eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 صَلَّی اللهُ عَلَیکِ یا فاطِمه الزَهرا 🍂
⭕️ او میتوانست‌پشت دَر نیآید! فاطمه(س) به اندازه کافی دلیل منطقی داشت تا در آن روز نحس و سیاه گوشه ای از خانه ی کوچک خود بنشیند و پشت در نیآید. او یک زنِ جوان باردار بود. چند فرزند خردسال داشت. از لحاظ روحی عزادار مصیبت پدر بزرگوارش بود. مردان پهلوان و جنگ آوری در خانه بودند که هر کدام آنها می‌توانستند خودشان را به پشت درب خانه برسانند. اما وظیفه دفاع از امام در برابر ظلم بر عهده همه حتی فاطمه(س) است. دلیل واضح تر اینکه او اینگونه تربیت شده است که نمیتواند نسبت به ظلم "بی تفاوت" باشد. بی تفاوتی مقدمه تولید انواع فساد در جامعه است. 🏴شهادت حضرت زهرا(س) تسلیت
پوستر بسیار زیبای ام الشهداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◾◾◾◾◾◾◾◾◾️◾️◾️ روضه بسیار جانسوز در خصوص شهادت حضرت فاطمه زهرا (س)😭 ◼️حاج آقای قرائتی ◾◾◾◾◾◾◾◾◾️◾️◾️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
YEKNET.IR - shoor 1 - fatemyeh 2 save 98.10.22 - mehdi rasouli.mp3
2.13M
🔳 🌴چادرت را بتکان روزی ما را برسان 🌴ای که روزی دو عالم همه از چادر توست 🎤
🍀 پیرزنی در خواب خدا رو دید و به او گفت: خدایا من خیلی تنهام، مهمان خانه من می شوی؟! خدا قبول کرد و به او گفت که فردا به دیدنش می رود... پیرزن از خواب بیدار شد و با عجله شروع به جارو زدن خانه اش کرد..! رفت و چند نان تازه خرید و خوشمزه ترین غذایی که بلد بود رو پخت. سپس نشست و منتظر ماند... چند دقیقه بعد درب خانه به صدا در آمد... پیرزن با عجله به سمت در رفت و اون رو باز کرد پیرمرد فقیری بود، پیرمرد از او خواست تا به او غذا بدهد پیرزن با عصبانیت سر فقیر داد زد و در را محکم بست نیم ساعت بعد دوباره در خانه به صدا در آمد. پیرزن دوباره با عجله در را باز کرد این بار کودکی که از سرما می لرزید از او خواست که از سرما پناهش دهد پیرزن با ناراحتی در را بست و غرغرکنان به خانه برگشت نزدیک غروب بار دیگر درب خانه به صدا در آمد این بار نیز پیرزن فقیری پشت در بود. زن از او کمی پول خواست تا برای کودکان گرسنه اش غذا بخرد پیرزن که خیلی عصبانی شده بود با داد و فریاد پیرزن فقیر را دور کرد شب شد و خدا نیامد...! پیرزن با یأس به خواب رفت و بار دیگر خدا را دید پیرزن با ناراحتی گفت: خدایا، مگر تو قول نداده بودی که امروز به دیدنم خواهی آمد؟! خدا جواب داد: بله، من امروز سه بار به دیدنت آمدم اما تو هربار در را به رویم بستی...! http://eitaa.com/cognizable_wan آنهایی که به بیداری خداوند اعتماد دارند ، راحت تر می خوابند . .یک جمله زیبا از طرف خدا : “قبل از خواب دیگران را ببخش چون من قبل از اینکه بیدار شوید شما را می بخشم. خدایا! آنچه که دادی تشکر! ! آنچه که ندادی تفکر! به آنچه که گرفتی تذکر! که داده ات نعمت! نداده ات حکمت! و گرفته ات عبرت است! یا رب؛ آنچه خیر است تقدیر ما کن! وآنچه شر است از من و دوستانم جدا کن. دست هایم به آرزوهایم نرسید آنها بسیار دورند ! اما درخت سبز صبرم می گوید : امیدی هست ؛ دعایی هست ؛ خدایی هست ... همیشه شکر گزار نعمت های الهی باش با خدا باش پادشاهی کن این مطلب خیلی خوندنیه: ماهم شنیده ایم که : خداوندکلاغ و طوطی رادریک شب هردو را سیاه و زشت آفرید. طوطی اعتراض کرد زیباوقشنگ شد.ولی کلاغ به رضای خداقانع شد. حالاکلاغ آزاداست. ولی طوطی در قفس.پس راضی باشيد به رضای خدا ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ پیامی ازطرف خدا: إمروز همه مسائلت رابه من بسپار.من آنهاراحل میکنم.تنها آرام باش وشادزندگی کن.اینگونه بیشتر دوستت دارم.. 😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄😄 .روی هرپله که باشی خدا یه پله ازتو بالاتره،نه بخاطراینکه خداست بخاطراینکه دستت روبگیره.. 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍 هرگاه خداوند تورابه لبه پرتگاه هدایت کردبه خداوند اطمینان کن چون یاتوراازپشت خواهدگرفت یابه توپروازکردن خواهدآموخت. 👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍👍 بخاطربسپار همراهی خدابا انسان مثل نفس کشیدن است:آرام.بی صدا.همیشگی! ☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺☺ خداراگفتم:بگذارجهان راقسمت کنیم؛آسمون مال تو،زمین مال من! خداخندیدوگفت:تو بندگی کن همه دنیا مال تو...من هم مال تو.. 😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘😘 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 اینوبه اشتراک بزار وبدون قرار نیست پولی بهت برسه یا خبرخوشی فقط ادمهایی رو الان تواین لحظه یادخداشون میندازه.... http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عزاداری شب شهادت حضرت زهرای مرضیه (س) در کنار بارگاه ملکوتی و منور حضرت علی ابن ابیطالب(ع) در نجف اشرف
🔴پاداش درود بر فاطمه‌علیها‌السلام 💠پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله به فاطمه سلام الله علیها فرمودند: «مَن صَلّی عَلَیْکِ غَفَرَ اللهُ لَهُ وَ اَلحَقَهُ بِی حَیْثُ کُنْتُ مِنَ الْجَنَّةِ» 💠 ای فاطمه! هر که بر تو صلوات فرستد؛ خدای متعال همه‌ی گناهان او را، بدون استثناء، می‌بخشد و هر جا که من در بهشت باشم؛ خدا او را در بهشت به من ملحق می‌کند. 💠 و این صلوات چقدر زیباست: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلیٰ فاطِمَةَ و اَبِیها وَ بَعْلِها وَ بَنِیها وَ السِّرِ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ» ✍خدایا بر فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش و رازی که در وجود او به ودیعه نهادی به اندازه چیزهایی که علم تو آن را احاطه کرده درود بفرست. 📙 بحارالانوار، ج ۴۳، ص۵۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡﷽♡ 💜 🍃 غفورے_حُسنا جان این اتاق ڪہ پنجره داره براے شما ،یہ ڪم بزرگتره دلت ڪہ بگیره پنجره رو باز میڪنے منظره خوبے داره چہ خوب ڪہ تو هم میدانے دل من خیلے وقت است ڪہ میگیرد. چمدانم را در اتاق گذاشتم و روے تخت نشستم. شقیقہ هایم را ماساژ دادم. خستہ بودم از بی خوابے هاے شبانہ . روے تخت دراز ڪشیدم و چشمانم را بستم . بازهم هجوم خاطرات گذشتہ ... * بعد از سہ چہار روز ڪارهاے مربوط بہ عقد انجام شده بود. من ڪہ نمیتونستم بیرون بروم و سیدطوفان خودش و طاهره سادات و مامان دنبال ڪارهاے من بودند. قرار بود یہ عقد ساده و مختصر در منزل ما برگزار بشہ. حلقہ ام را با عڪسے ڪہ طوفان فرستاده بود انتخاب ڪردم . مامان هم چند دست لباس و چادر سفید برایم خریده بود. روز عقد الہام مرا بہ آرایشگاه برد و بہ قول خودش ڪمے بہ صورتم صفا داد. پیراهن بلند سفید حریرے پوشیده بودم .با روسرے سفید ، چادرم را برداشتم و سرم ڪردم . قرار بود حاج آقا پناهے خطبہ عقد ما را بخواند اینبار دائم . از اتاق بیرون اومدم و روے صندلے نشستم.سفره کوچکے پهن ڪرده بودند. الہام گفتہ بود از ظرف عسل نمیگذرم باید در سفره ات باشد. دراین چند روز تماس هاےپے درپے ڪامران الہام را ڪلافہ ڪرده بود. موقع چیدن سفره حالش گرفتہ بود. _الہام جان، پڪرے؟چے شده؟ الہام_ڪامران دست از سرم بر نمیداره.تو دانشگاه ،خیابون ،همه جا دنبالمہ و جلومو میگیره دیگہ ڪلافہ ام ڪرده . یعنے وقتے میبینمش حالم بہم میخوره ازش متنفر شدم .آدم اینقدر ذلیل _تو همون آدم عاشق نبودے میگفتے نمیتونم فراموشش ڪنم؟ الہام_اون براے اوایل بود. خب بہش وابستہ بودم فقط ، یعنی از اینڪہ این ڪارها رو میڪنہ اینقدر بدم میاد . واقعا خداروشڪر میڪنم کہ فہمیدم بدردم نمیخوره. اصلا براش قابل هضم نیست ڪہ میگم ما بدرد هم نمیخوریم .میگہ اینقدر باهم بودیم و بہم گفتے دوستت دارم دروغ بود؟میگم خب اون بخاطر ارتباطمون بہم وابستہ شده بودیم .خب،اون دوره رو گذاشتن براے شناخت .نمیبینے مداوم باهم ڪل ڪل داریم. من هرچے فڪر میڪنم معیارهام بہت نمیخوره . میدونے چے میگہ ؟ میگہ هرچے تو بخواے من همون میشم. خب من عمرا چنین آدمی روبخوام ڪہ بخاطر من خودشو عوض ڪنہ.تازه اومده تلاش ڪنہ عوض شہ اصلا نمیتونہ خیلے بچہ است. میگہ نمیزارم ازدواج ڪنے. خداروشڪر ڪہ شیرازه .دیگہ پامو شیراز نمیزارم دنبال ڪارهاے انتقالیمم _میبینے اینڪہ بہت میگفتم خوبہ آدم عاقلانہ انتخاب ڪنہ براے این بود ڪہ این دردسرها رو نداره .اول عقل ،بعد احساس . اون پسر بخاطر حرفہا و رفتارهاے تو دلش رفتہ حالا جمع ڪردن این ماجرا چقدر سختہ. الہام_حُسنا برام دعا ڪن سر سفره عقد _دعا میڪنم، تو هم تا میتونے استغفار ڪن و براش دعا ڪن و صدقہ بده زنگ در خبر از آمدن مهمانہا میداد. مهمانان آن شب خانواده طوفان بودند بہ اضافہ حاج اقا پناهے و خانم دڪتر. طاها و خانمش براے عقد ما از بندرعباس بہ اینجا آمده بودند. برادرش خیلے مرد آرام و ڪم حرفے بود. برعڪس طاهر ڪہ خیلے شوخ و بذلہ گوبود. مریم، خانم آقا طاها هم سرگرم پسرڪوچڪش مرصاد بود. لیلا خانم لباس سیاهش را بہ اصرار طاهره موقتا درآورده بود. بعد از صحبت و قرار بر سر مہریہ ڪہ من ۱۴سڪہ گفتہ بودم و یڪ سفر ڪربلا حاج آقا خطبہ را شروع ڪرد بسم اللہ الرحمن الرحیم النکاح السنتے ... "میبینے هنوز خاطرات شیرین زندگیم جلو چشمانم رژه میروند. هنوز تحمل فڪرڪردن بہ خاطرات تلخ راندارم، بے وفا لااقل یہ خبر از من بگیر" حاج آقا پناهے_خانم حڪیمے وڪیلم؟ _با توکل بخدا و با اجازه امام زمان بله تسبیح را در دستش گذاشتم . _اینہم دلِ جامونده تون طوفان_دل جامونده ام ڪہ اینجا ڪنارم نشستہ خداروشکر کہ مال من شدے مشغول دعا ڪردن شد. "بہ حلقہ ام نگاه میڪنم .هنوز از دستم جدا نشده .من هنوز بہ تو تعہد دارم اما تو ... اصلا حواست بہ من هست؟" _اصلا خوشم نمیاد ازاین مردهایے ڪہ متاهل اند و حلقہ نمیپوشن. مرد باید حلقہ اش دستش باشہ. همیشہ دستت ڪن باشہ؟ طوفان_چشم خانم مگہ جرأت دارم نپوشم. طاهره سادات حلقہ ها را جلویمان گذاشت . طوفان دست برد و حلقہ ظریف مرا برداشت. دستامو بہ دست گرفت و دستم ڪرد. دستم را گرفتہ بود و رها نمیڪرد. _زشتہ بزار میخوام حلقہ ات رو دستت ڪنم. بزور دستم را ڪشیدم و حلقہ اش را دستش ڪردم. الہام ظرف عسل را برداشت و چشمڪے زد . اینجا رو دیگہ نمیتونستم ، جلو بقیہ خیلے خجالت میڪشیدم اما من همیشہ براے هرچیزے راه حلے داشتم ظرف عسل را جلویم گرفتم و دست چپم را داخل ظرف بردم .طوفان بہ سمتم برگشتہ بود وبا لبخند نگاهم میڪرد .بادستِ راستم چادرم را لحظہ اے بالا آوردم و جلو صورتمان گرفتم . بہ سرعت هرچہ تمام عسل را در دهانش گذاشتم . شیرینے زندگانے ما پنهانے بود مگر؟ ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═
♡﷽♡ 💜 🍃 نصف شب با درد بدے در سینہ ام از خواب پریدم. بلند شدم و دنبال قرص مسڪن میگشتم. بخاطر باقے ماندن شیر ، سینہ ام دچار عفونت و تورم شده بود. چراغ آشپرخونہ رو روشن ڪردم ڪہ مرضیہ از اتاق بیرون اومد مرضیہ_دنبال چے میگردے؟ _مسڪن میخوام درد دارم مرضیہ_بیا برو بشین من برات پیدا میڪنم . روے مبل نشستم . اگر الان سیدعلے بود ...من اینجور ... بہ یاد نوزاد چہارماهہ ام افتادم دلم گرفت.بہ اتاق رفتم و گوشیم را برداشتم ، عڪسش را باز ڪردم و نگاهش ڪردم. _مامان قربونت بره ...ڪجایے ڪہ طاقت دوریتو ندارم .الهے بمیرم ڪہ بے مادرے ... گشنتہ، ڪے بہت شیر میده؟ سرم را روے تخت گذاشتم از دلتنگے پسرم بغضم ترڪید و هق هق گریہ ام بلند شد. مرضیہ لیوان آب و قرص را ڪنارم گذاشت. روے تخت نشست. مرضیہ_پاشو عزیزم ،پاشو اینوبخور ،کمپرس آب گرم برات گذاشتم بعد بزار رو سینہ ات _مرضیہ فردا زنگ میزنم فاطمہ ، سیدعلے رو برام بیاره، یڪ هفتہ گذشتہ ،دیگہ طاقت ندارم مرضیہ_باشہ اون بنده خدا هم از ڪار و زندگے افتاده ... _میدونم ، اگر فاطمہ نبود، نمیدونم باید بہ ڪے اعتماد میڪردم. از اتاق ڪہ بیرون میرفت. لحظہ اے ایستاد وگفت : مرضیہ_ این جور وقتہا براے شش ماهہ امام حسین و دل رباب گریہ ڪن. صداے هق هقم اوج گرفت. بمیرم براے دلِ رباب ...من ڪجا و خانم تو ڪجا ؟ بانو حالِ دلم خرابہ .بچہ امو میخوام بہ یاد علے اصغرت ... وقتے اومدے بالا سر حسین ، گفتے بزار یہ بارِ دیگہ ببینمش ...چہ حالے داشتے خانم من این روزها رو ندیدم ولے دورے فرزند ڪشیدم. بچہ مو بہم برگردونید ... حالم خراب بود. توے حمام دویدم و سرم را زیر شیر آب سرد گرفتم. _آروم باش ، تو باید طاقت بیارے فردا میبینش ...با یاد اینڪہ فردا میبینمش آروم شدم. خدایا تسلیم توأم .خوب دارے میچزونیم نہ؟ قرص مسڪن رو خوردم و دستمالے بہ چشمام بستم و دراز ڪشیدم **** الہام_ پاشو پاشو خواب آلود ،فڪر خودت نیستے فڪر این بچہ بے زبون باش از گرسنگے تلف شد. _الہام خانم بذارید بخوابہ،دیشب خیلے خستہ شد. صداے طوفان بود . الہام_آره خستہ شده ولے اون بچہ گناه داره ،باید بہش غذا برسہ چشمامو با یڪ روسرے بستہ بودم. دیشب خیلے خستہ شدم. بعد مراسم عقد و شام مہمونا ساعت یڪ صبح از اینجا رفتند. روسرے را از رويے چشمام باز ڪردم . _سلام طوفان_سلام بہ روے ماهت _شما ڪے اومدے؟ طوفان_بیست دقیقہ اے میشہ، پاشو برات حلیم خریدم باهم بخوریم. _ساعت چنده مگہ؟ طوفان_ساعت۱۲ _دیشب خیلے خستہ شدم طوفان_میدونم عزیزم ، براے همین برات صبح زود رفتم حلیم خریدم تا بخورے یہ ڪم قوت بگیرے،دیشب ڪہ چیزے نخوردے. _ممنون پاشدم برم بیرون همونجورے داشت با لبخند خیره نگاهم میڪرد . _چیہ قیافہ ام بعد از بیدار شدن مضحڪ شده؟ خندید طوفان_نہ _پس چے؟ طوفان_هیچے برو دست و روتو بشور بیا بریم صبحونہ بخور _ظهرونہ است دیگہ وقت ناهاره * باصداے مرضیہ از خواب بلند شدم. _پاشو بیا رضایے رفتہ حلیم خریده برامون .بلند شو یہ صبحونہ اے بخور بعد از خوردن حلیم ، با مویابل مرضیہ شماره فاطمہ رو گرفتم . فاطمہ_بلہ _سلام فاطمہ جان _سلام تویے حُ...خوبے؟چند لحظہ صبر ڪن برم جایے ...آهان نمیخواستم جلو بقیہ صحبت ڪنم . خوبے تو؟ ڪے برگشتے؟ _خوبم ،دیروز فاطمہ_بخدا این چند روز خیلے تو فڪرت بودم . _ممنون عزیز ،فاطمہ میتونے سیدعلے رو برام بیارے بہ این آدرسے ڪہ برات میفرستم ؟دلم خیلے براش تنگ شده فاطمہ_باشہ ، اگرچہ امروز نمیخواستم برم مهد ڪودک ولے میرم یہ جورے برش میدارم بہ بهونہ مہدڪودڪ میارمش. _ممنون فاطمہ ، تا همیشہ مدیونتم فاطمہ_این حرفو نزن حُسنا ، ڪارے نڪردم _منتظرتم براے دیدن سیدعلے لحظہ شمارے میڪردم . وقتے فاطمہ زنگ زد و گفت پایینہ ، مرضیہ با رضایے هماهنگ ڪرد و فاطمہ بالا اومد. در ڪہ باز شد با هول و ولا رفتم سمت پسرم . خدایا شڪرت _بیا قربونت بشم بیا ڪہ مامان بدون تو میمیره فاطمہ_بیا اینہم پسر خوشگل شما، تقدیم مامان جونش بغلش ڪردم و رفتم توے اتاق .خواب بود . از خودم جداش نڪردم ، باهاش حرف میزدم و اشڪ میریختم . _سیدعلے ، مامانے ، حال بابایے چطوره؟ از من سراغ تو رو نمیگیره ؟ معلومہ ڪہ نہ ... بہش حق میدهم .از دستش ناراحت نشو باشہ مامان. فاطمہ وارد اتاق شد .اومد و ڪنارم نشست . _ممنون بخاطر همہ چیز ، من اگر تو رو نداشتم چیڪار میڪردم ؟ فاطمہ، میتونے هر روز سیدعلے رو برام بیارے اینجا ؟ میخوام تا جایے ڪہ بشہ خودم بہش شیر بدهم . فاطمہ_یہ ڪم سختہ ولے سعیمو میڪنم . _ببین رفت وآمدت با ما ، هماهنگ میڪنیم برات راننده بفرستن فاطمہ_از اون جہت مشڪلے نیستـ باید شرایط اونجا رو ببینم چطوریہ. _باشہ پس خبرشو بده ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯