eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.6هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
671 فایل
دوستان بزرگوار چون کانال ما قفل شده به کانال جدیدمان بپیوندید ‌┄┅═✧☫✧●●✧☫✧═┅┄ #دانستنی_های_زیبا @danestanyhayezyba
مشاهده در ایتا
دانلود
⛔️داستان بسیار جالب امتحان عشق⛔️ 🔻پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه‌ام ازدواج کردم. ما همدیگرو تا حد مرگ دوست داشتیم. سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود. اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به وضوح حس می‌کردیم. می‌دونستیم بچه‌دار نمی‌شیم، ولی نمی‌دونستیم که مشکل از کدوم یکی از ماست. اولاش نمی‌خواستیم بدونیم. با خودمون می‌گفتیم عشقمون واسه یه زندگی رویایی کافیه، بچه می‌خوایم چی کار؟ اما در واقع خودمونو گول میزدیم، چون هر دومون عاشق بچه بودیم. تا اینکه یه روز علی نشست روبروی من و گفت: «اگه مشکل از من باشه، تو چی کار می‌کنی. خیلی سریع بهش گفتم: «من حاضرم به خاطر تو روی همه چی خط سیاه بکشم.» علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد. گفتم: «تو چی؟» گفت: «من؟» گفتم: «آره اگه مشکل از من باشه... تو چی کار می‌کنی؟» برگشت و زل زد گفت: «تو به عشق من شک داری؟» فرصت جواب نداد و گفت: «من وجود تو رو با هیچی عوض نمی‌کنم.» با لبخندی که رو صورتم نمایان شد خیالش راحت شد که من مطمئن شدم اون هنوزم منو دوس داره. گفتم: «پس فردا می‌ریم آزمایشگاه.» گفت: «موافقم، فردا می‌ریم.» نمی‌دونم چرا اما دلم مث سیر و سرکه می‌جوشید. اگه واقعا عیب از من بود چی؟! سر خودمو گرم؟کردم تافکر نکنم. طبق قرارمون صبح رفتیم آزمایشگاه. هر دو آزمایش دادیم گفتن جواب تا یک هفته دیگه حاضره. یه هفته واسمون قد صد سال طول کشید. اضطراب رو می‌شد خیلی آسون تو چهره هر دومون دید. بالاخره اون روز رسید. علی مث همیشه رفت سر کار و من خودم باید جواب آزمایشو می‌گرفتم. دستام مث بید می‌لرزید. داخل آزمایشگاه شدم و جوابو گرفتم. علی که اومد خسته بود، اما کنجکاو. ازم پرسید جوابو گرفتی؟ که منم زدم زیر گریه. فهمید که مشکل از منه. اما نمی‌دونم که تغییر چهره‌اش از ناراحتی بود یا از خوشحالی. روزا می‌گذشتن و علی روز به روز نسبت به من سردتر و سردتر می‌شد تا اینکه یه روز که دیگه صبرم از این رفتاراش طاق شده بود، بهش گفتم: «علی، تو چته؟ چرا این جوری می‌کنی؟» اونم عقده‌شو خالی کرد و گفت: «من بچه دوس دارم مهناز. مگه گناهم چیه؟! من نمی‌تونم یه عمر بی بچه تو یه خونه سر کنم.» دهنم خشک شده بود و چشام پراشک. گفتم: «اما تو خودت گفتی همه جوره منو دوس داری. گفتی حاضری بخاطرم قید بچه رو بزنی. پس چی شد؟» گفت: «آره گفتم. اما اشتباه کردم. الان می‌بینم نمی‌تونم. نمی‌کشم...» نخواستم بحث رو ادامه بدم. دنبال یه جای خلوت می‌گشتم تا یه دل سیر گریه کنم و اتاق رو انتخاب کردم. من و علی دیگه با هم حرفی نزدیم تا اینکه علی احضاریه آورد برام و گفت: «می‌خوام طلاقت بدم یا زن بگیرم! نمی‌تونم خرج دو نفر رو با هم بدم، پس از فردا تو واسه خودت؛ منم واسه خودم.» دلم شکست. نمی‌تونستم باور کنم کسی که یه عمر به حرفای قشنگش دل خوش کرده بودم، حالا زده زیر همه چی. دیگه طاقت نیاوردم، لباسام رو پوشیدم و ساکمم بستم. برگه جواب آزمایش هنوز توی جیب مانتوام بود. درش آوردم، یه نامه نوشتم و گذاشتم روش و هر دو رو کنار گلدون گذاشتم. احضاریه رو برداشتم و از خونه زدم بیرون. توی نامه نوشته بودم: «علی جان، سلام، امیدوارم پای حرفت وایساده باشی و منو طلاق بدی. چون اگه این کارو نکنی خودم ازت جدا می‌شم. باید بدونی که می‌تونم. دادگاه این حقو به من می‌ده که از مردی که بچه‌دار نمی‌شه جدا شم. وقتی جواب آزمایشارو گرفتم و دیدم کهi عیب از توئه، باور کن اون قدر برام بی‌اهمیت بود که حاضر بودم برگه رو همون جاپاره کنم. اما نمی‌دونم چرا خواستم یه بار دیگه عشقت به من ثابت شه. توی دادگاه منتظرتم...مهناز.» 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راه نجات کشور از تمامی بحران‌ها فقط عمل به این جمله امام خمینی است: «من التماس میکنم، من دست مردم را میبوسم، این غرب‌زده‌ها را کنار بگذارید...» پس معیار انتخاب ما امسال در بین نمایندگان مجلس "غرب‌سنجی" است آنکه وابسته به غرب است را کنار می‌گذاریم.
💠 ۱۲ بهمن ماه، سالروز بازگشت حضرت امام خمینی (ره) به ایران پس از سال‌ها تبعید گرامی باد.
رفیقم زنگ زده بی مقدمه میپرسه میدونی قیمت نبات چنده؟ 😐 میگم : نه! چطور؟ پرسید : نقل چی؟ گفتم : نه بابا نمیدونم! میخوای عروسی کنی؟ گفت : نه… 😐 فقط می خواستم ثابت کنم خیلی خری! آخه از قدیم گفتن خر چه داند قیمت نقل و نبات!!! 😐 مردم بد قاطی کردنا!! 😂😂😂😂گ 🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش موشا بعد ازین که راجب ویروس کرونا شنیدن و نمیخواستن این دفعه تقصیر بیوفته گردنشون😁😅😂😂 🏴 http://eitaa.com/cognizable_wan
🌷هنرهای شاه: 🌷۱.به نام شاه ،به جای به نام خدا 🌷۲.تاریخ شاهنشاهی به جای هجری 🌷۳.کاپیتولاسیون،و زیرپاگذاشتن عزت ملت. 🌷۴.اقتصادی ۱۰۰در۱۰۰وابسته به بیگانگان 🌷۵ پیشرفت علمی:صفر 🌷نتیجه انقلاب: باوجود شدیدترین تحریم‌های اقتصادی، ملت ایران به یاری خدا، اقتصاد ۱۰۰در۱۰۰وابسته زمان شاه را، درطول ۴۰ سال،به اقتصادی مولد تبدیل کرده، و به رتبه زیربیست درجهان رسیده ایم 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 http://eitaa.com/cognizable_wan 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
♡﷽♡ ❤️ 🍃 طوفان★ این روزها از خودم ،خاطراتم ،از همہ فرار میڪنم . هرجا نشانے از او هست مرا عذاب میدهد. اون خونہ و وسایلش را دوست داشتم آتش بزنم. سعید اصرار کرده بود یہ سر وسامونے بہ خونہ بدم . بعد اون روز بیمارستان و اداره پلیس وقتے برگشتم اونقدر حالم بد بود ڪہ همہ چیز را بہم ریختم. ڪل وسایل خونہ داغون شده بود. اون روز سعید بہ داد وسایل خونہ رسید. مخالف بودم اما خودش چند تا ڪارگر گرفت و خونہ را مرتب ڪرد. هنوز نمیتونستم داخلش بمونم.نمیتونستم درست کار کنم. اینقدر باهام صحبت ڪرد ڪہ پروژه ات مهمہ و باید سر وقت تحویل بدے .بچسب بہ ڪارت ... بزور سعے میڪردم بشینم و تمرکز ڪنم. تنها دلخوشیم این بود ڪہ میرم خونہ بابا و سید علے را میبینم . آخر شبہا هم میرفتم سر قبر حمید و باهاش خلوت میڪردم. نمیدونم چرا خبرے از حاج حیدر نبود.هرچے بہش زنگ میزدم گوشیش خاموش بود. چند بارے بہ مغازه اش سر زدم ولے درش بستہ بود. احتمالا دوباره رفتہ مشهد . سر قبر حمید تصمیمم را گرفتم . باید میرفتم باید طورے میرفتم ڪہ هیچکس متوجہ نمیشد. با حاج آقا صبورے مسئول اعزام سپاه صحبت کردم. گفت باید هماهنگ کند و جالب اینڪہ یڪ ساعت بعد زنگ زد و گفت اجازه دادن و میتونے برے. فردا بیا و کارهاے اعزامت را انجام بده . خودم هم باور نمیڪردم اینقدر راحت قبول ڪرده باشند. همہ ے ڪارهاے اعزامم را انجام دادم. حدودا آخر هفتہ زمان اعزامم بود. یہ روز وقتے میخواستم از سر ڪار برگردم بہ سعید زنگ زدم و گفتم باید ببینمت . برگشتن با ماشین اون برگشتم. تو راه بهش گفتم _میخوام برم ،ڪارهام جور شده ،شماها هم سنگ اندازے نڪنید بذارید برم،اینجورے دلم آرومتره وقتے شنید چنان ترمزے کرد، با اینڪہ ڪمربند بستہ بودم ولے با سر رفتم تا نزدیڪ شیشہ جلو ماشین _چہ خبرتہ؟ سعید_توچے گفتے؟ڪجا میخواے برے؟ _سوریہ... شماها هم نمیتونید مانع ام بشید. سعید_پس ...پس پروژه ات چے؟بچہ ات چے؟ _اگر برگشتم ڪہ تمومش میڪنم ، اگر هم نہ ڪہ ...یڪے دیگہ اینڪارو میڪنہ. سیدعلے هم آدم زیاد هست بزرگش ڪنہ براے اولین بار عصبانے شد. سعید_بدبخت تو دارے فرار میڪنے، ازچے فرار میڪنے؟ اون پروژه فقط کار خودتہ،هیچکس نمیتونہ انجامش بده اون وقت تو ... عصبانے بود. اما چرا ڪسی متوجہ حال من نبود. موندن من و زندگے اینجورے یعنے مرگ تدریجے ... من مردن تدریجے نمیخواستم. دنیا با همہ زیبایے هاش براے من مُرده . من انگیزه اے براے زیستن ندارم. و چہ بهتر ڪہ این جسم نحیف را در راه درست فدا ڪنم. من باید برم ... آره باید برم ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 وقتے از سر ڪار برگشتم یہ سر خونہ رفتم . همہ جا تمیز شده بود. خاطرات این خونہ دست ازسرم برنمے داشتند. یہ سؤالے هیچوقت از ذهنم پاڪ نمیشہ اینڪہ چرا؟ چرا حُسنا اینڪارو ڪرد؟ چہ ڪمبودے تو زندگیش بود. چے براش ڪم گذاشتم. تمام رفتارهاے این چند ماهم را بررسے ڪردم. من ڪجا براش ڪم گذاشتم. از بس فڪر ڪرده بودم دیگہ مغزم ڪشش نداشت. بلند شدم و ڪاغذے برداشتم. شروع ڪردم بہ نوشتن وصیت نامہ ام پایین وصیت نامہ ام براے سیدعلے نوشتم . علے جان بابات خیلے دوستت داره ولے باید میرفتم. خیلے وقت بود باید میرفتم ولے بہم اجازه نمیدادن . من مرد موندن نبودم ، دنیا با همہ ے زیبایے هاش براے من تاریڪ تاریڪہ تو زندگیت دنبال عشق حقیقے بگرد.همہ ےعشق هاے دنیایے بعد از یہ مدت ازبین میرن. هواے مامانت رو داشتہ باش.براش مرد باش.روش غیرت داشتہ باش چقور نوشتن این چندڪلمہ برام سخت بود.نمیتونم براش بنویسم مامانت باهام چیڪار ڪرد؟ نمیتونم اونو نسبت بہ مادرش بدبین ڪنم.هیچکس از راز دل من خبر نداره. "علے جان ! زندگے بدون حضور خدا جهنمہ ، هیچ وقت محبوب حقیقیتو فراموش نڪن ،هرڪارے خواستے ڪنے یادت باشہ اون بالاسرے حواسش بہ تو هست. تا میتونے مطالعہ ڪن .خوندن ڪتابهاے مفید آدم رو در دریاے بزرگے از اطلاعات غرق میڪنہ . آرامشے تو رفتنم هست ڪہ تو موندنم نیست. نوشتم ڪسے برام گریہ نڪنہ. نوشتم و نوشتم . تقریبا یکساعت زمان برد. اومدم ڪاغذے بردارم و براے حُسنا بنویسم اما منصرف شدم. تو حالِ خودت بمون .منم اینجورے راحتترم تو رو نمیبینم بہترم . اگر ببینمت داغون میشم. برگشتن حُسنا تو زندگے من چیزے رو تغییر نمیده. ممڪنہ جلو بقیہ نقش بازے ڪنم اما هیچوقت نمیتونم مثل سابق باشم. اگر سیدعلے نبود هیچوقت پاے این زندگے نمیموندم. این خونہ براے من فقط یادآورے خاطراتہ اینجا عذاب میڪشم. صدات هنوز تو گوشمہ : ★★★ «_مگہ تو غذا نخوردے؟ حُسنا_من هیچوقت تنهایے غذا نمیخورم ،باید اقامون باشہ _اے بابا آدم گرسنہ این چیزها سرش نمیشہ ڪہ . زن بپر غذا رو بیار، ڪہ من وقتے گشنہ ام بشہ هیچڪسو نمیشناسم بقول معروف حُسنا ڪیلویے چنده؟ ‌حُسنا_آفرین ...آفرین دیگہ چے ؟ ڪہ حُسنا ڪیلو چنده ها؟ _آره بابا فڪر کردم رفت غذا رو بیاره ، با گوشیم مشغول بودم _خانم پس غذا چے شد؟لوزالمعده داره پانکراسمو میخوره ها حُسنا_هہ هہ هہ ، اولا اینڪہ لوزالمعده اسم دیگہ پانکراسہ اقاے مهندس دوما امروز غذا نداریم ظرف غذا دستش بود و چادر رنگیشو سرش کرد و بہ طرف در رفت . _اینڪہ دستتہ ، غذاست دیگہ، صدامو بلند ڪردم ڪجا میبریش؟ _سُرور خانم بنده خدا پاش درد میڪنہ غذا درست نڪرده براش میبرم .تا تو باشے نگے حُسنا ڪیلویے چند؟ در و باز ڪرد تا خواست بیرون بره دویدم سمتش چادرشو گرفتم _من غلط بڪنم ، حُسنا کیلویے میلیارد ،میلیارد ...سر جدت بیا داخل ڪہ دارم از گشنگے میمیرم یہ ابروشو بالا داد حُسنا_چے؟میلیارد ؟ _نہ اصلا تریلیون ...هان؟ نہ نہ بے نهایت ...بابا تو اصلا غیر قابل شمارشے بیا تو غذاے اون روز چقدر دلچسب بود. خاطرات تو همہ خوب بودند همہ ... گلے ڪہ برایش خریده بودم را توے گلدون گذاشت .از توے میوه خورے یہ سیب برداشتم _میدونے طوفان ، هیچوقت تو زندگیم اینقدر ڪسے رو دوست نداشتم.اینقدر دوستت دارم کہ اگر ڪفر نبود میپرستیدمت . سیب رو بہش دادم _منم همینطور ،بیا حالااین سیبو بخور خیلے جو گیر نشو چندسال دیگہ همہ اینہا یادت میره ، میگے چہ اشتباهے ڪردم ، منم میگم اے وای زن زشت ڪم بود خُل و چل هم بہش اضافہ شد. رفتم و روے مبل سہ نفره نشستم . سیبو پرت ڪرد بہ طرفم. دقیقا خورد بہ قفسہ سینہ ام حُسنا_نخیرم ، تو اگر عوض شے من نمیشم. من همینجوریم ، تو ممڪنہ خوشے بزنہ زیر دلت و نظرت عوض بشہ در ضمن خودتم زشتے مثل اینڪہ دلت واسہ دمپایے تنگ شده _نہ خدا امواتت رو بیامرزه با همین سیب راضیم ... باید بفرستمت مسابقات تیراندازے یا پرتاپ دیسڪ قطعا برنده میشے هییییے روزگار ... ما بچہ بودیم سیبل دمپایے مامانمون بودیم حالا هم ڪہ زن گرفتیم ڪلا سیبل همہ چیز هستیم .از دمپایےگرفتہ تا کفگیر و ملاقہ و سیب و چندوقتہ دیگہ سراغ چوب هم میرے اومد و ڪنارم نشست . حُسنا _اینقدر خودتو لوس نڪن حالا انگار چے شده ، من ڪجا میتونم تو رو بزنم آخہ. هم دلم نمیاد هم توانشو ندارم. بوڪسورے گفتن ... با مشت بہ سینہ ام زد . و بعد سرشو رو شونہ ام گذاشت . ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 اومد و ڪنارم نشست . حُسنا _اینقدر خودتو لوس نڪن حالا انگار چے شده ، من ڪجا میتونم تو رو بزنم آخہ. هم دلم نمیاد هم توانشو ندارم. بوڪسورے گفتن ... با مشت بہ سینہ ام زد . و بعد سرشو رو شونہ ام گذاشت . _تو توانشو ندارے ؟پدر صلواتے تو با زبونت منو ڪہ ذلیل خودت ڪردے رفت. هیچ وقت فڪر نمیکردم یہ دخترے یہ روزے با دلِ من اینجورے ڪنہ ،اگرچہ همون بار اول ڪہ دیدمت مشخص بود. آتیش زیر خاڪستر بودے با اون بلبل زبونیهات لجمو در میاوردے _ تو هم خیلے لج منو درمیاوردے... فقط اخم و تخمت براے من بود. چہ پدر ڪشتگے با من داشتے آخہ؟ با اون ابروهاے گره ڪرده ... _قضیہ "اگر با دیگرانش بود میلے، چرا ظرف مرا بشکست لیلے" هست.ما مردا احساسمون رو گاهے با اخم کردن منتقل میڪنیم. حُسنا_آهان شما جزو اون دستہ از آدمها هستید ڪہ طرف رو تا میتونید میزنید بعد میگید ما علاقہ مون را با زدن نشون میدیم. _من ڪے تو رو زدم آخہ .آخہ چرا حرف تو دهن من میزارے .فعلا ڪہ تو بدنمو زدے ڪبود ڪردے حُسنا_میدونے اون موقع من تو رو چے صدا میزدم ؟ _چے؟ حُسنا_گردباد ...هر جامیدیدمت میگفتم آی ڪہ این اقاے گردباد هم اومد .اسمت و قیافہ ات منو یاد گردباد مینداخت. ابروهام بالا پرید خنده ام گرفت : _گردباد؟؟؟ اسم قحط بود روم گذاشتے؟ حُسنا_چیڪار ڪنم؟میخواستے اسمت طوفان نباشہ. _اولا شما هنوز مفهوم اسم منو درڪ نڪردید.من سید طوفان حسینے ام . این اسم برگرفتہ از عظمت ڪار عاشورا هست. یاران حسین می آیند و مانند طوفان بر هرچہ پلیدے و زشتے و ظلم هست فائق می آیند. دستمو تو هوا چرخاندم آیندگان بدانند طوفان حسینے در راه است ... _بہ بہ عجب سخن نغزے ...آفرین بر تو اے شاعر مهندس ... از پزشکے کہ هیچے نمیدونی لااقل یہ ڪم از ادبیات یادبگیرے بدنیست همونجور ڪہ سرش رو شونہ ام بود پرسید : میگم طوفان ما از الان اینقدر میزنیم تو سر و ڪلہ هم ، پیر شدیم چطورے همدیگر رو تحمل میڪنیم؟ _فڪر ڪنم تا من پیر شم یہ مو سیاه تو سرم نمونده باشہ از دست تو سرشو بلند ڪرد وقتے لبخندمو دید خم شد و بازومو گاز گرفت . _آے آییییے ، بیا هنوز سہ ماه هم از عروسیمون نگذشتہ اینجورے مثل ببر حملہ میڪنے، خدا بہ فریاد آخر و عاقبتم برسہ شاڪے شد و اسممو جیغ مانند صدا زد : طوفاااان _جانِ طوفان ، آے کیف داره وقتے حرص میخورے حُسنا_جدے ازت پرسیدم بہ نظرت همہ اینجورے میمونند با همین شور و احساس تا پیر شن؟ _من چہ میدونم آخہ .بہ ڪسے توجہ نڪردم . ولے فڪر نڪنم. نہ بابا اڪثر ملت ڪہ دو روز بعد حال و هواے عاشقے از سرشون میپره .البتہ بجز سید رحمان ڪہ عجیب هواے لیلا خانمشو داره . خندید و گفت : _چیہ مگہ برات ڪم گذاشتہ اینجورے میگے؟حسودے میڪنے؟ _نہ بابا من از خدامہ بابام هواے مامانم رو داشتہ باشہ. اما دیگہ اینجوریم نہ دیگہ . همیشہ تو خونہ حرف حرف مامانمہ .بابا هم چون مامانو دوست داره میگہ هرچے مامانتون گفت. صدامو ڪلفت ڪردم و گفتم _پس این وسط مرد چیڪاره است؟ حُسنا_مردِ من ! رییس توے خونہ زنہ ، مرد رییس بیرون خونہ است. ولے خب قبول دارم باید بچہ ها از باباشون حساب ببرن .و حرف آخر رو بیشتر وقتہا مرد بزنہ البتہ اگر منطقے باشہ ولے تو اگر بہ بابا رحمان رفتہ باشے محبتت همیشگیہ، اما من فڪر میڪنم بعد از چند وقت دیگہ خانمم و عشقم تبدیل میشہ بہ زن ،ضعیفہ ، یا نہایتا حُسناے خالے باید ڪم ڪم عادت ڪنم. زورگوییهات داره شروع میشہ آقا ولی ایڪاش شما مردا همہ انرژے و احساستون رو همین اوایل تخلیہ نڪنید. ڪہ بعدش فڪر ڪنید زن دیگہ نیازے بہ محبت نداره. سرم تو گوشے بود. _ها باشہ حُسنا_بیا همین الان این گوشے رو بیشتر از من میخواے ،حواست بہ حرفهاے من نیست زیر چشمے نگاهش ڪردم _نہ هرڪسے جاے خودش داره .تو زن اولے دیدم صورتش از حرص خوردن داره قرمز میشہ، ڪنارش دنبال چیزے میگشت. _بہتره من در برم ڪہ احتمالا امشب سر سالم بہ زمین نمیذارم . حُسنا_آره واقعا برو ڪہ ممڪنہ سرت بر باد بره » ایڪاش این خوشے ها ادامہ داشت. عمر خوشبختے ما ڪوتاه بود. خاطره اون روز امیر اینجا ...از ذهنم پاڪ نمیشہ. بدبختے این بود ڪہ امیر هم تو اداره پلیس وقتے ازش پرسیدند اونجا چیڪار میڪردے گفتہ ڪار شخصے داشتہ تو خونہ من . ڪارِشخصے با زن من... تو خونہ من! عصبانے شدم و با مشت محڪم بہ میز شیشہ اے وسط خونہ ڪوبیدم.شیشہ ها فروریخت وسوزشے توے دستم احساس ڪردم . خستہ شدم از این خاطرات. ڪِے دست از سرم برمیدارید. روے مبل دراز ڪشیدم. خدایا من ڪم آوردم .بگو تقاص ڪدوم گناه رو دارم پس میدهم .من چقدر بدبختم ڪہ هنوز دوسش دارم ... من دل شڪستم. میدونم دارم تقاص دل شڪستن فاطمہ رو میدهم . آهِ این دختر زندگیمو ازم گرفت. استغفرالله ربے و اتوب الیہ ... ✍🏻 ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯