#سر_بجیب_تفکر ➖•❥
چرا؟
چرا همیشہ..
زن "مرڪز تاڪید" است در دایرہ
و مرد "البته" در حاشیہ؟
چرا؟
چرا زن باید حجابش را ڪند رعایت..
بہ هزار و یڪ دلیل
"البته" مرد هم باید نگاهش را ڪند حفظ
در قحطیہ دلیل؟
چرا؟
چرا حجاب زن را تبلیغ میڪنے..
در هزار و سیصد و اندے پیام..
اما نگاہ مرد را در پس حجاب زن..
بصورت:"البته" مرد هم باید..
در آخر همان اندے پیام؟
چرا؟
چرا آیات سے و سےُ یڪ سورہ مبارڪہ نور..
شد بہ همین زودے ها فراموش؟
آنجا ڪہ خطاب بہ رسولش فرمود:
بہ مردان مومن بگو...
"و"
بہ زنان مومن بگو...
گذاشتم سہ نقطہ الباقے داستان را از قصد..
یعنے ڪہ..
اصل داستان هست آن "واو"وسط!
چرا؟
چرا دست ڪم میگیرند و یا ڪہ میگیرے..
غَضِّ بصر را؟
هیهات ڪہ..
معناے غَضِّ بصر را..
شاید نشنیدہ باشے..
حتے تو بہ عمرت..!
و غَضِّ بصر یعنے..
نگاہ ڪنے اما نڪنے دقّت..!
یا ڪہ ببینے اما زُل،نہ اصلا..!
و خواستم چرا،چرا ڪنم..
که بگویم..
یا ایها الناس!
تا زمانے ڪہ مرد و زن..
سهم پنجاہ درصدے خود را..
بجاے نیاورند تڪ تڪ..
هر چہ بگویے خواهرم حجابت..
خواهرت حجاب را نمیڪند رعایت!
و هرچہ بگویے "البته"برادرم نگاهت..
برادرت نمیڪند نہ آن را آنچنان باور!
زین پس..
تو تبلیغ ڪن حجاب را..
در دوقالب جدا و هم اندازہ لطفا..
چیزے بمانند قران مثلا..
بانام..
بانو حجاب
"و"
آقا نگاہ!
💟 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت56🍃
زهرا _مطمئنے مسڪن نمیخواے ؟
_نمیخوام ،خوبم
زهرا_تو ڪجا رفتے ؟چے شداصلا؟میدونے وقتے شنیدیم چہ حالے شدیم.
از این طرف تو ، از اون ور هم سیدطوفان
_الان حال توضیح دادن ندارم
زهرا_ باشہ پس من برم ، دوباره بهت سر میزنم .
نمیتونستم از زهرا بخواهم ڪہ مرا پیش طوفان ببرد.
موقع خروج از اتاق یہ نگاه بہ دایے ڪرد و سرش را پایین انداخت ،خداحافظے ڪرد و رفت.
این دختر هم خجالت ڪشیدن بلد بود.
با درد لبخند زدم .
دایے نگاه معنادارے بہ من ڪرد ،یعنے اینڪہ جریان چے بود.
چشمامو بستم
"باید تو خُمارے بمونے آقا حبیب ."
قرار شد دڪترے براے چڪ ڪردن زخم دستم بیاید.
دکتر اسلامے بود. استاد دوره عمومے ام .مرد خوش برخوردے بود .همیشہ درس خوندن مرا تحسین میڪرد.
دکتر_حُسنا حڪیمے اینجا چیڪار میڪنے؟ تعجب ڪرده بود
پس اونے ڪہ از دست داعش فرار ڪرده تویے؟
_اینجورے میگن
_حالت چطوره؟دستت هم ڪہ نمیزارے من نگاه ڪنم .میگم افسانہ بیاد زخمتو چڪ ڪنہ.(افسانہ ، همسر دکتر اسلامے جراح داخلے بود)
باید از اون ڪمک بخوام .
وقتے وارد اتاق شد آروم بهش گفتم میخوام تنہا باهاتون صحبت ڪنم .
اون هم بہ مامان و دایے گفت باید بیرون باشند براے پانسمان و چڪ کردن وضعیت بیمار .
شروع بہ باز ڪردن بانداژم ڪرد.
_خانم دڪتر یہ سوال ؟
دکتر_جانم بپرس
_شما از وضعیت سید طوفان حسینے باخبر هستید؟چطوره حالش؟
دکتر_آره ، فعلا کہ بیهوشہ
بخاطر خونریزے داخلے ، هوشیاریش روے ۸هست.
_خانم دڪتر یہ زحمتے میڪشید .من باید حتما ایشون رو ببینم .مهمہ
نمیخوام ڪسے متوجہ بشہ
عمیق نگاهم ڪرد.
دکتر_چشات میگہ هرجورے شده باید برے
بخاطر سعید هم شده باشہ براے دانشجویے مثل تو اینڪارو میڪنم.سعید خیلے از درسات راضے بود.
_ممنون لطف دارند.
بعد از بانداژ مجدد دستم. بہم گفت سہ ساعت دیگہ منتظر باشم خودش میاد.
ساعت ۱۲ شب بود ڪہ خانم دڪتر با ویلچرے کہ پرستار آورد. داخل اومد.
دڪتر_میدونم الان دیگہ میتونے راه برے ولے بخاطر ضعف بدنت فعلا با این میریم.
چادرم را از مامان گرفتم .خانم دڪتر بہ مامان گفت باید ببرمش براے چکاپ بیشتر .
شما اینجا بمونید.
مامان نگرانم بود .
چادرم را پوشیدم و نشستم. وارد آسانسور شدیم و بعد روبہ روے ccu درآمدیم .از دور حاج محسن رو دیدم ، با یہ خانم کہ احتمالا مادر طوفان بود و یہ یڪ دختر ڪہ ...
فاطمہ بود.
آقاے درشت هیڪل دیگہ اے هم شبیہ بادیگاردها ڪنار در ایستاده بود.
یہ آن ترسیدم .آیہ وجعلنا خوندم و
چادرم را سفت گرفتم ، سرم را پایین انداختم.
وارد شدیم . خداروشڪر چیزے نپرسید.
بعد از صحبت ڪردن با پرسنل بخش وارد اتاق شدم.
دڪتر _ اینجاست ...تو بمون من برمیگردم .
↩️ #ادامہ_دارد...
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت57🌱
از روے ویلچر بلند شدم .هیچڪس تو اتاق نبود.
هنوز وقتے از روے صندلے بلند میشدم .سرگیجہ داشتم.
دستم را بہ تخت گرفتم .
چقدر آرام خوابیده بود.دقت نکرده بودم نسبت بہ روزهاے اول محاسنش بلندتر شده بود.
بہ سمتش قدم برداشتم کہ پام بہ پایہ ے تخت خورد.
تو دلم گفتم یہ وقت الان بیدار نشے...بزار بعد من بیدار شو .
آخہ میخوام رفتنم رو نبینے .
آروم حرف زدم :
_" اے آفٺاب آهسٺہ نِہ
پا در حريمِ یارِ من
ترسم صداےِ پاےِ تو خواب اسٺ و هُشیارش ڪند ...
اے پروانہ امشب پر نزن اندر حریــــم یارِ من
ترسم صداےِ شَهپَرت قدرے دل آزارش کند"... 🦋
دستاشو گرفتم .
_مےدونے دو روز و نیمہ ندیدمت مرد؟
اشڪام چڪید .خم شدم و دستشو بوسیدم .این دستہا رو دیگہ نمیبینم .
طوفان با دلِ من چہ ڪردے؟ عاشقم ڪردے و رفتے...
یادتہ گفتے حُسنا ڪاش زودتر اومده بودے تو زندگیم؟ دیر اومدم ، زود هم میخوام برم .
خوبہ کہ خوابے وگرنہ نمیتونستم این حرفہا رو بهت بزنم.
من با تو ...صداے گریہ ام در حال بلند شدن بود جلو دهانم رو گرفتم تا صدام بیرون نره .
من باید برم . بخاطر همہ چیز ازت ممنونم .بخاطر اینڪہ این حس قشنگ رو در من ایجاد ڪردے.بخاطر همہ توجہاتت .حمایتات
یڪ لحظہ سست شدم.
دستم رو روے قلبش گذاشتم.
_طوفان من بے تو با خاطراتت چہ ڪنم؟
سرمو بہ چپ وراست تڪون دادم.
حُسنا قوے باش.
دستامو برداشتم. تو فقط بلند شو.
این ڪشور بهت نیاز داره.
بخاطر مردم سرزمینت
نہ بخاطر من ...بخاطر اونہایے کہ اون بیرون منتظرت هستند. بخاطر ِ...بخاطرِ فاطمہ
چقدر گفتن این چند ڪلمہ برایم سخت بود.
دستامو بالا بردم
_خدایا اگر تو اون روزهای سخت، زبونے میگفتم اسماعیلم رو قربانی میڪنم الان عملا دارم از خودم میگذرم فقط بخاطر سلامتے این مرد.
من از طوفان گذشتم .بذار بمونہ و بندگیت رو کنہ.
میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست...
خداحافظ ...
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت58🌱
همون موقع خانم دڪتر هم وارد شد.
دڪتر_تمومے؟ بریم؟
_بلہ ممنون ،خیلے لطف ڪردید.
لحظہ آخر برگشتم و آخرین نگاهم رو بهش انداختم و بیرون اومدم .
یہ چیزے در درونم این اطمینان رو میداد کہ حال سید طوفان خوب میشہ.
مطمئنم کہ خوب میشہ.
از این اخلاق خانم دڪتر خوشم میاد ،اینڪہ نمیپرسہ جریان چیہ؟
فضولے نمیڪنہ...
دوباره سوار ویلچر شدم ، از اتاق خارج شدیم
.موقع خروج از آی سی یو حاج محسن ما را دید .
بہ سمتمون اومد. سرم را پایین انداختم.
خدایا الان چے بگیم؟
حاج محسن _چیزے شده ،شما اینجا تو آی سے یو ...
در همان حین پرستارے سراسیمہ از بخش خارج شد و خانم دڪتر را صدا زد.
_خانم دڪتر، چشماشو باز ڪرد بہ هوش اومد.
خانم دڪتر نگاهے بہ من انداخت و فورا بہ بخش برگشت.
خدایا شڪرت ،میدونستم جوابم رو میدے مهربونم ...
اینجا همہ هول شده بودند.نگاهم بہ فاطمہ افتاد از خوشحالے مادرشوهرش را بغل ڪرده بود.
_فاطمہ حواست بہ طوفانم باشہ... این میم مالکیت هنوز دست بردار نیست.
دوباره قطره اشڪم چڪید.
خداروشڪر هیچڪس حواسش بہ من نبود.پرستار دیگہ اے آمد و مرا بہ اتاقم برد.
حدود نیم ساعت بعد خانم دڪتر پیش من برگشتند .این بار مامان توی اتاق نبود. لبخندے زد و گفت:
_ اگر میدونستم اینقدر زود نسبت بہ حرفات عڪس العمل نشون میده میگفتم زودتر بیاے
لبخند تلخے زدم.
_ڪار خداست.
لبش به خنده کش آمده بود
_بلہ ڪار خدا و البتہ وجود تو ...
_ خانم دڪتر یہ ڪم عجیب نبود یہ تیر بہ پا باعث میشہ دو روز بیهوشے اتفاق بیفتہ؟
_چرا ڪہ نہ
_مگہ بہ شریان اصلیش خورده بود؟
_ برخلاف باور عموم ڪہ فڪر میڪنن تیر توے دست یا پا موجب مرگ نمیشه اگر بہ موقع بهش رسیدگے نشہ و بہ جاے حساس بخوره قطعا فرد میمیره،اونہم اگر جلوخونریزے گرفتہ نشہ و زمان زیادے هم بگذره.
حالا براے این آدم فعلا معجزه شده
البتہ تو براش معجزه ڪردے...
خوشحال بودم از اینڪہ طوفان بہ هوش آمده بود .
صبح قرار بود مرا مرخص ڪنند .
↩️ #ادامہ_دارد....
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
🔔تـلنگـــر
مراقــب باشيـم شیـــــطان دزد
است دزد خانه خالی را نمیزند
اگـر دور و برت پرســه مـی زند
در تــو چـــــیزی دیـــــده است.
پس هم شاد باش ڪه در گـوهر
وجودیات چیزی نهفته استکه
ارزش دارد هـم مــراقب باش!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_کوتاه_آموزنده
🌹روزی لقمان به فرزندش گفت:
«از فردا یک کیسه با خودت بیاور و در آن به تعداد آدمهایی که دوست نداری و از آنان بدت میآید پیاز قرار بده!»
روز بعد فرزند همین کار را انجام داد و لقمان گفت:
«هرجا که میروی این کیسه را با خود حمل کن!»
فرزندش بعد از چند روز خسته شد و به او شکایت برد که پیازها گندیده و بوی تعفن گرفته است و این بوی تعفن مرا را اذیت میکند.
لقمان پاسخ داد :
«این شبیه وضعیتی است که تو کینه دیگران را در دل نگه داری. این کینه، قلب و دلت را فاسد میکند و بیشتر از همه خودت را اذیت خواهد کرد...!
http://eitaa.com/cognizable_wan
✔️#تلنگر
🔥 آتشی نمیسوزاند #ابراهیم را . . .
🌊 و دریایى غرق نمی کند #موسى را . . .
🔹مادری ،کودک دلبندش را به دست موجهاى خروشان "نیل" می سپارد ، تا برسد به خانه ی فرعونِ تشنه به خونَش
🔸دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند، سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد !
مکر زلیخا زندانیش می کند، اما عاقبت بر تخت ملک می نشیند
💠 از این "قِصَص" قرآنى هنوز هم نیاموختی؟! که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ، و خدا نخواهد ؛ #نمیتوانند . . .
💞 او که یگانه تکیه گاه من و توست.
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #داستان_زیبای_بهلول_عاقل
روزی شخص سخنرانی در میان گروهی از عوام، درفواید سحرخیزی سخن می راند که:
ای مردم همانند من که همواره صبح زود از خواب برمی خیزم عمل کنید که فواید بسیاری بر آن است.
بهلول که در آن جمع بود گفت:
" ای خواجه؟
«تو از خواب بر نمی خیزی،
ز رختخواب بر می خیزی
و میان این دو، تفاوت از زمین است تا آسمان.»
بیاید از خواب برخیزیم
نه از رختخواب.
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
میگویند: فیل را که میخواهند با هواپیما از جایی به جایی ببرند، برای حفظ تعادل، زیر دست و پایش جوجه مرغهایی میریزند، فیل ساعتها تکان نمیخورد، نمیخوابد، نمیآشامد، تا به مقصد برسد. فکر میکند اگر پا از پا بردارد، تکان بخورد جوجهای یا مادرش را زیر دست و پای سنگیناش له کند.
فکر میکنم: این هیکل گنده و قدرتمند، به جای قلب، پروانهای زیبا و ظریف دارد که در سینهاش میتپد.
#کتاب قاشق چایخوری
هوشنگ مرادی کرمانی
🔹قابل توجه بعضیاااا
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
🔹 وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه، اون رو واسه جفت ماده ميبره، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛
ولی اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئنی اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه.
👌 بیایید ما هم سعی کنیم یه سنگ و از سر راه یکی برداریم نه اینکه جلو پاش بندازیم که زندگیش خراب شه...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
✨﷽✨
#داستانک ✅ #راستگویی
✍پادشاهي تصمیم گرفت پسرش را جای خود بر تخت بنشاند، اما بر اساس قوانین کشور پادشاه می بایست متاهل باشد. پدر دستور داد یکصد دختر زیبا جمع کنند تا برای پسرش همسری انتخاب کند. آنگاه همه دخترها را در سالنی جمع کرد و به هر کدام از آنها بذر کوچکی داد و گفت: طی سه ماه آینده که بهار است، هر کس با این بذر زیباترین گل را پرورش دهد عروس من خواهد شد. دختران از روز بعد دست به کار شدند و در میان آنها دختر فقیری بود که در روستا زندگی می کرد. او با مشورت کشاورزان روستایش بذر را در گلدان کاشت، اما در پایان 90 روز هیچ گلی سبز نشد. خیلی ها گفتند که دیگر به جلسه نهایی نرو، اما او گفت: نمی خواهم که هم ناموفق محسوب شوم و هم ترسو! روز موعود پادشاه دید که 99 دختر هر کدام با گلهایی زیبا آمدند، سپس از دختر روستایی دلیل را پرسید و جواب را عیناً شنید. آنگاه رو به همه گفت عروس من این دختر روستایی است! قصد من این بود که صادق ترین دختر بيابم! تمام بذر گل هایی که به شما داده بودم عقیم و نابارور بود، اما همه شما نیرنگ زدید و گلهایی دیگر آوردید، جز این دختر که حقیقت را آورد.
💥زیباترین منش انسان راستگویی است!
http://eitaa.com/cognizable_wan
🎥 دو خواسته مهم شهید سپهبد سردار قاسم سلیمانی
که مقام معظم رهبری سه بار جواب دادند😭
و بازهم با عبارتهای متفاوت تاکیدش کردند.😭
دریافت به روز ترین #خبرهای_داغ_سیاسی👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
✍📕#تلنگر
در سريال معلم دهكده؛ نامزد معلم ازش ميپرسه شما كه قاضی بوديد چرا رها كرديد و معلم شديد؟
ايشون جواب ميدن:
چون وقتی به مراجعينم و مجرمينی كه پيش من می آمدند دقيق می شدم
می ديدم كه اونها كسانی هستند كه یا آموزش نديده اند
و يا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ بايد به اصلاح ریشه بپردازیم.
و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم
برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند نه قصه هایی که به خواب فرو روند
بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است ...
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
حیف نون ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻣﯿﺎﺩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻏﺶ ﻏﺶ ﻣﯿﺨﻨﺪه :ميگن ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟
ﻣﯿﮕﻪ :ﺭﻓﺘﻢ ﻣﻐﺎﺯﻩ مسخرشون ﮐﺮﺩﻡ 🤓
ﻣﯿﮕﻦ : ﭼﯽ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﯼ ....
ﻣﯿﮕﻪ :ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻡ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﺨﺮﯾﺪﻡ!!😂😐
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
ﻳﺎﺭﻭ رفت انجمن اهداء اعضای بدن عضو شده،
جوگیرشد همه مربع هارو تیک زده!!!!
بعدازمرگش،
بیمارستان یه شلواركردی بایه مشت سیبیل تحويل خانوادش دادن!!!😳😂😂
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
دیشب خواب دیدم با خانمم رفتیم پاساژ
هی اون میخره هی من کارت میکشم
یهو از خواب پریدم دو سه بار موجودی گرفتم …
آخرش بانک گفت بخدا خواب دیدی تو اصن زن نداری بگیر بکپ…!😂😂
💎 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ذات کثیف اروپا را ببینید!
واقعا به سخنان رهبری باید ایمان آورد که گفتند جنتلمنهای پشت میز مذاکر قاتل سردار سلیمانیاند
شیخ حسن تحویل بگیر! اینم از اروپایی که برای مذاکره این غش میکنی!!
دریافت بروز ترین #خبرهای_داغ_سیاسی👇👇👇
@cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یاران امام زمان در عصر حاضر❤️
#استاد_عالی🎤
http://eitaa.com/cognizable_wan
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
یکم مهربون تر می نشستن پنج نفر دیگه جا میشد😅😅┛
http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️سخنان تند و کوبنده حسن عباسی در تحلیل وقایع اخیر:
✔️شما چهارتا بچه میخواین انقلاب اسلامی رو براندازی کنین؟ ندیدین اربابتون آمریکا چجوری با موشک بالستیک جرواجر شد...
#انتقام_سخت
#جهان_آرا
🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دو خواسته مهم شهید سپهبد سردار قاسم سلیمانی
که مقام معظم رهبری سه بار جواب دادند😭
و بازهم با عبارتهای متفاوت تاکیدش کردند.😭
دریافت به روز ترین #خبرهای_داغ_سیاسی👇👇👇
http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡
#رمان_رؤیاےوصال❤️
#قسمت59🌱
شب بہ سختے خوابیدم. دوباره ڪابوس و جیغ هاےشبانہ بہ سراغم آمده بود.
مامانِ بیچاره از خستگے خوابش برده بود ولے با جیغ من از خواب پرید.
پرستار را خبر ڪردند وراهڪار همیشگے این جور مواقع تزریق آرامشبخش.
تمام ڪارهاے ترخیص را صبح زود انجام دادند.مامان براے احوالپرسے از سیدطوفان پیش طاهره سادات و مادرش رفت .
تمام تلاشم را ڪردم ڪہ موقع برگشتنش هیچ سوالے نپرسم.
مامان ڪہ برگشت تنہا نبود ، طاهره سادات همراهش بود.مرا ڪہ دید اشڪ ریخت واز رفتنمون بہ سامرا گلایہ میکرد.
باید از هرچہ بہ او مربوط است دورے ڪنم.
دوست نداشتم بیش تر ازاین اونجا بمونم .
بالاخره از بیمارستان مرخص شدم و بہ خونہ برگشتم.
یڪ هفتہ گذشتہ بود. خیلے ها دوست داشتند بہ دیدنم بیایند .اما بہ همہ گفتم حوصلہ هیچڪسے را ندارم.
دستم بهتر شده بود.ولے ڪابوس هاے شبانہ ام همچنان همراهم بود.
هر ازگاهے متوجه صحبت و پچ پچ مامان با دایے یا الهام میشدم .
مامان هربار میپرسید:
_حُسنا جان مامان خوبے؟اونجا اتفاقے برات نیفتاد ؟
میدونستم منظورش چیہ؟
میگفتم خیالتون راحت هیچ اتفاقے نیفتاد.
خیلے تودار تر از گذشتہ شده بودم. فقط دوست داشتم بخوابم. یہ بار از توے اتاق ڪہ بیرون میومدم متوجہ حرفہاے مامان و دایے شدم .
مامان_بهتره ببریمش پیش یہ مشاور یا روانشناس .بهرحال ما ڪہ اونجا نبودیم نمیدونیم چہ اتفاقے براش افتاده . شاید با ما رودربایسے ڪنہ
دایےحبیب_ از لحاظ روحے فشار زیادے بهش وارد شده این طبیعیہ
مامان_بمیرم براش.بچہ ام شبہا همش تو خواب جیغ میڪشہ
سرفہ اے ڪردم و وارد سالن شدم. مامان با گوشہ ے روسرے اشڪاشو پاڪ میڪرد
مامان _خوبے حُسنا جان ؟
_خوبم مامان
از اینڪہ همہ حواسشون این چند وقت بہ من بود ، ناراحت شدم.
براے اینڪہ خوشحالشون ڪنم بہ دایے گفتم :
_ اگر مشاور خوبے میشناسید برام نوبت بگیرید .یہ سر برم پیشش بد نیست.لااقل این ڪابوس هاے شبانہ ام تموم بشہ
فقط خواهشا از این مشاورهای غرب زده نباشہ ڪہ حوصلشون رو ندارم.
مامان و دایے از پیشنهادم خیلی خوشحال شدند .
قرار شد دایے برام نوبت مشاوره بگیره.
نمے دونم چرا هر ازگاهے منتظر خبرے از طوفان بودم .شاید تماس بگیره ...تلفن منو ڪہ نداره .
خدایا ڪارے ڪن فراموشش ڪنم.
اما خاطراتش دست از سرم بر نمے داشت.
↩️ #ادامہ_دارد...
☕️🍃☕️🍃☕️🍃
╭─┅═♥️═┅╮
http://eitaa.com/cognizable_wan
╰─┅═♥️═┅╯
💢والفجر چند؟(گفت و شنود)
گفت : در خبرها آمده که یک مهندس جوان ایرانی توانسته است پیج اینستاگرام ترامپ را هک کند و عکس شهید قاسم سلیمانی را همراه با یک متن کوتاه جایگزین عکس ترامپ کند.
گفتم : ایول ! کاش میتوانست مغز پُر از لجن ترامپ را هم منفجر کند.
گفت : همین خبر حاکی است که عکس و متن جایگزین در فاصله ۳۰ تا ۶۰ ثانیه اول ۶۶۰ هزار لایک خورده است و بعد از یک ساعت توانستهاند آن را پاک کنند !
گفتم : واکنش ترامپ چه بوده است؟
گفت : در این باره خبری نیامده است.
گفتم : یکی از مزدوران شاه که قصد فرار از ایران را داشت سوار هواپیما شد تا به انگلیس برود.
هواپیما در میانه راه نقص فنی پیدا کرد و به ایران بازگشت.
یارو که خوابش برده و نمیدانست چه شده وقتی وارد سالن فرودگاه شد و عکس و پوسترهای انقلابی را دید با تعجب گفت ؛ لندن را دیگر در والفجر چند گرفتهاند ؟!
http://eitaa.com/cognizable_wan
🔻آنچه در ذیل می آید تنها بخش کوچکی از جملات ارزشمند شهید سلیمانی راجع به جایگاه رفیع ولی فقیه است:
🔹 مردم! از من قبول کنید، من عضو هیچ حزب و جناحی نیستم و به هیچ طرفی جز کسی که خدمت میکند به اسلام و انقلاب تمایل ندارم. اما این را بدانید؛ والله! علمای شیعه را تماماً و از نزدیک میشناسم. الان ۱۴ سال شغل من همین است. علمای لبنان را میشناسم، علمای پاکستان را میشناسم، علمای حوزه خلیج فارس را میشناسم. چه شیعه و چه سنی، والله! اشهد بالله! سرآمد همه این روحانیت، این علما از مراجع ایران و مراجع غیر ایران، این مرد بزرگ تاریخ یعنی «آیتالله العظمی خامنهای» است.
🔹 من با خیلی از علمای شیعه مکاتبه و از نزدیک مراوده دارم و میشناسم آنها را، ارادت داریم. دنبال تبعیت مردم از آنها هستیم. اما اینجا کجا، آنجا کجا؟ بین ارض و سماء فاصله داریم. در حکمت این مرد، در اخلاق این مرد، در دین این مرد، در سیاستشناسی این مرد، در اداره حکومت این مرد، دقت کنیم و در بازیهای سیاسی، مرزهای خودمان را تفکیک کنیم. آدمها میآیند و میروند. آن چیزی که مهم است اتصال ما به ولایت است. آنچه که مهم است، حمایت ما از این نظام است. (کنگره شهدای کرمان- ۱۳۸۹)
http://eitaa.com/cognizable_wan
❗️ سردار حاجی زاده ترور شد.
🔗 روزنامه 19 دی با سردبیری مرتضی داستانی در سرمقاله امروز خود مسئولین نظام و علی الخصوص سردار حاجی زاده را عامل ترور حاج قاسم سلیمانی معرفی کرده است.
🔗 این توهین کاملا مطابق با سناریوی دشمن بوده که خواسته یا ناخواسته توسط این روزنامه رقم خورده است.
🔗 از آنجا که حذف فیزیکی سردار حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی و حاجی زاده در فاصله چند روز طراحی شده بود ولی حاجی زاده فرمانده هوافضای سپاه پاسداران کمتر از یک ماه قبل از شهادت سردار سلیمانی در سوریه از معرکه جان سالم بدر برد، اما اکنون ترور شخصیتی این فرمانده شجاع در دستور کار می باشد.
🔗 یادمان نرود که خوابیدیم و حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی را با 3 موشک اربااربا کردند و حالا نوبت حاجی زاده است و اگر بخوابیم تکه تکه اش خواهند کرد.
🔗 منتظر ورود دستگاه قضا به این سرمقاله هتاکانه هستیم و در صورت عدم ارائه پاسخ مناسب، بعید میدانم بچههای انقلابی سکوت کنند و در خانه بنشینند.
#ترور_سردار
#روزنامه_هتاک_قمی
📌 http://eitaa.com/cognizable_wan
📚 #حکایت_زیبای_مهرمادر و #مهرخدا
در زمان حضرت موسی (ع) پسر مغروری بود که دختر ثروتمندی گرفته بود. عروس مخالف مادرشوهر خود بود. پسر به اصرار عروس، مجبور شد مادر پیر خود را بر کول گرفته بالای کوهی ببرد، تا مادر را گرگ بخورد. مادر پیر خود را بالای کوه رساند، چشم در چشم مادر کرد و اشک چشم مادر را دید و سریع برگشت.به موسی ندا آمد برو در فلان کوه مهر مادر را نگاه کن.
مادر با چشمانی اشکبار و دستانی لرزان، دست به دعا برداشت. و میگفت: خدایا! ای خالق هستی! من عمر خود را کردهام و برای مرگ حاضرم، فرزندم جوان است و تازهداماد، تو را به بزرگیات قسم میدهم، پسرم را در مسیر برگشت به خانهاش، از شر گرگ در امان دار. که او تنهاست.ندا آمد: ای موسی! مهر مادر را میبینی؟ با اینکه جفا دیده ولی وفا میکند.
بدان من نسبت به بندگانم از این پیرزن نسبت به پسرش مهربانترم.
http://eitaa.com/cognizable_wan