه ای تو فکر بودم که جرقهای به ذهنم خورد... با یه وکیل مشورت کنم شاید یه راهی به ذهنش برسه یاد خانم مریدی افتادم که میگفت برادرش وکیله فردا برم ببینمش بگم یه وقت از برادرت بگیر من باهاش صحبت کنم ببینم میتونیم یه اهرم فشاری برای محمد پیدا کنیم که سهم خودشو بفروشه و بدهیهای گاوداری رو بده... سهم ما رو هم بهمون بده .
سرمو گرفتم بالا... خدایا یه ختم انعام نذر شهدای گمنام میکنم که ما به حقمون برسیم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
🔺گزافهگویی تازهٔ نتانیاهو علیه ایران
🔹نخستوزیر رژیم صهیونیستی با تکرار ادعاهای سابقش «نابودی محور ایران» را «هدفی در دسترس» خوانده و سال عبری آینده را «سالی تاریخی برای امنیت اسرائیل» دانسته.
🔹او که در ۷۰۰ روز گذشته نتوانسته هیچیک از اهداف اعلامیاش از جمله نابودی حماس و بازگرداندن اسرای اسرائیلی را محقق کند، مدعی شده که «مصمم هستیم تمام اهداف جنگمان را محقق کنیم؛ نه فقط در غزه، بلکه در جبهههای دیگر برای ایجاد امنیت، پیروزی و صلح».
🍃🌹🔹 ـــــــــــــــــــــــــ
صـــراط
@roshangari_samen
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _قلباً دلم می
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۴
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
تا فردا که خواستم برم مدرسه پیش خانم مریدی تو ذهنم مطالبی رو که میخوام به خانم مریدی بگم مرور کردم...صبحانه بچهها رو دادم رفتن مدرسه صبحانه و داروهای ناصر رو هم دادم...یه دوتا لقمه نون پنیر و یه چایی هم خودمم خوردم... ناهارم رو گذاشتم اومدم مدرسه...در دفتر باز بود با انگشتم زدم به در... خانم مریدی که پشت میز نشسته بود سرش رو گرفت بالا تا چشمش به من افتاد از پشت میز بلند شد
_ به به، خانم مطیعی عزیز خوش اومدی
وارد دفتر شدم سلامی کردم جوابم رو به گرمی گرفت... از پشت میز بلند شد اومد به استقبالم بعد از دست دادن روبوسی کردن گفت
_ خوش خبر باشی خیلی وقته مدرسه نیومدی
_ ببخشید نشد بیام
_ میدونم درکت میکنم اتفاقاً دو سه روز پیش زینب تو مدرسه با همکلاسیش دعواشون شد زینب زده بودش، بهش گفتم فردا با مامانت میای مدرسه...گفت خانم بابامو فراموشی گرفته معلومم نیست کی خوب بشه مامانم از خونه بیرون نمیاد.
منم که شرایطت رو میدونستم دیگه بهت زنگ نزدم خودم از مامانش عذرخواهی کردم با اجازت یه خورده هم با زینب برخورد کردم حلش کردم رفت
از شنیدن این حرف کمی جا خوردم.
_ خیلی ممنون زحمت کشیدید. ببخشید تو رو خدا اگه زینب اذیتتون میکنه
_ نه ناراحت نباش اذیت که نمیکنه بچهان دیگه پیش میاد تو مدرسه، خب تو تعریف کن، چه خبر!
آهی کشیدم
_ زینب که بهتون گفته همسرم فراموشی گرفته حتی منم نمیشناسه ناراحتی این مسئله یه طرف، از طرفی هم...
مسائلی که برای گاوداری پیش اومده بود و رفتارهای محمد را براش گفتم ادامه دادم
_ الان به کمک شما احتیاج دارم
کامل چرخید سمت من
_ نرگس جان هر کاری از دستم بر بیاد برات انجام میدم الان باید چیکار کنم؟
_برادر شما وکیله درسته؟
_بله عزیزم
_ میشه یه وقت بگیری ازش من باهاش صحبت کنم یه مشورت ازش بگیرم ببینم چیکار باید بکنم.
_ چشم حتماً صبر کن همین الان بهش زنگ میزنم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) تا فردا که خو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۵
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
گوشی تلفن رو برداشت و شماره گرفت و بعد از چند لحظه گفت
_ سلام داداش خوبی؟
_ یه وقت نزدیک میخوام برای یکی از دوستانم
_ ممنونتم داداش
بعد از خدا حافظی گوشی رو گذاشت و رو کرد به من
_ جمعه ساعت سه بعد از ظهر برات وقت گرفتم حاضر باش خودم میام دنبالت با هم بریم
تبسمی زدم
_ خیلی لطف کردی خانم مریدی، انشالله بتونم برات جبران کنم
_ کاری نکردم عزیزم یه زنگ زدم، توام قبلاً جبران کردی
از روی صندلی بلند شدم
_ من کاری نکردم این شما هستین که لطف داری با اجازتون من برم خونه آقا ناصر تنهاست
خانم مریدی هم به پای من بلند شد
_ باشه عزیزم برو
خداحافظی کردم اومدم خونه و مستقیم اومدم کنار رخت خواب ناصر... بیداره دید که من کنارش نشستم روش رو کرد به من
_ یکم آب برام میاری؟ تشنمه
لیوان آب رو آوردم کمکش کردم نشست آب خورد ازش پرسیدم
_ منو میشناسی
نگاه غریبانه ای بهم انداخت و ازم رو برگردوند
با دستم آروم صورتشو برگردوندم سمت خودم گفتم
_ من نرگسم همسرت یادت نیست
سرش رو به نشونه نه تکون داد و چشماشو گذاشت رو هم
ای کاش میتونستم بفهمم تو سر ناصر چی میگذره! خم شدم پیشونیشو بوسیدم انگار از این محبت من خوشش اومد چشماشو باز کرد و نگاه گرمی بهم انداخت و دوباره چشمهاش رو بست
آی عمیقی از ته دلم کشیدم و سرمو گرفتم رو به آسمون
_ خدایا میشه به من و بچههام رحم کنی، شوهرمو شِفا بدی من راضیم به رضای تو و به این شرایطم و شکرگزارتم
اما برام شده یه آرزو که ناصر حالش خوب بشه طبیعی بشه باز مثل گذشتهها بگه بخنده قهر کنیم، آشتی کنیم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) گوشی تلفن رو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۶
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
آه حسرتی کشیدم و از کنارش بلند شدم.
تا روز جمعه دائم با خودم فکر میکردم یعنی میشه یه راهکار درست و درمونی این آقای مریدی به من بده.
نگاهم رو دادم به ساعت یه ربع به سه... حاضر شدم گوشیم زنگ خورد جواب دادم
_ سلام خانم مریدی جان
_ سلام عزیزم من جلوی درتون هستم
ممنون الان میام
نگاهم رو دادم به بچههام
مراقب بابا باشید مامان جونم الان میاد پیشتون من رفتم خدا حافظ
چادرم رو سرم کردم اومدم سوار ماشین خانم مریدی شدم بعد از سلام و احوالپرسی بهم گفت
_ وکالت نامهای که آقا ناصر بهت داده رو برداشتی؟
_ بله همه مدارکو برداشتم
نمیخوام تعریف کنم ولی هنوز نشده برادرم پروندهای رو بگیره و موفق نشه البته اصلاً حق کسی را پامال نمیکنه اول خوب گوش میکنه ببینه واقعاً طرف دنبال حقوق خودشه، دنبال فریب دادن نیست. بعد دیگه براش پیگیری میکنه انشالله پرونده توام موفقیت آمیز میشه
نگاهم رو دادم بالا
_ توکل بر خدا
همین طوری که مشغول صحبت کردن بودیم یه مرتبه دیدم ماشینو پارک کرد سر چرخوندم سمتش
_رسیدیم
بلهای گفت ترمز دستی رو کشید ماشینو خاموش کرد قفل فرمون زد هر دو پیاده شدیم اومدیم دفتر وکالت آقای مریدی. بعد از سلام و علیک به من گفت:
_ کامل برام توضیح بده چی شده
منم از روز اول تا اون موقعی که تو دفترش نشستم خلاصه وار همه چیو براش گفتم
خودکاری که روی میزش بود برداشت و تکیه داد به صندلیش
_ ببینید خانم مطیعی با توجه به حرفهایی که شما زدید من نمیتونم وکالتتونو قبول کنم چون صاحب مال زنده است. ولی میتونم با توجه به وکالتی که از همسرتون دارید شما رو راهنمایی کنم تا شکایت کنید و برادر شوهرتون رو محکوم به پرداخت خسارت کنید.
_نه، به همون دلایلی که بهتون گفتم نمیتونم ازش شکایت کنم.
خانم مریدی رو کرد به برادرش
_داداش میتونی یه جوری محمد رو تهدید کنی و مجبورش کنی که سهم نرگس خانمینا رو بده
در مورد گاو داری نه ولی اون یکی شکایتشون رو میشه یه مانورهایی داد ولی...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) آه حسرتی کشید
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۷
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
در آخر مجازات سنگینی نداره معمولا اینجور نزاعهای خونوادگی رو قاضی به صلح میرسونه فقط این امکانش هست که برادرشوهرتون ببینه کار به قانون کشیده شده کوتاه بیاد
فکری کردم و گفتم
نمیدونم خودمم سر دوراهیام چون به پدر شوهرم قول دادم که شکایت نمیکنم
پدر شوهرتون با شماست
اون دوست داره که مشگل گاوداری طوری حل بشه که هیچ کسی ضرر نبینه
ابرو داد بالا و لبش رو برگردوند
نمیشه که، محمد برادرشوهرتون ضرر زده بعد شما و اون یکی برادر شوهرتون گفتین اسمش آقا محسن بود درسته
با سر حرفشو تایید کردم
بله
بعد شماها متضرر بشید
چی بگم ایشون اینطوری فکر میکنه
حالا ما ی تیر تو تاریکی میزنیم انشالله که به هدف بخوره شما برید پیش پدر شوهرتون بگید که قصد ادامه شکایت ندارید منم معرفی کنید که برادر مدیر مدرسه هستنم بهشون بگید فقط برای اینکه محمد حاضر به همکاری بشه منو نمایشی جلو آوردید تا ایشونم متوجه بشن فکر نکنن که شما میخواهید شکایتتون رو ادامه بدید
فکری کردمو دیدم حرف خوبی میزنه
توکل برخدا همین کاری که شما میگید رو انجام میدم انشالله که نتیجه بده
پس من منتظر خبر شما هستم تا به شکایت شما از بردار شوهرتون ورود کنم
چشم بهتون اطلاع میدم
سر چرخوندم سمت خانم مریدی
ببخشید دیگه بیشتر از این مزاحم برادرتون نشم، بریم
خانم مریدی ایستاد و رو به برادرش کرد
ممنونم داداش با اجازت ما رفع زحمت کنیم
آقای مریدی تبسمی زد
این چه حرفیه میزنی کدوم زحمت من همیشه در خدمتتم
خدا حافظی کردیم و با خانم مریدی از دفتر اومدیم بیرون و سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت خونه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) در آخر مجازات
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۸
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
در خونه پارک کرد یه دفعه به فکرم رسید تا مامانم خونه ماست همین الان یه دقیقه برم خونه پدرشوهرم و بهش بگم میخوام چیکار کنم و بیام... رو کردم به خانم مریدی
_ببخشید میشه منو در خونه پدرشوهرم پیاده کنی
با روی باز جواب داد
_ بله که میشه
حرکت کرد و منو رسوند کلی ازش تشکر کردم. بعد از خداحافظی رفت... زنگ خونه رو زدم صدای ناهید اومد
_کیه؟
تو دلم گفتم وااای خدا بخیر بگذرونه جواب دادم
_ باز کن منم
یه صدای ضعیفی ازش شنیدم
_ دوباره این ام الفتنه اومد
در باز شد به حرفش توجهی نکردم و وارد خونه شدم بعد از سلام علیک با عمه و حاج نصرالله نشستم کنار پدر شوهرم سرم رو بردم در گوشش آهسته گفتم
_ آقا جون میتونم تنهایی باهاتون صحبت کنم نمیخوام کسی متوجه بشه
باشه ای گفت و بلند شد دوتایی اومدیم توی اتاق درو بستیم
صدای ناهید به گوشم خورد
_ این دیگه چه مدلشه! برای چی بابای منو بردی تو اون اتاق؟ با چه حرفی میخوای گوششو پر کنی!
پدر شوهرم نگاهشو داد به من
_ توجه نکن حرفتو بزن
تا اومدم صحبت کنم ناهید در رو باز کرد اومد تو رو به من اخم تندی کرد
_ چه نقشهای تو کلت داری که بابای منو آوردی اینجا؟
پدر شوهرم لا اله الا الله گفت و گفت
_ ناهید یه دقیقه برو بیرون ببینم نرگس چی میگه
ناهید خیلی تیز صورتش رو برگردوند سمت پدر شوهرم
_ نه بابا ، نمیرم
پدر شوهرم کلافه نچی کرد
_ چرا نمیری؟
_دلم شورتون رو میزنه
_نمیخواد دلت شور بزنه برو بیرون ببینم نرگس چیکار داره
ناهید نشست رو صندلی و خیلی محکم و قاطع گفت
_ نمیرم
پدر شوهرم رو به من سری به تاسف تکون داد
_ تو برو خونتون من میام اونجا هم میخوام ناصر رو ببینم هم اونجا با هم حرف میزنیم
ناهید مثل اسفند روی آتیش از جاش بلند شد با حرص گفت
دستت درد نکنه بابا تو از این کارا میکنی که نرگس انقدر پر رو شده و سوار ما میشه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) در خونه پارک ک
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۳۹
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
یکی به دو کردنِ با ناهید فایده ای نداره اهمیتی به حرفی که زد ندادم رو به پدر شوهرم گفتم
_ باشه آقا جون تشریف بیارید خونه ما قدمتون سر چشم
ناهید از شدت عصبانیت گونههاش سرخ شد و ایستاد جلوی باباش
_ بچه بودم بین منو برادرام فرق میذاشتی اونارو میتونم یه جایی تو دلم جا بدم... اما نمیتونم ببینم بین من و عروست داری فرق میذاری!
پدر شوهرم صداشو برد بالا
_ چرا چرت و پرت میگی دختر، کدوم فرق گذاشتن؟ نرگس نه و هفت پشت غریبه. وقتی میگه میخوام یه حرف خصوصی بهت بزنم من میگم بگو. تو چرا انقدر خودتو سبک میکنی دنبال ما مثل بچهها راه افتادی
_ ناهید با انگشت منو نشون داد
_ چون این مار موزو میشناسم فهمیدم که یه نقشهای توی سرش داره، میخواد به محمد ضربه بزنه
پدر شوهرم چشماشو براق کرد به ناهید
_اگه تو خواهر محمدی من باباشم اجازه نمیدم کسی بخواد بچهمو اذیت کنه یا حقش رو بخوره. تو برو بیرون بزار حرفش رو بزنه من خودم تشخیص میدم باید چیکار کنم.
_ نه بابا، نه بیرون میرم نه میذارم شما تنهایی بری خونه نرگس
خداحافظی به پدر شوهرم گفتم از اتاق اومدم بیرون نگاهم افتاد به عمه که رنگ به صورتش نمونده و خودشو لم داده روی مبل نزدیکش شدم
_با من کاری نداری؟
سری به نشونه نه تکون داد... خداحافظی کردم و بی توجه به بحثهای پدر شوهرم و ناهید اومدم بیرون تا برسم به خونه داشتم فکر میکردم چرا این کار گره خورده و باز نمیشه هرچی فکر کردم چیزی به نظرم نرسید کلید انداختم در خونه رو باز کردم وارد شدم با صدای بسته شدن در بچهها فهمیدن من اومدم همشون اومدن دم در حال. بچههامو که دیدم یه نشاطی به دلم اومد دست بلند کردم براشون و اونا هم دستی تکون دادن نزدیکشون شدم سلامی کردن جواب دادم و پرسیدم
حال بابا چطوره؟...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۳۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) یکی به دو کردن
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۴۰
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
عزیز جواب داد
_ خیلی سعی کردیم باهاش حرف بزنیم حوصله نداره چشماشو میبنده میخوابه
_ کسی رو غیر از تو، از بچهها یا ما یادش اومد؟
نه هیچ کسیو جز من نمیشناسه
امیر حسن نگاه مظلومانهای به من انداخت
_ منم هرچی بهش حرف میزنم محلم نمیده
دستی به سرش کشیدم
_ ناراحت نشو عزیزم فراموشی گرفته خوب میشه انشالله
وارد خونه شدم رو کردم به مامانم
_ سلام مامان جان خوبی؟
_ سلام عزیزم چیکار کردی به نتیجهای رسیدی
بزار لباسهامو عوض کنم برات میگم چی شد
اومدم کنار رخت آویز چادر و روسریم و مانتوم رو در آوردم آویزون کردم برگشتم یه نگاهی به ناصر انداختم. چشمهاش روی هم و خوابیده.
نشستم پیش مامانم و اونچه که بین منو آقای وکیل و خونه پدر شوهرم شده بود رو براش تعریف کردم
مامانم لبش رو برگردوند
_ عجب دختریه این ناهید نمیگذاره باباش با عروسش حرف بزنه
_ خیلی حرف از ناهید تو دلمه که دوست دارم بگم ولی چه کنم که غیبت میشه و بار گناه خودم سنگین میشه
_ آره مادر... هرکجا احساس کردی غیبت میشه بهترین راه سکوته
ابرو دادم بالا
بعضی وقتها آدم تو یه شرایطی قرار میگیره که سکوت براش مرگباره اون موقعاست که اگر بر نفس خودش غلبه کنه بعدش خدا به خاطر صبر اون رنج بهش آرامش میده من بعضی وقتها میتونم به نفسم غلبه کنم ولی گاهی غافل میشم و نمیتونم
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
ولش کن از این حرفها، شام میمونید خونه ما
_ نه مادر میرم خونمون
_پس یه خورده بیشتر بمون با هم حرف بزنیم
لبخندی زد
_باشه میمونم
مشغول صحبت کردن بودیم که زنگ خونهمون به صدا در اومد. عزیز آیفون رو برداشت و نگاهش رو داد به من
_آقا جونه
خوشحال از اومدن پدرشوهرم با سر حرفشو تایید کردم
_باز کن
نگاهم رو دادم به مامانم
_خدا را شکر اومده صحبت کنیم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۴۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) عزیز جواب داد
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۴۱
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
اومدم تو حیاط به استقبالش سلام و احوالپرسی کردیم و وارد خونه شدیم مامانم به احترامش بلند شد بعد از سلام و علیک با مامانم نشست کنار ناصر آهی کشید و دستشو گذاشت روی بازوهاش صدا زد
_ناصر جان بابا
ناصر چشماشو باز کرد پدر شوهرم بهش گفت
_خوبی بابا؟
ناصر سری تکون داد و پرسید
_ گاوهارو، واکسن زدید؟
از اینکه ناصر بیمقدمه از گاوها پرسید پدر شوهرم جا خورد و جواب داد
_ محمد حواسش به گاوداری هست بابا، خیالت راحت باشه
ناصر خیلی آروم سر انداخت بالا
_ نه بابا نیست خودت برو مراقب باش
پدر شوهرم تعجب کرد نگاهشو داد به من
_ناصر که حواسش به همه چی هست چرا میگی فراموشی گرفته؟
بدون اینکه جواب پدر شوهرمو بدم نشستم کنار ناصر نگاهم رو دادم بهش
_حالت خوبه؟
نگاه بیتفاوتی بهم انداخت و سؤالم رو بیجواب گذاشت
دستشو گرفتم
_من کیم؟
ساکت نگاهم کرد
صدا زدم
_ امیرحسین، امیر حسن، زینب یه دقیقه بیاین
بچهها اومدن کنار باباشون ایستادن
با دست بچهها رو به ناصر نشان دادم
_اینا رو میشناسی؟
ناصر ساکت نگاهشو داد به سقف اتاق و هیچی نگفت
رو کردم به پدر شوهرم
_ پونزه،شونزده ساله که عروس شما هستم تو این چند سال از من دروغ شنیدی؟
این حرفو که از من شنید شرمنده سرشو انداخت بالا
_نه دخترم
_پس چرا به من میگید اینکه همه چی یادشه چرا میگی فراموشی گرفته؟
ناراحتی عمیقی توی چهرهاش نشست سرشو انداخت پایین و آهسته گفت
_ نمیدونم، ببخشید بابا
_اشکالی نداره هر وقت شرایطشو داشتید بگید من میخوام باهاتون در مورد گاوداری صحبت کنم
سری به تایید حرف من تکون داد خم شد پیشونی ناصر و بوسید و زیر لب زمزمه کرد
بابات بمیره و این روزها رو به تو نبینه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۳۴۱ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) اومدم تو حیاط
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۳۴۲
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
هنوز حرفش تموم نشده اشک از چشماش جاری شد و ما هم گریمون گرفت بعد از اینکه پدر شوهرم آروم گرفت بهش گفتم:
_میشه بیاید صحبت کنیم
باشهای گفتو از جاش بلند شد اومد نشست روی مبل نگاهش رو به من داد
_ خب بگو دخترم چی میخواستی بگی
_ ببینید آقا جون،
دستم را گذاشتم تو سینهم
_ من چون به شما قول دادم. از محمد آقا شکایت نمیکنم ولی اگر اجازه بدید با اون شکایتی که ازش دارم تهدیدش کنم که...
نگذاشت ادامه بدم و در مقابلم موضع گرفت
_که چی؟
کنار بیاد تا مشگلات گاو داری رو حل کنیم...ببینید آقا جون حقوق جانبازی ناصر خیلی کمه میشه باهاش زندگی کرد ولی به سختی. بقیه مخارج زندگی ما از گاو داری میگذره بهم حق بدید که نگران باشم
با دلخوری حرفم رو تایید کرد
_ الان میگی چیکار کنیم؟
من خیلی فکر کردم... پیشنهاد من اینه محمد سهم خودش از گاو داری رو بفروشه بدهیها رو پرداخت کنه با بقیهشم برای خودش یه کار دیگهای جور کنه
از این حرفم خوشش نیومد لبش رو گزید سر انداخت بالا
_نه، اینطوری که نمیشه
_ شما اگر پیشنهادی به ذهنت میرسه بگو چیکار کنیم! محمد خودش این خسارتو زده خودشم باید جبران کنه
_ اگه بگم گوش میدی؟
نمیدونم پیشنهادش چیه اگه بگم بله که باید پای این بله خودم وایسم... بگم نه، بهش بر میخوره فکری کردم به خودم گفتم دیگه چارهای نیست
_ میشه بگید بعد من قول بدم
نفس عمیق کشید
_ ببین محمدم پسر منه اونم جز این گاوداری در اومد دیگهای نداره تو راضی شو منم محسن راضی میکنم یه بخشی از گاوداری رو بفروشیم بدهیهاش رو بدیم که شغل و درآمد محمد هم سرجاش باشه
به خودم گفتم اگر ناصر هم حالش خوب بود قطعاً همین کار را میکرد من اینو قبول میکنم ولی باید برای پدر شوهرم شرط بزارم ...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\