زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۷ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) – نه عزیزم، د
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۸۹
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
با سر و صدای بچهها از خواب بیدار شدم. همونجا متوجه پتویی شدم که روم انداخته بودن. فهمیدم خوابم برده و بچهها انداختنش روم. از معرفتشون خوشم اومد. پتو رو کنار زدم و رفتم کنارشون،
– سلام، باغ خوش گذشت؟
همه جواب سلامم رو دادن. امیرحسین رو کرد به من:
– مامان، جات خالی بود، خیلی خوش گذشت. عجب سگیه جَکی، ولی فقط به حرف مشرحیم گوش میده. با اینکه ما رو با مشرحیم دید، ولی هی با خشم نگامون میکرد.
پرسیدم:
– شما رفتید تو باغ، مشرحیم؟ جَکی رو نبسته بود؟
– نه، مشرحیم وایساده بود کنارمون، جکیام دید ما کنار مشرحیمیم، کاری به کارمون نداشت…
عزیز پرسید:
– مامان، بابا دیگه حرف نزد؟
سر انداختنم بالا
– نه، شما رفتید، خوابید.
بچهم آهی کشید:
– ایکاش حافظهش برگرده، حالش بهتر شه، بابا رو هم ببریم باغ…
نگاهم بالا:
– الهی آمین.
جواد نگاهش رو داد به من:
– آبجی، آمادگیش رو داری من شام خونهٔ شما بمونم
نگاه با محبتی بهش انداختم:
– بله که دارم، عزیزِ دلم. زنگ میزنم مامانینا هم بیان، دورهم باشیم.
گوشی رو برداشتم، شمارهٔ خونهٔ مامانم رو گرفتم. چند تا بوق خورد، جواب داد:
– جانم نرگس؟
– جواد اینجاست، شام درست کنم، شماها هم بیاید.
– برات زحمت میشه.
– نه، چه زحمتی؟ بیاید، خیلی خوشحال میشم.
بعد از خداحافظی، تماس رو قطع کردم. جواد نگاهش رو داد به من:
– آبجی، مشرحیم گفت یه زنگ به من بزن. مثل اینکه تلفنش به مشکل خورده، نمیتونه تماس بگیره. میخواد دربارهٔ مرغداری باهات صحبت کنه.
باشهای گفتم شمارهٔ مشرحیم رو گرفتم. بعد از سلام و علیک گفت:
– نرگسخانم، من دیروز جهاد بودم. بهم گفتن بهجای مرغ ارگانیک، مرغ گوشتی بریز، برات بیشتر میصرفه، دردسرش هم کمتره. شما که داری خرج میکنی، یه خرجی باشه که سوددهیش برات بیشتر باشه...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
🕊✨ #دعوتبهیکهمراهیاثرگذار ✨🕊
🇮🇷 حضرت آقا فرمودند:
برای پیروزی جبههی مقاومت، سورهی فتح بخوانید 🤲📖
🌿 ما دور هم جمع شدیم
تا با قرائت سورهی فتح
سهمی واقعی در نصرت حق داشته باشیم
نه فقط با حرف، با عمل 💚
✨ اگر دلت با مقاومت میتپه
به جمعمون بپیوند ✨
https://eitaa.com/joinchat/3357410570C8862037aac
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
21.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کولبری برای نجات فرزند معلول!
❌ اول فیلم رو ببینید. ❌
🌱 این پدر با چشمان روزکور کولبری میکنه؛ توی برف و بوران، با باری روی دوش که ممکنه از #سرما دیگه برنگرده! همهی این خطر فقط برای پرداخت بدهیِ خانهایه که با مشارکت بهزیستی ساخته شده. مادر معلول و کمبیناست و پسرشان اوتیسم شدید داره؛ یعنی این خانواده هیچ تکیهگاهی نداره. لازم نیست همه بدهی رو بدیم کمک کنید این بدهی سبک بشه تا خانه حفظ شود.
نیت#عام کنید تا اگه خدا خواست و مبلغ جمع شد، مازادش خرج فرهنگی، معرفی و سایر هزینههای خیریه بشه؛ امور خیریه مسجد حضرت قائم(عج)👇
●
6037997599856011●
900170000000107026251004🏮اطلاعات بیشتر: @mehr_baraan
گاهی یه کمک کوچیک، نجاتِ یه زندگیه
چشمهایی که نمیبینن اما برای عشق تلاش میکنن…!
🏮یکی از معتبرترین خیریههای مناطق محروم کشور؛ مجموعه و مسجد حضرت قائم(عج) هست؛ حتما فعالیتهاشون رو دنبال کنید.
اطلاعات بیشتر و ارتباط با خیریه👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
🌿 امام علی (ع) :
📕 در خاتمه تورات پنج جمله است که دوست دارم هر روز بامداد آن را مطالعه
کنم:
1- عالم بی عمل با شیطان برابر است.
2- سلطان بی عدالت با فرعون برابر است . 3- فقیر طمعکاری که در برابر توانگران خضوع کند با سگ همانند است.
4- ثروتی که از آن در امور خیر سودی نبرند با سنگ و آجر یکسان است.
5- زنی که بدون ضرورت و نیاز بیرون رود با کنیز برابر است.
📚نصایح صفحۀ 223
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی) با سر و صدای ب
\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
#قسمت_۴۹۰
#رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم)
به قلم #زهرا_حبیباله(لواسانی)
– نرگسخانم، من دیروز جهاد بودم. بهم گفتن بهجای مرغ ارگانیک، مرغ گوشتی بریز، برات بیشتر میصرفه، دردسرش هم کمتره. شما که داری خرج میکنی، یه خرجی باشه که سوددهیش برات بیشتر باشه.
گفتم:
– میخواستی بگی ما بیشتر هدفمون اینه که یه گوشت سالم دست مردم بدیم. این مرغهای هورمونی رو مردم میخورن، بدتر مریض میشن.
– اتفاقاً خودش برام توضیح داد، گفت این یه باور غلطه که مردم میگن به مرغها هورمون میزنن، همچین چیزی نیست. اینا روی جوجهها دستکاری ژنتیکی انجام دادن که وقتی بزرگ میشن، تخم میذارن گوشتی میشن. از اون طرف هم روی غذاهاشون ویتامین و پروتئین کار کردن. این دوتا باعث میشه مرغ زود رشد کنه.
پرسیدم:
– یعنی هیچ تزریقی به مرغ انجام نمیشه
– چرا، تو سینهش واکسن میزنن.
گفتم:
– یعنی به سر و بال مرغ هیچ تزریقی انجام نمیشه؟
– والا گفت نمیشه. فقط تو سینهش واکسن میزنن، اونم مضرات واکسن رو جگر مرغ به خودش جذب میکنه، که اگه مردم نخورن یا کمتر بخورن، خیلی بهتره.
– واقعاً این حرفها رو زد
– آره. بعدش هم گفت ما بهتون وام میدیم. حالا اگه تصمیمتون قطعیه و میخواید مرغداری بزنید، بیاید درخواست وام بدید.
پرسیدم:
– نگفت مبلغ وام چقدره؟ انقدر هست که من بتونم اونجا یه سوله بزنم؟
– دربارهٔ مبلغش یادم رفت بپرسم، ولی اونایی که اونجا بودن میگفتن خوبه، وامی که میدن میشه باهاش شروع کرد.
– خب اینکه عالیه. مشرحیم، هر جا لازمه من بیام، از قبل بهم بگو، چون میدونیکه نمیشه آقا ناصر رو تنها تو خونه گذاشت. باید هماهنگ کنم یکی پیشش باشه.
– باشه، من فردا میرم، هر چی بهم گفتن به شما انتقال میدم.
– خدا خیرت بده، عاقبتبهخیر بشه انشاءالله. پس من منتظر خبرت هستم...
جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏
⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/78183
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨💫 #میلادنهمیناخترتابناکامامتولایت
#حضرتاماممحمدتقیامامجواد #علیهالسلاممبارک 🌸🍃
💖 دلهامون رو به نور اماممهربونحضرتجوادِ آلالله گره میزنیم 💖
🌸 تا با هم، سهمی هرچند کوچیک #دربرپاییجشنِآقاامامجوادعلیهالسلامداشتهباشیم🙏
عزیزان، اجرتون با پدر بزرگوارشون
امام رضا علیهالسلام❤️
هر مقدار که در توانتون هست،
ما رو در برگزاری این جشن یاری کنید 🌹
#شماره_کارت 👇👇
5892107050025454
#گروهجهادیشهدایدانشآموزی
فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇
@shahid_abdoli
#لینکقرارگاهگروهجهادی:
https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a
عزیزان، این اجازه رو به گروه جهادی ما بدید که احیاناً اگر مبلغی اضافه اومد، صرف کارهای خیر شود🙏
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
✨💫 #میلادنهمیناخترتابناکامامتولایت #حضرتاماممحمدتقیامامجواد #علیهالسلاممبارک 🌸🍃 💖 دل
اجرتون با امام رضا علیه السلام کمک کنید تا بتونیم جشن میلاد امام جواد رو برگزار کنیم🙏🌹
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
نمیتونستم مستقیم بهش بگم که رانندگیم افتضاحه، به غرورم برمیخورد. باید خیلی نامحسوس ازش میخواستم.
اگر غیرتش رو قلقلک میدادم چی میشد؟
— صفا... میگم به نظرت خطرناک نیست من این وقت شب تنهایی بخوام برم خونه؟
بیخیال گفت:
— برو راحت باش، چه خطری؟
بادم خالی شد و ناباور گفتم:
— یعنی واقعاً از نظرت امنه که یه خانم تنها، این وقت شب راه بیوفته تو خیابون؟
— پیاده که قرار نیست بری، سوار ماشینی.
این که راه به راه برای من غیرتی میشد، پس چرا الان اینطوری میکرد! حرصیتر از قبل گفتم:
— اگر چهار تا آدم عوضی سر راه من و اون ماشین رو بگیرن چی؟ میخوام ببینم تو عذاب وجدان نمیگیری!
دست توی جیبش کرد و مشتی تخمه بیرون آورد و لب زد:
— بابا سایه خانم، اینجا منطقه گردشگریه، تا خود صبح پلیس هی میره و میاد، مگه الکیه.
— خیلی بیغیرتی!
چرخیدم و پشت بهش به طرف ماشین رفتم. تا خود صبح توی اون ماشین میخوابیدم بهتر از کشیدن منت این مردک بود.
صداش از پشت سرم میاومد.
— سایه خانوم، سایه خانوم! کلاً عادت داری یهو قاطی کنیا.
خواستم ازش رد بشم که اجازه نداد. دست به کمر شدم.
— چیه؟
مشتش رو به طرفم گرفت و بازش کرد.
— تخمه میخوری؟
این یا خیلی بیشعور بود، یا من رو بیشعور تصور کرده بود. خندید و گفت:
— میدونم رانندگی بلد نیستی، میرسونمت.
کی به این در مورد رانندگی من گفته بود، اگر فقط دستم بهش برسه😱😉
https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
چقدر بده دختر گواهینامه داشته باشه ولی رانندگی بلد نباشه😉😉
بعد یه پسری هم این وسط بو ببره
https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_اشتباه کردیم سیامک!به خدا اگه خان بفهمه چه بلایی به سر #پسرش و آبروش آوردیم زندمون نمیزاره.تو منو از چنگالِ پسرِ خان بیرون کشیدی...
_ما راه برگشت نداریم ماهک!تو الان زن شرعی و قانونی منی.اون شاهرخ پست فطرت #عاشقت نبوده و نیست و فقط میخواد یه #دخترِخوشگل و تصاحب کنه تا به #جمعسوگولیاش اضافه بشه همیـــــن. هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه عزیز دلـــم.
_#چقدر از این حرفت مطمئنی نِکبــت؟!
با شنیدنِ صدایی آشنا و ترسناک،نفسم بند اومد.حدسم درست بود...!امکان نداشت پسرِ خان این بیآبرویی رو تحمل کنه.
سیامک مقابلش ایستاد.
_چی میخوای از #جونمون!تو که خودت چندتا چندتا سوگولی داری.چرا اینقدر پست فطرت و کثیفی!ماهک زنِ منه و تو نمیتونی تصاحبش کنی.
اما جوابش،سیلیِ محکمی تو صورت سیامک بود.سیامک بهش حمله کرد که افرادش محاصرمون کردن.دست و پای سیامک رو بستن و #پسرخان نزدیکم شد و جلوی شوهرم و افرادش کاری کرد که دیگه نتونستم تو صورتِ #مَـــردم نگاه کنم...😱🙈
https://eitaa.com/joinchat/1826424136Cc739dd012c
#رمانی_اربابی_برگرفته_از_دلتاریخ💯