eitaa logo
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
20.8هزار دنبال‌کننده
603 عکس
314 ویدیو
3 فایل
عضو انجمن رمان آنلاین ایتا🌱 https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/7 رمان به قلم‌ زهرا حبیب اله #لواسانی جمعه ها و تعطیلات رسمی پارت نداریم کپی از رمان حرام تبلیغ👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2009202743Ce5b3427056
مشاهده در ایتا
دانلود
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
#پارت_54 #رمان_انلاین_نرگس به قلم#زهرا_حبیب‌اله صدای زنگ در حیاط اومد . بد بخت شدم مامانمه مادر ج
به قلم به صدای حرف زدن مامان بابام از خواب بیدار شدم علی اصغر نبود رفته بود مدرسه .آفتابم زده بود . ای وای من برای نماز بیدار نشدم . مامان چرا منو برای نماز بیدار نکردی؟ خیلی صدات زدم بلند نشدی. چون دیشب دیر خوابیده بودم نتونستم بیدارشم ناراحت دوباره خودمو انداختم تو رخت خواب . یه دفعه یادم اومد باید مامانم امروز بره مدرسه . خواب از کلم پرید . برم بهش بگم. خمیازه ای کشیدمو یه کِش و قوصی به بدنم دادم و از رخت خواب پاشدم رفتم اتاق پیش مامانم. سلام سلام صبحت بخیر دستت چطوره ذوق ذوق میکنه . بابا کو ؟ رفت نون تازه بگیره. مامان جانم تو امروز باید بامن بیای مدرسه . باز چه دسته گلی آب دادی. فقط یکیشو گفتم اون یکیو نمی تونستم بگم میترسیدم دعوام کنه. دیر رسیدیم مدرسه. من امروز کلی کار دارم امشب ، شب بله برونته وقت نمی کنم برم .شنبه میرم اگه تو نری منم نمی رم نگاه تندی بهم کردو گفت . واسه چی نمی ری هی نمی رم نمی رم نکون . خودت که شل بگیری ، باباتم میگه دیگه همین پنجمتم نمی خواد بگیری من‌گفتم میخوام درس بخونم درسمم میخونم ولی امروز دستم خیلی درد میکنه شما برو چون مدیر گفته مامانت باید بیاد مدرسه من قول میدم از شنبه مرتب برم مدرسه درسهامم خوب بخونم آخی عزیزم هواسم به دستت نبود راست میگی نمی خواد بری همون شنبه دوتایی میریم . نرگس تو چرا خوردی زمین دستت اینطوری زخم شده ولی لباست چیزیش نشده . خیره تو چشای مامانم نگاه کردم .هیچ وقت دروغ نمی گفتم وقتی هم حرفی رو میخواستم نگم فقط زل میزدم تو چشای طرف و پلک میزدم . مامانم شک کرد رفت سر کمد دید پیرهن من نیست . نرگس چرا لباست تو کمد نیست.؟ چاره ای نبود به لاخره می فهمید. خونه مادر جونه . چشاشو کوچولو کرد زیر چشماشم جمع کرد و سرشو تکو ن داد نرگس تو دیشب با اون لباس خوردی زمین ؟ چه بلایی سر پیرهنت آوردی ؟ خونه مادر جونه خودت برو ببین. پاشو برو خونه مادر جون پیرهنو بگیر بیار پاشو زود باش ، ببینم چیکار کردی . نمی شه خودت بری چقدر تو رو داری نرگس. صدای در حیاط اومد اوخ جون مادرجونم بود خودش لباسمو آورده بود . بیداری معصومه. آره مادرجون بیا خونه. سلام . به به سلام سحر خیز شدی نرگس . بیا معصومه این پیرهنو من دیشب شستم آستینشم پاره شده ببین میشه درستش کنی ؟ مانم زد پشت دستش پاره شده بااخم و ترش رویی رو کرد به من . ببین چقدر سرخود بازی در میاری پیرهن به این گرونی رو هنوز نپوشیده پارش کردی . حالا من جواب باباتو چی بدم. خبه خبه تو هم ، فدای سرش قضا بلا بوده مادر کار امروز و فرداش نیست ، من همش از دست این خیره سر دارم حرص و جوش میخورم . حالا کاری که شده ، فکرچاره باش. منم فقط نگاه میکردم و پلک میزدم. خب دوست داشتم بپوشمش میخواستم به زری نشون بدم چه می دونستم اینطوری میشه نمی دونم چطوری به احمد بگم من اینجا میمونم صبحانمو با شما میخورم خودمم بهش میگم ..... ╲\╭┓ ╭⁦🌺🍂🍃🌺🍂🍃 ┗╯\╲ @chatreshohada
زیر چتر شهدا 🌹 🌱
🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 #پارت_54 #رمان_آنلاین_ به قلم ✍️⁩ #زهرا_حبیب‌اله (
?🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾 🍁 به قلم ✍️⁩ (لواسانی) صدای زنگ خونه اومد، آیفون رو برداشتم کیه؟ صدای احمد رضا اومد _باز کن منم دکمه ایفون رو زدم، در باز شد اومد تو خونه ناهار خوردیم، سفره رو جمع کردم، یه سینی چایی ریختم گذاشتم روی میز، نشستم کنار احمد رضا، سر چرخوند سمت من لبخند زد با صدای ملیحی گفت خوبی خوشحال از طرز حرف زدنش جواب دادم ممنون، تو خوبی تو. که خوب باشی منم خوبم، فردا بریم جوانرود، خنده پهنی زدم، کش دار گفتم آره بریم _تا به حال رفتی؟ _یه بار، با مامانم رفتم، اون موقع هفت، هشت سالم بود، خیلی بهم خوش گذشت احمد رضا رو کرد به خاله خاله ما فردا میخوایم بریم جوانرود شما هم با ما بیا _نه خاله جون من نمیام خودتون برید _خاله نمیشه که شما نیاید به ما خوش نمیگذره _چرا خوش میگذره، اصرار نکن خاله جون من نمیام نماز صبحمون رو که خوندیم نخوابیدیم، یه فلاکس چای از خاله گرفتم، با آب جوش پرش کردم، خاله چای کیسه ای هم بهمون داد، هوا که یه کم روشن شد، حرکت کردیم به سمت جوانرود خیلی بهمون خوش گذشت، کلی از لوازم آرایش و لباس و لوازم آشپزخونه و وسایل برقی خرید کردیم، صندوق عقب ماشین و صندلی پشت، پر شد از خرید ما، احمد رضا برای خونوادش سوغات خرید منم برای زن داداشم و داداشم و بچه هاشونو الهه دوستم خرید کردم، یه سینی خیلی قشنگ سیلور هم برای خاله کبری خریدیم. برگشتنه توی ماشین، با احمد رضا گفتیم و خندیدیم و دو تایی ترانه خوندیم و موج مکزیکی رفتیم، کلی خوش گذروندیم غروب رسیدیم خونه خاله، احمد رضا گفت، خاله ما فردا میخواهیم بریم کرمانشاه تاریکه بازار، دیگه اینجا رو شما با ما بیا نه خاله جون، من خودم تازه ازدواج کرده بودم دوست داشتم با مش رحمت دودتایی بریم بیرون بگردیم، که متاسفانه نمیشد، حسرتشم همیشه به دل من موند، الانم شماها تازه نامزدید، برید خودتون بگردید، خرید کنید و خوش بگذرونید، اصرار هم نکنید چون من نمیام خاله، رانندگی زیاد من رو خسته کرده، یه دوش بگیرم خستگیم در بره، برو خاله جون از جاش بلند شد رفت حموم، خاله رو. کرد به من پاشو بیا بشین پیش من، بقیه حرفهام و یه خورده هم سیاست زندگی بهت بگم، به دردت میخوره نشستم کنارش، دیگه خاله هم چه طوری با مادر شوهر و. پدر شوهرو جاری و برادر شوهر رفتار کنی، و کلی تر فندهای شوهر داری، تا خصوصی ترین نکات زن و شوهری رو به من گفت، منم با دقت گوش کردم، و به حافظم سپردم، احمد رضا از حموم اومد، نماز مغرب و عشا رو خوند، نشستیم دور هم، به صحبت کردن، تو دلم گفتم، مامان عجب دوستی پیدا کردی، آدم از کنارش بودن و هم صحبتی باهاش لذت میبره، تو فکرم گفتم، راستی مامان این زن داداش من انتخاب کی بوده؟ شما؟ بابا؟ یا خود محمود؟ خیلی من رو اذیت میکنه، کلا بد جنسه، گاهی برای اینکه من رو بچزونه بچه خودش فرزانه رو هم اذیت میکنه گوشی احمد رضا زنگ خورد، نگاه کرد به صفحه گوشی، سرش رو به علامت تاسف تکون داد، بلند شد رفت توی حیاط در رو هم بست، به حرف زدن، صداش نمیومد، رفتم. کنار پنجره، گوشه پرده رو زدم کنار، دیدم عصبی هی دستش رو بالا و. پایین میکنه حرف میزنه، صحبتش تموم شد، داره میاد سمت در هال، تیز برگشتم سر جام نشستم، احمد رضا اومد تو هال، صورتش از شدت حرصی که خورده، قرمز شده، یه کم نشست، یه خورده که حالش جا اومد، رو. کرد به خاله... 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾 ◾️کپی حرام است ⛔️پیگرد الهی وقانونی دارد❌ 👇👇 ❣جمعه‌ها پارت نداریم❣ 🍁 🍁🌾 🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾 🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁 🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾