زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۴ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) صبر نکرد تا ج
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۰۵
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ باور کنید من قصد اذیت و آزارتون رو نداشتم واقعاً میخواستم یه کاری رو شروع کنم تا گاوداریمون رو از بدهکاری نجات بدم... بعدم اینطوری نیست که من اونجا اختیار نداشته باشم من اختیار قانونی دارم ولی برادر شوهرم اجازه نمیده که البته اجازه اون قانونی نیست بر حسب زوره... ولی خب دیگه یه بحث خونوادگیه فکر میکنم همتون بهش مشرف باشید
خانم حسینی با لحن آرومی پرسید
_ نرگس جان وقتی که قانونی شما اونجا اختیار داری بهتر نیست یه مقدار جلوی زور وایسی!
سرمو گرفتم بالا و نگاهمو دادم تو صورتش
_ من وایمیسم هرچی هم بگه اهمیت نمیدم اما شمام در مقابل حرفها و سر و صداهای برادر شوهر من مقاومت میکنید؟
خانم مریدی اومد تو حرفمون
_ نه نمیتونیم چون هم اعصابمون به هم میریزه هم بالاخره شما فامیلید نمیشه که در مقابل هم وایسید بجنگید یکی باید کوتاه بیاد
خانم حسینی کامل تکیه داد به صندلی
_ پس بی خیالش میشیم چیزی نشده که میخواستیم هم به تو کمک کنیم هم خودمون یه درآمدی داشته باشیم حالا نشده
نگاهی به جمع انداختم
شوهرم به من وکالت داده اون موقع که وکالت داد سالم بود حالش خوب بود اما الان فراموشی گرفته برادر شوهرم میگه وکالتت باطله درست میگه؟
نگاهها رفت سمت خانم مریدی... خانم حسینی پرسید
_فکر نمیکنم درست بگه؟
خانم مریدی سرشو انداخت بالا
_ نه اتفاقاً یه همچین موردی برای یکی دیگه هم پیش اومده بود ما از وکیل سوال کردیم گفت به هیچ عنوان درست نیست چون در صحت و سلامت وکالتنامه داده پابرجاست اون از خودش این حرفو زده یا اطلاعات نداره یا خواسته تو رو بترسونه.
یه دفعه یاد باغ خودم افتادم به خودم گفتم خب اونجا مرغداری بزنم
رو کردم به جمع
من معذرت میخوام یه پیشنهاد دیگه برای مرغداری دارم که البته از خدا میخوام اگر موانعی هست از سر راهمون برداره
خانم مریدی پرسید
چه راهی؟...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۵ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ باور کنید من
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۰۶
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ باغ خودم تو شهریار اونجا برادر شوهرم هیچ نفوذی نداره میتونیم با خیال راحت کار کنیم
خانم حسینی نگاهی به خانم مریدی انداخت
_ اونجا میشه؟
خانم مریدی فکری کرد
_ آره بدم نمیگه اتفاقا اونجا بهتره، چون مالکش شخص نرگسه
رو به خانم حسینی به تایید حرف خانم مریدی گفتم
اونجا سندش به نام خودمه، یه روز قرار بزاریم بریم باغ رو ببینیم
باشه هروقت شما بگید میریم
خانم کریمی منو منی کرد و گفت
_یه حرفی میخوام بزنم انشاالله که غیبت نباشه
هم کنجکاوم بدونم چی میخواد بگه هم دلم نمیخواد غیبت بشنوم ساکت نگاهش کردم خانم مریدی کمی خودشو داد جلو
_ بگو خانم کریمی جان انشالله که غیبت نمیشه
_ خوب شد که خانم جلالی رفت اون اخلاقش اینجوریه... حسابگره و مو رو از ماست میکشه... کار کردن با اینجور آدما خیلی سخته واقعیتش من خوشحال شدم رفت
خانم مریدی گفت
_با این کاری که الان کرد من موافق حرفتم بالاخره تو کار یه وقتا گره پیش میاد کورترش که نمیکنن بازش میکنن
خانم کریمی سری به تایید تکون داد
_ بالاخره هرکاری بخوای انجام بدی یه سری موانع پیش میاد که باید با یه روش صحیح مدیریتش کنی... یه پیشنهاد دیگه هم دارم اینکه همین چهار نفر باشیم دیگه کسی رو اضافه نکنیم...
خانم مریدی تکیه داد به صندلیش
_منم موافقم
سر چرخوند سمت من
_ باغ که دیگه اختیارش دست خودته میتونیم فردا بریم ببینیم
با اشتیاق جواب دادم
_ بله هر ساعتی که شما بگید من میام بریم
ساعت سه بعد از ظهر فردا خوبه؟
همه موافقت کردن منم خوشحال خداحافظی کردم اومدم خونه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۶ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ باغ خودم تو
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۰۷
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
بعداز سلام و احوالپرسی با مامانم و بچهها مخصوصاً علی اکبر رو به مامانم پرسیدم
_ ناهار خوردین؟
_ آره بچهها گشنشون بود خوردیم... اما یه چیزی بهت بگم نرگس
جانم مامان بگو
_ غذای آقا ناصر آوردم نخورد... عزیز ازش خواست غذاشو بخوره بازم نخورد من فکر کنم تو رو میخواست
از این حرف مامانم خوشحال شدم و اومدم کنار رخت خواب ناصر صداش زدم
_ناصر جان، آقا ناصر
چشمش رو باز کرد
_ سلام خوبی؟
جواب سلامم رو داد و گله مند پرسید
_ کجا بودی؟
_ مدرسه زینب
چون زینب رو نمیشناسه دیگه ادامه نداد... بهش گفتم
_ناهار بیارم بخوریم
_ آره بیار گشنمه
سفره انداختم و وسایل ناهار رو آوردم دو تایی شروع کردیم به خوردن غذا خوردنمون که تموم شد پرسیدم
_ من نبودم غذا نخوردی؟
نگاه محبت انگیزی بهم انداخت
_ آره
_من کیم ناصر؟
ساکت نگاهش دوخت به من... بهش گفتم
_ من زنتم، نرگس
احساس کردم از اینکه نمیتونه منو به یاد بیاره کلافه شده برای اینکه یه وقت استرس بهش وارد نشه دستمو گذاشتم روی شونهش
_ ولش کن بیخیال، بهش فکر نکن مهم اینه که ما کنار همیم
نگاهشو از من گرفت و خیره شد به سقف
به خودم گفتم همین که به من علاقهمند شده نشونه خوبیه که انشالله حافظشو دست بیاره
سفره رو جمع کردم به همراه ظرفهایی که غذا خورده بودیم آوردم آشپزخونه مامانم پرسید
از مدرسه چه خبر
اونچه که اتفاق افتاده بود براش گفتم: لبخند پهنی زد
_ باور کن نرگس منم میخواستم بهت بگم گاوداری رو بزار کنار برو تو باغ خودت مرغداری بزن
آره خدا رو شکر که به فکر خودم رسید... ببخشید مامان من بازم برات زحمت دارم فردا ساعت دو نیم میتونی بیای اینجا چون سه قرار گذاشتیم با مدیر و معلما بریم باغ رو ببینن...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) بعداز سلام و ا
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۰۸
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ باشه عزیزم میام
یه لحظه به خودم گفتم: یکی از بهترین نعمتهای الهی که قسمت من شده این مامان خوب و مهربونه... هر کجا تو زندگیم نیاز داشتم دستمو گرفته خواستم با زبون ازش تشکر کنم انگار یه نیروی منو هول داد جلو که با زبون نه عملاً تشکر کن کامل که بهش نزدیک شدم دستشو بوسیدم مامانم دستشو کشید
_ چیکار میکنی نرگس؟
نگاه سرشار از محبت به او چشم های قشنگش انداختنم آهنگین و با احساس گفتم
_ مامان خیلی ازت ممنونم
دستشو گذاشت توی سینهش لبخند رضایتی زد
_ الهی فدات شم دخترم تو هر کاری داشته باشی من در کنارتم
_ ممنونتم مامان انشالله بتونم این خوبیهات رو جبران کنم
_ همین قدر که تو دختر مومنی و با خدایی، برا من جبران کردی
مامانم خدا حافظی کرد رفت تا فردا که آماده شدم که بریم باغ رو ببینن این تسبیح از دست من نیفتاد و دائم صلوات فرستادم که مشکلی پیش نیاد... ماشین رو دم مدرسه پارک کردم... خانم مریدی و خانم حسینی و خانم کریمی هم اومدن بعد از سلام و احوالپرسی سوار ماشین شدن بسم الله الرحمن الرحیم گفتم و حرکت کردم...خانم حسینی که عقب ماشین نشسته با خنده گفت
_ خانم مطیعی من فضولیم گل کرده میخوام در مورد این باغی که داریم میریم ببینم ازت یه سوال بپرسم
نگاهی از توی آینه بهش انداختم و به شوخی گفتم
_ ببخشید، خانم کتبی یا شفاهی
همه با صدای بلند زدن زیر خنده... خانم حسینی در میون خندههاش گفت
_ شفاهی دختر
_ باشه بپرسید
این باغ برای خودته یا اینم برای شوهرته و یا پدرت؟
_ این باغ مهریه منه
_ عه راست میگی؟
_ آره خانم مریدی هم میدونه
_ چه خوب... سندشم به نامته یا همینطوری زبونی گفتن برای توعه
_ نه سند به ناممه
_ چه خوب مبارکت باشه
_ ممنون عزیزم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۸ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ باشه عزیزم م
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۰۹
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ نرگس جان یه سوال دیگه بپرسم
_ راحت باش ما هرچقدر سوال داری بپرس
_ این زمین جزو املاک شوهرت بوده یا پدر شوهرت بهت داده
_ پدر شوهرم سه تا پسر داره مهریه عروسهاش رو هر کدوم هزار متر زمین بهشون داده
پس جاری هاتم مثل تو باغ هزار متری دارن
خواستم کامل براش بگم که زمین اون دوتا چی شدن اما یه لحظه به خودم گفتم:
شاید فریده و نیلوفر راضی نباشن اصرار زندگیشون رو کسی بدونه جواب دادم
_ پدر شوهرم فرق نگذاشتد به هر سه عروسش یکسان هزار متر زمین داده
خانم حسینی ساکت شد و دیگه چیزی نپرسید
رسیدم به باغ ماشین رو پارک کردم پیاده شدیم زنگ باغو زدم صدای مش رحیم اومد
_کیه؟
_ باز کن مش رحیم
_ اومدم نرگس خانم
در رو باز کرد بعد از سلام و احوالپرسی وارد شدیم خانم مریدی پرسید
_ باغ میوهست
_ بله
کامل چرخیر سمت من
_ با این همه درخت کجای این باغ میخوای مرِغداری بزنیم
_ عجله نکن الان با مش رحیم مشورت میکنیم و ازش نظر میخوایم راهنماییمون میکنه
نگاهی به جمع انداختم
_الان نظرتون چیه یه چرخی تو باغ بزنیم و همه جاش روبرسی کنیم یا بریم بشینیم با مش رحیم مشورت کنیم که کجای باغ و مرغداری بزنیم بهتره
خانم مریدی جواب داد
_ هر دوش... اول یه دوری بزنیم بعد نظر مش رحیم رو هم میپرسیم
خانم کریمی گفت
_ ببخشید هزار متر خیلیه ها ، ما انقدر وقت نداریم همین نرگس خودش بگه و نظر مش رحیم رو بپرسم کافیه...
خانم مریدی سری تکون داد
_ باشه هر چی شما بگید... نرگس جان مش رحیمو صدا بزن
باشه چشمی گفتم و کمی صدام رو بردم بالا
_ مش رحیم یه دقیقه تشریف میارید...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۰۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) _ نرگس جان یه
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۱۰
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
بنده خدا فوری اومد
_ بله نرگس خانم...
موضوع مرغداری رو بهش گفتم
فکری کرد و جواب داد
_ والا به نظر من برید جهاد کشاورزی بهشون بگید یکی رو بیارین اینجا خودشون ببینن
_ نه مش رحیم تو برناممون نیست گسترده کار کنیم میخوایم مرغها طبیعی رشد کنند نمیخواهیم از این هورمونی ها باشه
ابرو داد بالا
_ باشه هر چی حتی اگر گوشه حیاطتتون هم بخواهید مرغ پرورش بدید باید برید سراغ جهاد کشاورزی
حرفش رو قطع کرد و گفت
_ میشه من با خودت دو کلام حرف نزن
رو کردم به خانمها که عذر خواهی کنم خانم مریدی نگذاشت من حرفی بزنم و گفت
_ اشکال نداره نرگس جان برو ببین چی میگه
چند قدم از خانمها فاصله گرفتم رو به مش رحیم پرسیدم
_ چی میخواستی بگی مش رحیم
با اکراه و اِن و مِن گفت:
_ شما اول با بردار شوهرت محمد آقا مشورت کن بعد کارتون رو شروع کنید
با تعجب پرسیدم
_به اون چه مربوطه که من تو باغم میخوام چیکار کنم؟
سری تکون داد
از نظر قانونی اون هیچ کاره است اما از اونجایی که آقا ناصر فراموشی گرفته بالاخره اونم برادر بزرگشه یه مسائلی رو پیش میاره که آرامشت رو بهم میریزه
ببخشید کی به شما گفت ناصر فراموشی گرفته
برادر شوهرت هفتهای یکی دو بار میاد اینجا اون بهم گفت
از این حرف به هم ریختم و با عصبانیت پرسیدم
_برای چی میاد اینجا؟
_والا منم خوشم نمیاد از اومدنش ولی میاد دیگه
_ ازش نپرسیدی که چی میخوای اینجا
_ نه نپرسیدم ولی یه حدسهایی میزنم
کنجکاو پرسیدم
_چه حدسی؟
_ به نظرم میخواد اینجا تو کنترل خودش باشه
خنده حرصداری کردم
_ ملک من رو میخواد کنترل کنه؟
نرگس خانم خودتون رو کنترل کنید که این خانمها متوجه دخالت برادرشوهرتون نشن، تو شراکتتون تاثیر میگذاره
حق با مش رحیمه این موضوع رو من باید خودم حلش کنم
_ بله مش رحیم ممنون که هوشیارم کردی...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
تن به این ازدواج نمیدادم ولی به اصرار و در واقع اجبار مامانم بعد چند جلسه دیدار تو خونه، حرف زدن کوتاه و شناخت محدود، ما رو به عقد رسوندن. عقد ساده بود، نه آتیش بازی نه مهمونی بزرگ، فقط چند تا خونواده و چند تا لبخند مصنوعی.
همسرم مهدی، مردی که بیشتر از هر چیز آرامشش برام جالب بود، ولی نمیدونستم قرار چقدر با این آرامش، زندگیام بهم بریزه.
از همون روز اول که وارد خونهشون شدم، احساس کردم یه دنیای عجیب و غریب بهم خوشامد گفته. دنیایی که توش...
https://eitaa.com/joinchat/4132962888Ce54afeabfb
تقریبا بعضی از خانمها هستن که خرافاتین ولی مردها بیشتر منطقی یند اما اینجا فرق میکنه مرد داستان ما خرافاتیه😱
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۱۰ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) بنده خدا فوری
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۱۱
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
_ ببخشید مشرحیم این موضوع برادر شوهرم رو خودم حل میکنم حالا میتونی به ما بگی کجای این باغ ما میتونیم کارمون رو شروع کنیم
_ به نظر من ته باغ چون به آب و برق نزدیکه یه جایی هست که اونجا سبری کاری میکنم دیگه لازم نیست که مجوز کندن درخت رو بگیرید
سری به تایید حرفش تکون دادم و تشکر کردم اومدم پیش خانمها
_ مجبورید تا ته باغ بیاید الان مش رحیم گفت که ته باغ برای این کار خوبه
چهارتایی راه افتادیم اومدیم ته باغ رو دیدیم و خانمها تایید کردند و از مش رحیم خدا حافظی کردیم سوار ماشین شدیم خانم حسینی پرسید
_ مش رحیم چیکارت داشت؟
خانم مریدی نگذاشت من جواب بدم اومد تو حرف خانم حسینی
_ نرگس رو معذب نکن مگه ندید خصوصی صحبت کردن
_ باشه حق با شماست ولی نرگس جان اگر کاری از دست ما ساختهاست بگو همین اول کاری حلش کنیم
_ ممنون عزیزم شما لطف دارید چشم
_ نرگس ماشاالله چقدر باغت قشنگ و سرسبز و پر میوهست
_ خدا خیر بده به مش رحیم زحمتش سر این بنده خداست
_ آره مرد خوبی به نظر میومد... زن و بچه نداره تنهایی توی اون باغه
_ چرا داره احتمالا جایی بودن
خانم کریمی رو به خانم حسینی گفت
_ حسینی جان تو اگر خبرنگار میشدی خیلی موفق بودی
از این حرف همه زدیم زیر خنده خانم حسینی خودش بیشتر از همه خندید... خندهاش که تموم شد گفت
_ دست خودم نیست هر چی که اطرافم میبینم در موردش کنجکاو میشم و میخوام ازش سر در بیارم
انقدر سرگرم حرف شدیم که گذر زمان رو متوجه نشدیم به خودم اومدم دیدم دم مدرسهایم خانمها پیاده شدند خدا حافظی کردند و رفتن... به خودم گفتم من باید پای محمد رو به دخالت کردن در این کارم قطع کنم همین الان میرم خونشون بهش میگم دلیل اینکه انقدر به باغ من سر میزنه چیه؟ دور زدم اومدم در خونه محمد پارک کردم و زنگ خونشون رو زدم صدای محمد اومد
_ کیه؟
نرگسم باز کنید...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۱۲
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
در باز شد و وارد خونه شدم و بعد از سلام و احوالپرسی با همه، نشستم رو مبل، نیلوفر یه سینی چایی ریخت و بهم تعارف کرد برداشتم. نشست کنارم رو کرد به من
_ صدای ماشین اومد... تو با ماشین اومدی؟
_ آره یه کاری داشتم بیرون ،تموم شد اومدم خونه شما
نگاهم رو دادم به محمد
_ یه سوال ازت دارم پسرعمه
محمد کنجکاو نگاهش رو داد به من
_چه سوالی، بپرس
_ امروز رفتم باغ، مش رحیم بهم گفت که شما هفتهای یکی دو بار میرید باغ ،برام سوال شد چرا؟
محمد کمی جا به جا شد
_ مگه اشکالی داره؟
.
_ بدون اطلاع من، بله اشکال داره
هینی کرد و به مسخره گفت
_بدون اطلاع من... مثل اینکه ما خودمون اون باغ رو دادیم به تو حالا واسه خودمون مَن مَن میکنی!
لبم رو به اعتراض برگردوندم
_شما به من باغ دادی یا مهریهام بوده؟
_ اسمش هرچی که هست اونجا ملک حاج نصرالله بابای منه
_ ببین پسرعمه اگر میدونی داری اشتباه میکنی ولی میخوای رو حرف خودت متعصبانه وایسی که حتما میدونی داری گناه میکنی و به گناهت اهمیتی نمیدی
اما اگر واقعا در جهل هستی و متوجه نیستی که مهریه شخصا برای زن هست که بهت بگم اون باغ مهریه منه و به هیچ عنوان راضی نیستم کسی بدون اطلاع من پاش رو اونجا بزاره
صداش رو برد بالا
_ انقدر مَن مَن نکن اونجا مال برادرمه و تو هم زن برادر منی . اون بدبخت هم مثل یه تیکه گوشت متحرک افتاده تو رخت خواب نمیدونه چی به چیه یکی باید مواظب اوضاع و احوال اطراف زندگیش باشه یا نه
منم صدام رو بردم بالا
_ یعنی میخوای بگی شدی بپای زندگی من؟ میفهمی چی داری میگی؟
_ اسمش رو هرچی میخوای بزاری بزار ولی بدون که من مثل سایه دنبال توام
از حرفش خیلی ناراحت شدم نتونستم این گستاخیش رو تحمل کنم و به تندی گفتم
_چرا مگه مریضی؟...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۱۳
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
چشمهاش رو بهم براق کرد و با لحن تهدید جواب داد
_ حرف دهنت رو بفهم تا من حالیت نکردم
نیلوفر با اضطراب چنگی به چادرم زد
_نرگس جان بس کن تو رو خدا تو کوتاه بیا
انقدر از گستاخی محمد حرص خوردم و ناراحت شدم که برام مهم نیست این جرو بحث به کجا برسه ولی از طرفی هم دلم برای مهدیه و نیلوفر سوخت... ایستادم و رو به محمد گفتم
این حرفی که الان به من زدی باشه به قیامت و اگذارت میکنم به خدا
بدون خدا حافظی از خونشون زدم بیرون و اومدم خونه خودمون مامانم نگاهی بهم انداخت
_ چی شده مامان چرا انقدر رنگ و روت پریده
دستمو گذاشتم روی پیشونیمو شروع کردم ماساژ دادن براش تعریف کردم که مش رحیم چی گفت و منم رفتم خونه محمد چی شد
مامانم دستشو مشت کرد گذاشت جلو دهنش با تعجب گفت
_ همینجور تو چشای تو نگاه کرد و این حرفو زد
_ آره بیشعور... التماس نیلوفر باعث شد که ساکت شدم وگرنه میشستم میذاشتمش کنار
_ نه مادر خوب کردی یه وقت دست روت بلند میکرد تو هم اونجا تنها بودی از دست نیلوفر و مهدی هم کاری بر نمیاومد
_ غلط میکرد که بزنه
_ میزنه دیگه مادر مگه ندیدی زد تو گوش بچهام عزیز به خودتم حمله کرد یادت نیست!
_ چرا یادمه اون لحظه انقدر عصبانی بودم که اصلاً به این چیزا فکر نمیکردم
دست نیلوفر درد نکنه که جلوی دعوا رو گرفت.
_ حالا مرغداریتون چی شد
_اگه محمد بزاره راه اندازیش میکنیم
مامانم نفس بلندی کشید
_ چه آتیش شده افتاده به جون زندگی خودش و برادراش
_ میبینی مامان نه خودش عرضه داره گاوداری رو بگردونه و خرج زندگی ما رو بده... نه میذاره من کاری انجام بدم... اگه تو باغ خودمم همینجوری بیاد مزاحمت ایجاد کنه من واقعاً شرمنده مدیر و معلما میشم دیگه اصلاً روم نمیشه پامو تو مدرسه بزارم ان شاالله خدا شرش رو به خودش برگردونه که دست از سر زندگی من برداره...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۱۳ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) چشمهاش رو به
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۱۴
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
واقعا منو به چه کنم چه کنم انداخته
_ نفرین نکن مادر میگن نفرین برمیگرده به خود آدم
_ نفرینش نمیکنم که میگم خدا شرشو به خودش برگردونه
_ ولش کن به جای این حرف بگو خدایا گره از کار ما باز کن
نفس بلند کشیدم
_ مامان،به نظرت چرا این مشگلِ ما حل نمیشه هرچی من بیشتر تلاش میکنم بیشتر گره به کارم میفته
فکری کرد و گفت
_چی بگم والا، شاید صلاح نیست، شاید امتحان الهیه، ولی هرچی هست تو باید به تلاشت ادامه بدی
من از فردا کارمو شروع میکنم اگر محمد سر را هم قرار بگیره وامیستم تو روشو بهش میگم به تو ربطی نداره فردا میرم مدرسه به خانم مریدی و معلما میگم یه مشکل سر راهمونه اونم برادر شوهرمه هیچ ربطی بهش نداره دخالتهاشم بیجاست... اگه میتونی تحملش کنید بهش بگین به تو ربطی نداره که بیاین جلو کار رو شروع کنیم اگرم نه که ببخشید.
خودمم شده تنهایی با یه سرمایه کم شروع میکنم
_ نرگس جان جو نگیرتت تنهایی که نمیتونی تو چهار تا بچه داری با یه شوهری که باید بهش برسی منم یه وقتا واقعاً نمیتونم بیام پیش بچههات اگه نمیتونی تو این راه شریک پیدا کنی کلاً قیدشو بزن
مامانم درست میگه ولی باید یه راهی پیدا کنم و این کارو انجام بدم یه دفعه ذهنم رفت پیش مش رحیم به مامانم گفتم
_ مامان یه فکری به ذهنم رسید
_ جانم چه فکری؟
اگه خانم مدیر و معلما قبول کردن که کردن... اگه نکردن میرم سراغ مش رحیم و خانمش با اونا شروع میکنم انشاالله انقدر درآمد داشته باشه که من کلاً بیخیال اون گاوداری شم
_ دنبال مرغداریت باش اما بیخیال گاوداری هم نشو حیف مامان سرمایه زیادیه
نفس عمیقی کشیدم
شما درست میگی ولی واقعاً من از دست این محمد موندم... هیچ جوره همکاری نمیکنه که مشکل حل شه
_ تو که تا حالا صبر کردی، یه مدت دیگه هم صبر کن توکل بر خدا شاید که یه راهیم برای اون پیدا شد
_ چارهای ندارم مجبورم بسپارم به دست گذر زمان اما اگه بخوام مرغداری رو شروع کنم. مدیر معلمام قبول نکنن باید برای سرمایه اولیه همه طلاهامو بفروشم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\