eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.9هزار دنبال‌کننده
605 عکس
308 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 امام علی (ع) : 📕 در خاتمه تورات پنج جمله است که دوست دارم هر روز بامداد آن را مطالعه کنم: 1- عالم بی عمل با شیطان برابر است. 2- سلطان بی عدالت با فرعون برابر است . 3- فقیر طمعکاری که در برابر توانگران خضوع کند با سگ همانند است. 4- ثروتی که از آن در امور خیر سودی نبرند با سنگ و آجر یکسان است. 5- زنی که بدون ضرورت و نیاز بیرون رود با کنیز برابر است. 📚نصایح صفحۀ 223
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ #قسمت_۴۸۹ #رمان_آنلاین_نرگس(فصل دوم) به قلم #زهرا_حبیب‌اله(لواسانی) با سر و صدای ب
\╭┓ ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\ (فصل دوم) به قلم (لواسانی) – نرگس‌خانم، من دیروز جهاد بودم. بهم گفتن به‌جای مرغ ارگانیک، مرغ گوشتی بریز، برات بیشتر می‌صرفه، دردسرش هم کمتره. شما که داری خرج می‌کنی، یه خرجی باشه که سوددهیش برات بیشتر باشه. گفتم: – می‌خواستی بگی ما بیشتر هدفمون اینه که یه گوشت سالم دست مردم بدیم. این مرغ‌های هورمونی رو مردم می‌خورن، بدتر مریض می‌شن. – اتفاقاً خودش برام توضیح داد، گفت این یه باور غلطه که مردم می‌گن به مرغ‌ها هورمون می‌زنن، همچین چیزی نیست. اینا روی جوجه‌ها دستکاری ژنتیکی انجام دادن که وقتی بزرگ می‌شن، تخم می‌ذارن گوشتی می‌شن. از اون طرف هم روی غذاهاشون ویتامین و پروتئین کار کردن. این دوتا باعث می‌شه مرغ زود رشد کنه. پرسیدم: – یعنی هیچ تزریقی به مرغ انجام نمی‌شه – چرا، تو سینه‌ش واکسن می‌زنن. گفتم: – یعنی به سر و بال مرغ هیچ تزریقی انجام نمی‌شه؟ – والا گفت نمی‌شه. فقط تو سینه‌ش واکسن می‌زنن، اونم مضرات واکسن رو جگر مرغ به خودش جذب می‌کنه، که اگه مردم نخورن یا کمتر بخورن، خیلی بهتره. – واقعاً این حرف‌ها رو زد – آره. بعدش هم گفت ما بهتون وام می‌دیم. حالا اگه تصمیمتون قطعیه و می‌خواید مرغداری بزنید، بیاید درخواست وام بدید. پرسیدم: – نگفت مبلغ وام چقدره؟ انقدر هست که من بتونم اون‌جا یه سوله بزنم؟ – دربارهٔ مبلغش یادم رفت بپرسم، ولی اونایی که اون‌جا بودن می‌گفتن خوبه، وامی که می‌دن می‌شه باهاش شروع کرد. – خب این‌که عالیه. مش‌رحیم، هر جا لازمه من بیام، از قبل بهم بگو، چون می‌دونیکه نمی‌شه آقا ناصر رو تنها تو خونه گذاشت. باید هماهنگ کنم یکی پیشش باشه. – باشه، من فردا می‌رم، هر چی بهم گفتن به شما انتقال می‌دم. – خدا خیرت بده، عاقبت‌به‌خیر بشه ان‌شاءالله. پس من منتظر خبرت هستم... جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🙏 ⛔️کُپی حَرام اَست⛔️ و پیگرد الهی و قانوی دارد❌ پارت اول👇👇 https://eitaa.com/chatreshohada/78183 ╭‌🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\
1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨💫 🌸🍃 💖 دل‌هامون رو به نور امام‌‌‌مهربون‌حضرت‌جوادِ آل‌الله گره می‌زنیم 💖 🌸 تا با هم، سهمی هرچند کوچیک 🙏 عزیزان، اجرتون با پدر بزرگوارشون امام رضا علیه‌السلام❤️ هر مقدار که در توانتون هست، ما رو در برگزاری این جشن یاری کنید 🌹 👇👇 5892107050025454 فیش واریزی رو برای این آیدی بفرستید🌹👇👇 @shahid_abdoli : https://eitaa.com/joinchat/3165061169C62614d580a عزیزان، این اجازه رو به گروه جهادی ما بدید که احیاناً اگر مبلغی اضافه اومد، صرف کارهای خیر شود🙏
فعلا قابلیت بارگیری به دلیل درخواست زیاد فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
نمی‌تونستم مستقیم بهش بگم که رانندگیم افتضاحه، به غرورم برمی‌خورد. باید خیلی نامحسوس ازش می‌خواستم. اگر غیرتش رو قلقلک می‌دادم چی می‌شد؟ — صفا... می‌گم به نظرت خطرناک نیست من این وقت شب تنهایی بخوام برم خونه؟ بی‌خیال گفت: — برو راحت باش، چه خطری؟ بادم خالی شد و ناباور گفتم: — یعنی واقعاً از نظرت امنه که یه خانم تنها، این وقت شب راه بیوفته تو خیابون؟ — پیاده که قرار نیست بری، سوار ماشینی. این که راه به راه برای من غیرتی میشد، پس چرا الان اینطوری می‌کرد! حرصی‌تر از قبل گفتم: — اگر چهار تا آدم عوضی سر راه من و اون ماشین رو بگیرن چی؟ می‌خوام ببینم تو عذاب وجدان نمی‌گیری! دست توی جیبش کرد و مشتی تخمه بیرون آورد و لب زد: — بابا سایه خانم، اینجا منطقه گردشگریه، تا خود صبح پلیس هی می‌ره و میاد، مگه الکیه. — خیلی بی‌غیرتی! چرخیدم و پشت بهش به طرف ماشین رفتم. تا خود صبح توی اون ماشین می‌خوابیدم بهتر از کشیدن منت این مردک بود. صداش از پشت سرم می‌اومد. — سایه خانوم، سایه خانوم! کلاً عادت داری یهو قاطی کنیا. خواستم ازش رد بشم که اجازه نداد. دست به کمر شدم. — چیه؟ مشتش رو به طرفم گرفت و بازش کرد. — تخمه می‌خوری؟ این یا خیلی بی‌شعور بود، یا من رو بی‌شعور تصور کرده بود. خندید و گفت: — می‌دونم رانندگی بلد نیستی، می‌رسونمت. کی به این در مورد رانندگی من گفته بود، اگر فقط دستم بهش برسه😱😉 https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
چقدر بده دختر گواهینامه داشته باشه ولی رانندگی بلد نباشه😉😉 بعد یه پسری هم این وسط بو ببره https://eitaa.com/joinchat/1906311175C8cd007c689
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_اشتباه کردیم سیامک!به خدا اگه خان بفهمه چه بلایی به سر و آبروش آوردیم زندمون نمیزاره.تو منو از چنگالِ پسرِ خان بیرون کشیدی... _ما راه برگشت نداریم ماهک!تو الان زن شرعی و قانونی منی.اون شاهرخ پست فطرت نبوده و نیست و فقط میخواد یه و تصاحب کنه تا به اضافه بشه همیـــــن. هیچکس نمیتونه مارو از هم جدا کنه عزیز دلـــم. _ از این حرفت مطمئنی نِکبــت؟! با شنیدنِ صدایی آشنا و ترسناک،نفسم بند اومد.حدسم درست بود...!امکان نداشت پسرِ خان این بی‌آبرویی رو تحمل کنه. سیامک مقابلش ایستاد. _چی میخوای از !تو که خودت چندتا چندتا سوگولی داری.چرا اینقدر پست فطرت و کثیفی!ماهک زنِ منه و تو نمیتونی تصاحبش کنی. اما جوابش،سیلیِ محکمی تو صورت سیامک بود.سیامک بهش حمله کرد که افرادش محاصرمون کردن.دست و پای سیامک رو بستن و نزدیکم شد و جلوی شوهرم و افرادش کاری کرد که دیگه نتونستم تو صورتِ نگاه کنم...😱🙈 https://eitaa.com/joinchat/1826424136Cc739dd012c 💯
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
من پسر خانَم...دختری دلم و برد که در حد و اندازم نبود اما جوری چشمم دنبالش بود که نتونستم بیخیالش بشم.امــــا بهم نارو زدن و شبونه عقدِ پسری شد و فرار کردن. سوختم و دم نزدم اما نتونستم تحمل کنم و بالاخره گیرشون انداختم.با دیدن اون دختر اختیار از دست دادم و جلوی شوهرِ بی‌غیرتش کاری کردم کـــــه...📵 https://eitaa.com/joinchat/1826424136Cc739dd012c
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
❤️‍🔥قسمت اول _ آتش دل❤️‍🔥 چمدان مشکی اش را روی آخرین پله فرودگاه پایین می گذارد و به اطراف نگاه می کند. زمستان بود.هوا سوز داشت و انگار می خواست باران ببارد. هفت سال قبل هم که از این شهر گریخته بود ، باران می بارید اما فقط از چشمانش!!!! در همه هفت سالی که سوئد بود هرگز آن شب را از یاد نبرده بود . شبی که محمد صدرایش داماد می شد و او به دستور پدربزرگشان تعبید می گشت. محمد صدرا تنها نوه پسری خاندان خدا وردی بود و پدرش که سه دختر داشت و به خاطر نداشتن پسر همیشه مورد خشم پدرش بود . عمه اش هم سه پسر و یک دختر داشت و به خاطر این همیشه به همه فخر می فروخت . به یاد داشت پدربزرگش تا ازدواج دوباره پدرش هم پیش رفته بود که پدرش قبول نکرده بود. پدرش عاشق مادرشان بود و برایش داشتن پسر مهم نبود و این بابت میل پدربزرگشان نبود که سالها سرکوفتش را مادرش شنید . محمد صدرا به خاطر پسر بودن همیشه مورد توجه پدربزرگشان بود و او و خواهرهایش اصلا به حساب نمی آمدند. او هم تا دست چپ و راستش را شناخت متوجه شد که محمد صدرا را عاشقانه دوست دارد و از حق هم نمی گذشت محمد صدرا هم جانش به جان آخرین دختر عمو مسعودش بند بود . اما هرگز نفهمید چرا محمد صدرایی که عاشقانه او را دوست داشت‌ درست شب عقدشان او را تنها گذاشت و با دخترعمه شان بهار ازدواج کرد ‌ .!!!! https://eitaa.com/joinchat/3322741774C8b0719bedb
هدایت شده از زیر چتر شهدا 🌹 🌱
_ اومدی که بمونی ؟ بله ی می گوید که اخم حاج طاهر در هم می گردد. _ حالا که اومدی چشمت به شوهر دختر عمه ات نباشه....یادت بمونه محمد صدرا زن داره. _آتش دل https://eitaa.com/joinchat/3322741774C8b0719bedb