°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺
📖داستان زیبا از سرنوشت واقعی
📝 #نسل_سوختــه
#قسمت_صدوسی_و_یک
🌷چند روز از اون ماجرا و خواب گذشته بود. هر بار که می رفتم سر #قرآن یاد اون خواب می افتادم و ترس وجودم رو پر می کرد.
ـ “به کافران بگو خداست که هر کس را بخواهد در گمراهی می گذارد و هر کس را که (به سوی او) بازگردد به سمت خودش هدایت می کند”
🌷تمام این آیات و آیات شبیه شون از توی ذهنم رد می شد:
ـ یُضِلُّ بِهِ کَثِیرًا وَیَهْدِی بِهِ کَثِیرًا وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفَاسِقِینَ …
و ترس بیشتری وجودم رو پر می کرد.
🌷ـ مهران! اون هایی که بدون علم و معرفت و فهم حقیقی دین، وارد چنین حیطه و اموری شدن، کارشون به گمراهی کشید. اگه خواب صادقه نبوده باشه چی؟ تو چی می فهمی؟ کجا می خوای بری؟ اگه کارت به گمراهی بکشه و با سر سقوط کنی، چی؟ امثال شمر و ابوموسی اشعری، ادعای علم و دیانت شون می شد. نکنه سرانجامت بشه مثل اون ها؟
🌷وحشت عجیبی وجودم رو پر کرده بود. نمی فهمیدم این افکار حقیقیه و مال خودمه؟ یا شک و خطوات شیطانه؟ و شیطان باز داره حق و باطل رو با هم قاطی می کنه؟
🌷تنها چیزی که کمی آرومم می کرد یک چیز بود: من تا قبل از اون خواب، اصلا #استخاره گرفتن رو بلد نبودم. یعنی، می تونست یه خواب صادقانه باشه؟
هر چند، این افکار، چند هفته مانع شد حتی دست به قرآن ببرم. صبح به صبح، تبرکی، دستی روی قرآن می کشیدم و از خونه می زدم بیرون. تمام اون مدت، سهم من از قرآن همین شده بود.
🌷امتحانات پایان ترم دوم و سعید داشت دیپلم می گرفت.
رابطه مون به افتضاحی قبل نبود. حالا کمتر با دوست هاش بیرون می رفت. امتحان نهایی هم مزید بر علت شده بود.
شب ها هم که توی خونه سیستم بود.
🌷می نشست پشت میز به بازی یا فیلم نگاه کردن. حواسم بهش بود، اما تا همین جا هم جلو اومدن، خودش خیلی بود.
قبل از امتحان، توی حیاط #دانشگاه دور هم بودیم. یکی از بچه ها اعصابش خیلی خورد بود.
🌷ـ لعنت به امتحانات، قرار بود #کوه، بریم * بد رقم دلم می خواست برم، فقط به خاطر این پیشنیاز مسخره نرفتم.
و شروع کرد از گروه شون صحبت کردن و اینکه افراد توی کوه به هم نزدیک تر میشن و … ایده فوق العاده ای به نظر می اومد. من، سعید، کوه،
✍ادامه دارد......
°❀°🌺°❀°🌺°❀°🌺°❀°
#قسمت_صدوسی_و_دو
🌷بعد از امتحان حسابی رفتم توی فکر?
ـ اگه واقعا کوه رفتن آدم ها رو اینقدر بهم نزدیک می کنه و با هم قاطی میشن، ایده خیلی خوبیه که من و سعید هم بریم کوه. حالا شاید خودمون ماشین نداریم و جایی رو هم بلد نیستم، اما گروه های #کوهنوردی، مثل گروهی هم که سپهر می گفت، به نظر خوب میاد.
در هر صورت، ایده خوبی برای شروع بود. از طرفی یه فکر دیگه هم توی ذهنم حرکت می کرد:
🌷ـ حالا اگه به جای من، به بقیه نزدیک تر بشه و رابطه مون همین طوری بمونه چی؟ یا اینکه …
دل دل کنان می رفتم سمت قرآن، یه دلم می گفت استخاره کن، اما دوباره ترس وجودم رو پر می کرد.
🌷بالاخره دلم رو زدم به دریا، نمی دونم چطور شد اون روز این تصمیم رو گرفتم. وضو گرفتم و بعد از نماز مغرب و #تسبیحات_حضرت_زهرا، با هزار سلام و #صلوات، برای اولین بار در تمام عمرم، استخاره کردم.
🌷-” و قسم به عصر، که انسان واقعا دستخوش زیان است. مگر افرادی که ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند و یکدیگر را به حق سفارش کردند و به صبر و شکیبایی توصیه نمودند
صدق الله العلی العظیم”
قرآن رو بستم و رفتم سجده.
🌷– خدایا! به امید تو، دستم رو بگیر و رهام نکن.
امتحانات سعید تموم شد و چند وقت بعد، امتحانات من. شب که برگشت بهش گفتم.
🌷حسابی خوشش اومد، از حالتش معلوم بود ایده حرف نداشت. از دیدن واکنشش خوشحال شدم و امیدوار تر از قبل، که بتونم از بین اون رفیق های داغون، جداش کنم.
🌷خودش رفت سراغ گروه کوهنوردی ای که سپهر پیشنهاد داده بود و اسم من و خودش رو ثبت نام کرد.
– انتخاب اولین جا با تو، برای بار اول کجا بریم.
🌷هر چند، انتخاب رو بهش دادم، اما بازم می خواستم موقع ثبت نام باهاش برم اون محیط تعریفی و افراد و مسئولینش رو ببینم. ولی دقیقا همون روز، ساعت کلاسم عوض شد.
🌷سعید خودش تنها رفت. وقتی هم که برگشت با هیجان شروع به تعریف کرد. خیلی خوشحال بودم. یعنی می شد این یه گام بزرگ سمت موفقیت باشه؟
🌷نماز صبح رو خوندم و چهار و نیم زدیم بیرون. جزء اولین افرادی بودیم که رسیدیم سر قرار. هوا هنوز گرگ و میش بود که همه جمع شدن و من وارد جو و دنیایی شده بودم که حتی فکرش رو هم نمی کردم. .
✍ادامه دارد.....
🎀http://eitaa.com/cognizable_wan
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
9.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🇮🇷🏴🏴🏴
🎙نوحه خوانی قدیمی و دلنشین،
حاج #حسین_فخری بمناسبت
#رحلت_امام_خمینی (ره)
#امام_خمینی (ره) #حماسهای_فراموش #نشدنی در #قلب_تاریخ_بشریت است.
#امام مردی بود به استواری #کوه و به مهربانی #آفتاب، مردی #جاودان در #قلبها.
#امام عطیه #کوثر بود و یادآور #حیدر.
#او شجره پرفیض #فیضیه بود که لحظه لحظه زندگیش مایه #نظم و #شیرازه #دین_خدا گشت.
رحلت جانسوز امام خمینی(ره) تسلیت باد.
🇮🇷🏴🏴🏴💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
🇮🇷🌸🌹🌸🇮🇷
#صلیاللهعلیک_یا_امیرالمؤمنین...
#پرسیدند: #یاعلی..
#قویترین آفریدهی #پروردگار چیست؟!
فرمود: #کوه!
اما آهن بر آن #غالب است،
آهن هم مغلوب #آتش است،
آتش نیز مغلوب #آب است،
خودِ آب هم که مغلوب #باد است،
#انسان هم بر باد #غلبه دارد،
و آن را #رام میکند،
بنابر این انسان از #باد_قویتر است،
اما، انسان خودش مغلوبِ #غم است..
پس #غموغصه...
#قویترین_آفریدهی_خداوند است..!
📚 #الغارات، ج ۱، ص۱۸۲
#حدیث
💠 🇮🇷🌸🌹🌸
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
✍این #دنیا به #کوه می ماند،
هر فریادی که بزنی،
پژواک همان را میشنوی.
اگر سخنی خیر از دهانت بر آید،
سخنی خیر پژواک می یابد.
اگر سخنی شر بر زبان برانی،
همان شر به سراغت می آید.
▫️پس هر که درباره ات
سخنی زشت بر زبان راند،
تو درباره آن انسان سخن نیکو بگو.
در پایان می بینی
که همه چیز عوض شده.
اگر دلت دگرگون شود،
دنیا دگرگون میشود...
#پند
─┅࿇࿐ྀུ༅𖠇💖𖠇࿐ྀུ༅࿇┅─
#کانال_دانستنی_های_زیبا بجمع ما بپیوندید👇👇👇
@cognizable_wan
.
🇮🇷🏴🇮🇷🏴
#چشم_برزخی
#برزخ_عالم
#باطن_اشیاء
#باطن_عاشوراء
💠 جناب عارفِ دلسوخته، #شیخجعفر #مجتهدی_تبریزی (ره) تعریف کردند:
🥀 روزی در #کربلای معلی به حضرت #اباعبداللهالحسین (علیهالسلام) #متوسّل شده، و در #رثای آن حضرت #شعر می خواندم، تا به این شعر رسیدم؛
ای در غم تو ارض و سما خون گریسته
ماهی درآب و وحش درهامون گریسته
▪️در این موقع به حرم مطهر #مشرّف شده و عرض #ادب کرده
#سلام کردم و #حضرت #پاسخ #سلامم را دادند،
▪️عرض کردم #سیدی و #مولایمن، من به این #شعر هیچ #شکی ندارم و اگر پردههای #حجاب هم از مقابل #چشمهایم برداشته شود چیزی بر #یقینم افزوده نمیشود، اما میخواهم نحوه #گریه_اشیاء را ببینم.
▪️#حضرت خطاب به من کرده #فرمودند:
#شیخجعفر نگاه کن...
▪️ناگهان به #امرحضرت چشمانم #بینایی خاصی پیدا کرد، چله قدری #قوی گشت که همه #اشیاء را از #عرش تا #فرش و از آسمان #اول تا #هفتم می دیدم.
در آن هنگام دیدم تمام #موجودات، #زمین و #آسمان ، #دریا و #صحراء، #درخت و #کوه و #جماد و تمام #جنبدهها به شکل چشماند و بر #حضرت_اباعبدالله_الحسین (علیهالسلام) #اشک می ریزند...
😭😭😭😭 😭😭
این حالت چند #دقیقهای بیشتر #طول نکشید که دیگر #طاقت نیاورده و به آن حضرت عرض کردم:
▪️#قربانتان گردم، #فدایتان شوم #مشاهده کردم، #محبت نمائید و این حالت را #برگردانید.
مشاهده این #گریه_موجودات در #طاقت_من نیست.
حضرت هم #عنایت فرموده به حالت #اول خود #بازگشتم .
📚 #لالهای_از_ملکوت، جلد اول،
ص ۶۳،
🇮🇷🏴🇮🇷🏴