زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_4 #رمانآنلایننرگس به قلم #زهراحبیباله(لواسانی) _قند بشکنی؟ _آره _چراحالا مامانت میخواس
#پارت_5
#رمانآنلایننرگس
به قلم #زهراحبیباله(لواسانی)
باترس ولرز اومدم خونه بند درحیاط رو کشیدم بوی شامی خونه رو برداشته، وای که چقدر گشنمه.
داداشم خونست. یه لقمه شامی دست خودشه یه لقمه کو چولو هم درست کرده، برای جواد داداش کوچیکم دارن میخوردن.
_کجا بودی؟
_خونه خاله مَلی.
مشقاتو نوشتی؟
نه!
مشق ننوشته کجارفتی؟
_آخه مامان میخواست بزنم!
_چرا؟
منم همه ماجرا رو براش تعریف کردم.
حالا چرا عمه هاجر برای ماکله قند آورده؟
_شونه هامو بالا انداختم نمی دونم.
_خیلی خُب برو بشین مشقاتون بنویس.
_باید دیکته هم بهم بگی!
_باشه میام میگم.
مامانم رفته مسجد نمازجماعت .
منم رفتم یه دونه شامی و خیارشور گذاشتم لای نون لقمه درست کردم شروع کردم گاز زدن وخوردن، چقدر دلم میخواست یه لقمه دیگه هم بخورم ولی مامانم ازاین کار بدش میومد میگفت برکتش میره صبر کنید سرسفره هرچقدر دلتون خواست بخورید.، بیخیال لقمه بعدی شدم رفتم کتاب فارسی و دفتر مشقم رو آوردم وشروع کردم به نوشتن.که صدای بابام اومد.
معصومه.معصومه.
پریدم تو حیاط سلام بابا.
سلام باباجون مامانت کجاست.
_رفته مسجد نماز.
تو چیکار میکنی؟
داشتم مشقامو مینوشتم.
باشه بابا برو بنویس.
بابام نشت دم شیرحیاط وشروع کرد به وضو گرفتن تازه یادم اومد منم نماز نخوندم.آخه هرشب با مامانم میرفتم مسجد ولی امروز نتونستم وقتی از خونه خالم اومدم مامانم نبود.
اومدم لب شیر وضو گرفتم رفتم جانمازمو برداشتم و نمازم رو خوندم .
بعدش رفتم مشقامو کامل کردم تمرین ریاضیامم حل کردم وبرنامه فردامم گذاشتم توی کیفم.
تلوزیونو روشن کردم شبکه دو داشت راز بقا نشون میداد یه شیر دنبال آهو گذاشته بود منم داشتم دعا میکردم آهو فرار کنه!
که صدای بابام بلند شد بزن شبکه یک ببینم اخبار چی میگه!
بابا صبر کن ببینم این آهو گیر میفته یا نه.
_میگم بزن شبکه یک.
_هنوز که اخبار شروع نشده.
_صدا بابامکمی خشن شد نرگس بزن شبکه یک.
منم با لب ولوچه آویزون زدم شبکه یک.
یعنی هروقت بابام خونه است مافقط باید اخبار ببینیم.
علی اصغر و یه آب نبات برای جواد خریده. جوادم داره مِک میزدو اومدن خونه.
مامانمم از مسجد اومد.
_سلام احمد کی اومدی؟
_سلام یه نیم ساعتی هست.
_چه بویی راه انداختی خانم بوش تا سرکوچه میومد.
_الان شامو میارم...
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانوی دارد▪
╲\╭┓
╭🌺🍂🍃🌺🍂🍃
┗╯\╲
@chatreshohada
پارت اول👇👇
https://eitaa.com/chatreshohada/1911
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
📣📣توجه توجه به کسانیکه رمان بنده رو کپی میکنن⛔️⛔️⛔️
سلام
آقا یا خانمی واتساپی که داری رمان من رو در ده گروه واتساپی به نام داستانهای مفید کپی میکنی بنده نویسنده این رمان هستم و راضی نیستم
کار شما به منزله دزدی حساب میشه، چون من زیر همه پارتهام نوشتم کپی حرام و پی گرد قانونی الهی داره،
چون شما در پیام رسان خارجی فعالیت میکنید من نمیتونم پیگیری کنم ولی مطمئن باشید فردای قیامت ازتون نمیگذرم
لطفا کپی نکنید ⛔️ نه در واتساپ و نه در هیچ پیام رسان دیگه چه خارجی و چه ایرانی نگذارید
✅ زهرا حبیباله(لواسانی) نویسنده رمان
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_4 #رمان_آنلاین_حرمتعشق به قلم ✍️ #لواسانی
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾
🍁
#پارت_5
#رمان_آنلاین_حرمتعشق
به قلم ✍️ #لواسانی
از دلشوره و استرس حالت تهوع گرفتم، ایکاش راننده زود تر حرکت کنه، سرو صدایی که از جلوی اتوبوس بلندشد توجهام رو جلب کرد، سرک کشیدم به سمت در اتوبوس، گوشهام رو تیز کردم، ببینم صدای کیه، وااای خدای من، صدای وحیده، دستم رو گذاشتم در دهنم. هینی کشیدم،
زیر چشمی نگاهی به خانم کناریم انداختم، ببینم متوجه عکس العمل من شده، دیدم نه تو حال خودش داره صلوات میفرسته.
دقت کردم ببینم چی میگن، صدای، جرو بحث وحید با شاگرد اتوبوس به گوشم خورد
من یه نگاه تو اتوبوس میندازم ببینم زنم تو اتوبوس هست یا نه، همین
منم شاگرد این ماشینم، عباس آقا راننده ماشین به من گفته فقط کسانیکه بلیط دارن برن بالا، حالا تو میگی زنت تو اتوبوسه یا اسمش رو میگی من صداش کنم، یا صبر میکنی عباس آقا خودش بیاد
برو کنار ببینم
از پله اتوبوس اومد بالا، فوری دستهام رو گذاشتم پشت صندلی سرم رو گذاشتم روی دستم، صدای قدمهاش رو که داره بهم نزدیک میشه میشنوم، با هر قدمش تپش قلب منم بالا میره، حضورش رو کنارم حس کردم
نهیب زد
پاشو بریم پایین
اعتنایی نکردم
سرش ر آورد پایین در گوشم غرید
یا خودت مثل بچهآدم میای میریم، یا من میبرمت
تو دلم گفتم
خدایا خسته شدم از این زندگی کمکم کن، صداش رو که از عصبانیت موج میزنه شنیدم
خودت خواستی
بازوم رو محکم گرفت، از جام بلند کرد، آقایی که صندلی جلوی من نشسته، رو به روش وایساد
تو کی هستی؟ چیکارش داری؟
آقا وحید صداش رو برد بالا
به تو ربطی نداره بشین سر جات
_اتفاقا خیلی هم به من ربط داره، سرت رو انداختی اومدی تو اتوبوس داری به زور یه خانم رو میبری میگی به تو ربطی نداره
_این خانم زنمه حالا برو گم شو بشین سر جات
آقای جوون رو کرد به من
راست میگه؟
نمیتونستم انکار کنم چون بالاخره با شناسنامه ثابت میکرد
سروم رو به تایید حرف آقا وحید تکون دادم
راننده از اتوبوس اومد بالا
چه خبره اون عقب
آقا وحید گفت
زنم بدون اجازه من اومده تو اتوبوس شما میخوام ببرمش
_ورش دار زود باش برو پایین باید حرکت کنم
آقا وحید همینطور که بازوی من تو دستشه، من رو کشید، رو کردم بهش
ولم کن ساکم رو بردارم
ساک نمیخوای فقط بریم
مقاومت کردم که برگردم، سر چرخوتد سمت من چنان چشم غره تهدید امیزی بهم رفت که ناخواسته میخکوبش شدم
صدای خانمی رو شنیدیدم
بیا دخترم ساکت رو بگیر
آقا وحید دستش رو دراز کرد کیف رو گرفت...
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾
◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌
#پارت_اول👇👇
❣جمعهها پارت نداریم❣
🍁
🍁🌾
🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾
🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾