eitaa logo
"دانستنیهای زیبا"
3.7هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
14.5هزار ویدیو
676 فایل
کانالی برای قشر جوان؛ بابهترین داستانها؛ تلنگرها؛ نکات زیبا؛ طنز جالب؛ و... ادمین: https://eitaa.com/amola_110 یک کانال #زیبا بجای #صدکانال مولانا: آنکس که نداند و نخواهد که بداند حیف است چنین جانوری زنده بماند جهت ارسال سوالات👇👇👇 @alimaoa_110
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5834499169359758796.mp3
8.25M
آتیش غم به دلم افتاده داغِ تو به جگرم افتاده علی غریب شده زهرا بی‌تو به‌ چه‌ کنم‌ چه کنم افتاده ...💔💔💔 حسن داد میزنه حسین آه می‌کشه فراغِ فاطمه زینبُ می‌کُشه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روحانی : همه ما از مردم است جناب روحانی ، نتایج نظرسنجی ها نشان میدهد شما نزد مردم ایران به کمتر از ۱۰٪ رسیده است بنابراین شما الان برای پست ریاست جمهوری مشروعیت نداری چرا غاصبانه بر کرسی ریاست جمهوری تکیه زده ای؟؟؟ چرا #****_قدرت را در خود سرکوب نمیکنی تا خاضعانه از ملت عذرخواهی کرده و را اعلام کنی؟؟؟
♡﷽♡ ❤️ 🍃 *حُسنا با تنے خستہ و دلے شڪستہ بہ خونہ رفتم. ماشین سفید رنگے ڪنار خونہ پارک بود. یعنے مهمون داریم؟ ڪلید انداختم و در روباز ڪردم . دو جفت ڪفش زنونہ ڪہ میشناختمشون ڪفش هاے خالہ حانیہ و ریحانہ بود و یہ جفت ڪفش مردونہ ڪہ احتمالا متعلق بہ محمد بود . وارد سالن شدم با ڪمترین رمقے ڪہ داشتم سلام ڪردم و همہ با دیدن من بلند شدند . خالہ حانیہ جلو اومد و منو بغل ڪرد .چشم گردوندم و محمد را دیدم ڪہ با لبخند نگاهم میڪرد .یہ نگاه خیلے معمولے و خودمونے. احسان هم ڪنارش نشستہ بود و با گوشیش ور میرفت. محمد_سلام خانم دڪتر خستہ نباشید _سلام پسر خالہ ممنون ، خوش آمدید بفرمایید بشینید . مامان _حُسنا جان ،تا تو لباسہاتو عوض میڪنے منم بساط شامو آماده میڪنم. چطور بهشون بگم من اشتہا ندارم . لباسامو کہ عوض ڪردم چادر رنگیم رو پوشیدم و بہ آشپزخونہ رفتم. _مامان نگفتہ بودے مهمون داریم. مامان_خالہ ات ڪہ مهمون نیست. بیشتر مواقع اینجاست.اگر منظورت مهرداد ، دوسہ روزيہ ڪہ اومده ،حانیہ میگفت میخوان بیان جویاے احوال تو بشن گفتم بعد مدتہا شام درست ڪنم . (اسم شناسنامہ ای مهرداد ، محمد بود ، وقتے دانشگاه رفت، میگفت منو مهرداد صدا بزنید از اسم عربے خوشم نمیاد. همہ صداش میزدند مهرداد بجز من، من با همون محمد اونو میشناختم ،بعدها متوجہ شدم همون مهرداد بہ ویژگے هاے شخصیتش بیشتر میخوره ) _مامان من اصلا حالم خوب نیست .اینقدر خستہ ام ڪہ حال ندارم بشینم. همین الان بیهوش میشم.اشڪال نداره من برم بخوابم؟ مامان_یعنے چے زشتہ؟ پسرخالہ ات بعد این همہ مدت اومده، خالہ ات اینا بخاطر سفر ڪربلات اومدن حالتو بپرسن. _من ڪہ ڪربلا نرفتم ، میخوان از وسط داعش سوال بپرسن؟مامان جان گفتہ باشم من اصلا حوصلہ هیچ سوال جوابے ندارم. الہام ڪنارم ایستاده بود.اومدم از آشپزخونہ بیرون برم آروم ڪنار گوشم گفت : _حواست بہ خودت باشہ ، خالہ همش داره تو رو نگاه میکنہ، فڪر ڪنم فڪر و خیالاتے داره . پوزخندے زدم _زهے خیال باطل از آشپزخونہ بیرون اومدم .رفتم دستشویے ڪہ آبے بہ دست و صورتم بزنم . تو آینہ بہ خودم نگاه ڪردم . صورتم شادابے گذشتہ رو نداره. چرا؟ طوفان با دل من چہ میکنے؟چرا نمیتونم فراموشت ڪنم؟ یعنے من اینقدر عاجزم ڪہ نمیتونم از پسِ تو بربیام؟ قطره هاے اشڪ روے گونہ ام میریخت. مامان پشت در زد _حُسنا مادر بیا غذا رو ڪشیدیم. شیر آب را باز ڪردم و آثار اشک رو پاڪ ڪردم . بیرون رفتم و در دورترین نقطہ ممڪن میز ناهار خورے نشستم . مهرداد دقیقا روبہ روے من قسمت سر میز نشست. یہ ڪم غذا براے خودم ڪشیدم ولے توان بہ دهان بردنش رو نداشتم. امروز فشار عصبے ، اوضاع معده ام رو بہم ریختہ بود. با غذام بازے میڪردم. خالہ حانیہ_خالہ جان چرا غذاتو نمیخورے؟ مهرداد فورے جواب داد _بخاطر خستگیہ و بیمارستانہ. خیلے وقتہا منم همینجورے میشم. خالہ حانیہ_الهے بگردم ، آره دیگہ پزشکہا حال همدیگر رو درڪ میڪنند . خواهر جان این دوتا دکتر رو باید ما براشون برنامہ بچینیم یہ ڪم بہ خودشون برسن . راستے مهرداد میدونستے حُسنا جان دارن براے تخصص میخونن. خالہ حانیہ میخواست ڪارے ڪنہ منو مهرداد با هم حرف بزنیم. مهرداد_پس حسابے سرت شلوغہ . _تقریبا مامان_چے چیو تقریبا ، صبح میره و شب میاد .وقتے هم میاد مثل جنازه میفتہ خالہ حانیہ_خالہ خودتو خیلے اذیت نڪن .زندگے ڪہ همش درس و ڪار نیست. اصلا حوصلہ حرف زدن نداشتم. ناگہان یادم افتاد دایے حبیب نیست. _مامان اصلا حواسم نبود، پس،دایے ڪجاست؟ مامان_بیرون ڪار داشت گفت دیر میام. همون موقع صداے گوشے موبایلم بلند شد. بهانہ خوبے بود برای فرار کردن از این جمع . گوشیمو برداشتم و بہ اتاقم رفتم . شماره ناشناس بود. هرچے الو الو ڪردم حرفے نزد و قطع ڪرد. مزاحم بہ موقع اے بودے بہ دادم رسیدے. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
14.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴پاسخ حسن عباسی به توهین روزنامه 19 دی درباره اینکه عزیز اسلام را به گردن سردار حاجی زاده انداخت. 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢تصاویر کمتر دیده شده از حاج قاسم سلیمانی و به آغوش کشیدن فرزند شهید مدافع حرم حامد بافنده 🌐 http://eitaa.com/cognizable_wan
🍂🍂🍂🍂🍂 ❣خواستگارم مرا رد کرد... 🌼🍃من یک دختر دینی و پابند به اخلاق اسلامی بودم. سالها گذشت و کسی از من خواستگاری نکرد دخترهای جوانتر از من ازدواج کردند و مادران فرزند شدند. عمرم به ۳۴ رسید. یک روز یکی برای ازدواج با من حاضر شد، زیاد خوشحال بودم و ازدواج کردیم دو روز بعد مادر شوهرم آمد و با دیدن من گفت عمرت بنظرم به ۴۰ سال میرسد من گفتم ۳۴ ساله هستم و او برایم گفت این عمر برای بدنیا آوردن بچه مناسب نیست و من تشنهٔ دیدن نوه های خود هستم. 🌼🍃مادر نکاح من را با پسرش فسخ کرد شش ماه را با غم و اندوه سپری کردم و پدرم برای اینکه غم خود را فراموش کنم منو به حج عمره فرستاد،رفتم به سفر عمره و در حرم شریف نشسته و در حال دعای خیر نزد الله بودم که یک زن را دیدم که صدای زیبا یک آیت قران را تلاوت میکند و بارها آنرا تکرار میکند [ الله علیک عظیما] فضل و مهربانی بزرگ الله بر توست 🌼🍃غم خود را با او شریک کردم من را در آغوش گرفت و این آیت را تکرار میکرد [ولسوف یعطیک ربک فترضی] و زود است که برایت بدهد و تو راضی شوی خیلی راحت شدم و به خانه برگشتم که ناگهان یک خانوادهٔ دیندار به خواستگاری ام آمدند، به خوشحالی پذیرفتم و ازدواج کردیم و شوهرم مرد دینداری بود. برای من و خانواده ام احترام زیادی میگذاشت و من نیز احترام شان را میکردم، عمرم به ۳۶ رسید، ماه ها گذشت و محبت اولاد در دلم جا گرفت برای چکاو نزد دکتر مراجعه کردم بعد از معاینات دکتر گفت مبارک باشد! ضرورت به معالجه نیست تو حامله هستی، تا هنگام ولادت هیچگونه معاینهٔ برای تعیین جنسیت بچه انجام ندادم و هر آنچه بود را فضل الله میدانستم، بعد از ولادت شوهرم و خانواده اش در اطرافم نشسته و میخندیدن، وقتی پرسیدم چرا میخندین آنها چی جوابی دادند؟ به یک صدا همهٔ شان گفتند یک پسر و یک دختر است! با شنیدن این حرف اشک خوشحالی از چشمانم جاری شد و دوباره یاد آن خانم در حرم شریف و آیت را که بارها تکرار میکرد افتادم [ولسوف یعطیک ربک فترضی] یعنی که حرف الله متعال حق است [ لِحکمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعیُنِنَا] منتظر فرمان رب خود باش، ما تو را میبینيم... 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
14.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| ببینید ⭕️ وقتی یک رسانه غیر حرفه‌ای در شهر آل الله به مقدسات انقلاب توهین می‌کند، انقلابیون کجای قصه هستند؟ 📌 http://eitaa.com/cognizable_wan
♡﷽♡ ❤️ 🍃 تو اتاقم بودم ڪہ گوشیم یہ بار دیگه زنگ خورد همون شماره و بازهم سکوت ... خیلے خستہ بودم .دوست نداشتم دوباره تو اون جمع برم .الہام تو اتاق اومد و گفت براے جمع ڪردن سفره میاے؟ _نہ نمیتونم خیلے خستہ ام . الہام_مامان گفت بهت بگم حتما بیاے بیرون پیش بقیہ.دایے هم داره میاد . سرم را روے بالش گذاشتم _واقعا نا ندارم ، حالم بده . باید استراحت ڪنم . چشمامو بستم .الہام وقتے دید نمیتونہ حریفم بشہ از اتاق بیرون رفت .همون موقع دوباره گوشیم زنگ خورد . _الو...الو ...چرا حرف نمیزنید؟...فڪر کنم دوره مزاحم تلفنے تموم شده .و بازهم سڪوت . خداشفاتون بده تلفن را قطع ڪردم. باید سعے ڪنم بخوابم . صداے اس ام اس گوشیم بلند شد. ناشناس_سلام نمیخوام مزاحمت بشم فقط میخواستم حالتو بپرسم. _شما؟ جوابے نداد ، چند دقیقہ بعد دوباره صداے اس ام اس بلند شد. ناشناس _همسفر ڪرب و بلا قلبم از هیجان ایستاد. خودش بود. دوباره نوشت: سیدطوفان_شماره ات رو از دڪتر بهرامی گرفتم.امروز خوب چوب ڪاریم ڪردی. حقم بود نہ؟ نمیدونستم چے باید بنویسم طوفان_ اے تیغ بے دریغ در چارچوب زخم ، دل را نشانہ گیر ... حق دارے بزنے. دلم برایش سوخت.براش نوشتم: _سلام فڪر میڪردم دیگہ هیچوقت سراغم نمیاے. بابت حرفہاے امروز معذرت میخوام .دست خودم نبود . طوفان_مہم نیست. میدونے هنوز محرمیم؟ _آره مگہ میشہ حواسم نباشہ خدایا من دارم چیڪار میڪنم.خلاف شرع ڪہ نمیڪنے .هنوز زنشی... ناخودآگاه نوشتم : _مے دونےچقدر دلم برات تنگ شده ؟ جواب داد : سید طوفان_ "اے دل اَندر بندِ زلفش از پریشانے مَنال /مرغِ زیرک چون بہ داݥ افتد ،تحمل بایدش ... این پیام یعنے چے؟یعنے من براے رسیدن بہ تو صبر ڪنم؟ این یعنے امیدوار باشم کہ اون منو میخواد؟ من نباید حرفے بزنم . من قول دادم . دیگہ نہ من پیام دادم و نہ اون . هیجان داشتم.حالم عوض شده بود.اشتہا پیدا ڪرده بودم . پاشدم از اتاق بیرون اومدم. بہ آشپزخونہ رفتم و براے خودم غذا ڪشیدم . از توے سالن خالہ حانیہ گفت : _حُسنا جان سر میز غذا نخوردے. گرسنہ ات شده ؟ _بلہ اون موقع اشتہا نداشتم ولے الان دارم . مهرداد_تلفنت هر ڪے بود دستش درد نکنہ خوب شارژت ڪرد . چقدر راحت حرف میزد.ولے واقعا درست حدس زدے پسرخالہ . واقعا شارژ شدم. میگن عشق نیروے عجیبے داره ، آدم فلج رو سرپا میڪنہ. غذامو ڪہ خوردم پیش بقیہ رفتم. هر از گاهے مہرداد در مورد کار و درسہام ازم سوال میپرسید و من جوابش میدادم. خالہ هم ڪلے ذوق میڪرد. قرار بود توے یڪے از بیمارستانہا بزودے مشغول ڪار شہ. مهرداد شش سال از من بزرگتر بود و متخصص قلب بود. بالاخره مهمانہا عزم رفتن ڪردند ڪہ همان موقع دایے از راه رسید. سلام و احوالپرسے و بعد خداحافظے. _ڪجا تشریف داشتید آقا حبیب؟ دایے حبیب_بہ تو هم باید جواب پَس بدهم؟با دوستم بیرون ڪار داشتیم. _بادوستتون؟ چشمڪے زدم و گفتم مطمئنید با زهرا خانم نبودید؟ دایے حبیب_ خوبہ راه افتادے . نخیر دایے صلواتے بہ اونہم میرسیم. موقع خواب همہ ے فڪر و خیالم دور طوفان میچرخید. رفتار امروزم هر چے ڪہ بود انگار یہ تلنگر حسابے بود. خدا را چہ دیدے شاید همین روزها تو را بہ من بخشید. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
هدایت شده از "دانستنیهای زیبا"
پنجشنبه است😔🌹 امـروز🌺 هـمان روزی است اهالی سفر کرده از دنیا، چشم انتظار عزیزانشان هستند دستشان ازدنیا ڪوتاه است ومحتاج یادڪردن ماهستند. بالاخص پدران و مادران برادران و خواهران اساتید و شهدا همه و همه را با ذکر فاتحه ای میهمان سفره هایمان کنیم. 🌍 http://eitaa.com/cognizable_wan
اگر میخواهی کار و بارت خوب شود پدر و مادرت را راضی نگه دار اگر هم دنیا میخواهید، هم آخرت نماز اول وقت بخوانید.
داستان خیلی عالی حتما بخوانید 💮 پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد ، خيس وگلى شد به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد .ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى ؟ 💮جوان گفت نه ، اى پير ، من شيطان هستم 💮 براى بار اول كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم ❕ براى باردوم كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ❕ ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى الله ﷻ به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى 🎀http://eitaa.com/cognizable_wan 🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ‌‌
♡﷽♡ ❤️ 🍃 سه روز از آن شب گذشت . هم خوشحال بودم از آن اتفاق و هم ناراحت . عذاب وجدان داشتم . من قول داده بودم بہ خدا . . . جهاد با نفس گاهے آنقدر برایم سخت میشد ڪہ فقط بہ خدا پناه میبردم. دلم ڪہ میگرفت ،سجاده ام را پہن میڪردم و اشڪہایم را لاے چفیہ ام میریختم و پیشڪش خدا میڪردم . غصہ هایم را فقط بہ او میگفتم . حالم خراب بود .از این بلاتڪلیفے طوفان هم ڪہ مستقیما تصمیمش را نمیگرفت ڪلافہ بودم . باید با دکتر صارمے صحبت میڪردم . صبح تماس گرفتم و برای بعدازظهر وقت گرفتم.مستقیما بعد از کلاسم بہ مطبش رفتم. مثل همیشہ با روے گشاد و ظاهرے شیڪ جلویم نشست. همہ اتفاقات آن روز در کلینیڪ تا پیام هاے طوفان ، همہ را گفتم . بغض داشتم . بین حرفہایم گریہ میڪردم ، از اینڪہ نتوانستم سر عهدم بمانم ناراحت بودم . دڪترصارمے_ حُسنا جان یہ سوال؟ توقبلا میگفتے سیدطوفان با این ازدواج بہ تو لطف ڪرد .در واقع از تو محافظت ڪرد. بعد هم مگہ شرط ازدواج این نبود ڪہ بعد از بازگشتتون اون بہ تو هیچ تعہدے نداره . پس چرا در نقش یہ طلبڪار برخورد ڪردی؟ در واقع تو باید ممنون اون باشے .نہ اینڪہ طلبڪارش باشے. _شما درست میگید خانم دڪتر ،نمےدونم شاید الان ڪہ برگشتیم و همه چیز در امن وامان هست ، از موقعیتے ڪہ الان توش قرار گرفتم ناراضیم. مے دونید خیلے سختہ یہ دختر باڪره بدون اینڪہ قانونا اسمش بره تو شناستانہ مردے ، بدون هیچ تشریفات خاصے ، تبدیل بشہ بہ یڪ زن مطلقہ . شما بگید من الان تو جامعہ مذهبے اطرافم چقدر شانس یہ ازدواج خوب رو دارم؟ الان خانواده من در جریان وضعیت من نیستند ، گاهے منو تحت فشار قرار میدهند براے ازدواج .نہ کہ مجبورم ڪنند اما خب چقدر بگم نمیخوام. من ڪہ اهل پنہان ڪارے نیستم اگر موقعیتے برام پیش بیاد باید واقعیت رو بگم. بنظرتون یہ پسر مجرد حاضره با شرایط من باهام ازدواج ڪنہ؟ قطعا نہ حاضر بودم باهاش ازدواج ڪنم بعدش طلاق بگیرم تا اینڪہ تو این شرایط باشم. شاید. . . شاید من از سیدطوفان توقع داشتم حواسش بہ این موضوع باشہ .و علے رغم حتے تعہدے ڪہ داره شرایط منو درک کنہ. آخہ اونہا هنوز عروسے نڪردند ، رابطہ اے باهم نداشتند و شرایط اون دختر مثل من نیست. خانم دڪتر بہ نظرتون من خودخواهم؟ دڪترصارمے_ نمےدونم بگم این خودخواهیہ یا نہ . . .فقط اینو باید بدونےبا تمام این مسایل ‌، اون شرطش براے ازدواج با شما عدم تعہد بوده ، شرطے بوده ڪہ تو خودت پذیرفتے. حالا اون مردونگی ڪرده جاے خودش . حُسنا جان از اعماق وجودت بہ خداے خودت بسپارش تا بهترین راه رو جلو پات قرار بده. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
♡﷽♡ ❤️ 🍃 دڪتر صارمے_ ببین حُسنا جان در اینڪہ این ازدواج باعث علاقہ شما بہم شده شڪے نیست. ولے تو باید شرایط اون آدم هم درڪ ڪنے. توقع ات هرچند طبیعے هست اما در واقع نباید باشہ. بیا اصلا اینجورے براے خودت فرض ڪن . بدترین اتفاق ممڪنے ڪہ اونجا براے تو پیش مے اومد چے بود؟ اینڪہ ڪشتہ شے یا تو شرایط بہتر زنده بمونے ولے مورد اذیت و آزار و تجاوز قرار بگیرے درستہ؟ ولے هیچڪدوم از اینہا اتفاق نیفتاد . این لطف الهے بوده ڪہ سیدطوفان مانع همہ اینہا شد. اینڪار قطعا یہ جہاد بود. البتہ توسلات و عہدے ڪہ با خدا بستے هم قطعا موثر بوده و حالا تو باید مدیون اون مرد باشے نہ ڪہ متوقع باشے . تازه اون اگر احساسِ دِین هم ڪنہ.از روے جوانمردے هست. درضمن حواست با قرارت با خدا هم باشہ ، حالا درستہ خدا تصمیمات هیجانے ما رو معیار قرار نمیده ولے ما باید لااقل مراقب زبان و تعهدهاے قلبیمون هم باشیم. ڪلافہ بودم. _مےدونم خانم دڪتر ، همہ اینہا رو مےدونم ولے نمیتونم با خودم ڪنار بیام. میخوام هربار فراموشش ڪنم یہ اتفاقے میفتہ .وقتے پیام داد نتونستم جلو خودم رو بگیرم دڪتر صارمے_درستہ ، البتہ شما ڪار حرامے مرتڪب نشدے هنوز با هم محرم هستید،ولے خب اینڪہ با نفسِت مقابلہ ڪنے خب اینڪار یہ جهاد هست .نیاز بہ تمرین داره . اینڪہ از علاقہ ات بخاطر خدا بگذرے. اینو بدون وعده خداست اگر تو بخاطر خودش از علاقہ و میلت گذشتے اون براے تو بہترین هدایت ها رو قرار میده .بهترین مقدراتش رو "وَالَّذينَ جاهَدوا فينا لَنَهدِيَنَّهُم سُبُلَنا و آنها که در راه ما (با خلوص نیّت) جهاد کنند، قطعاً به راه‌های خود، هدایتشان خواهیم کرد..."(آیہ ۶۹سوره عنڪبوت) میدونے ڪہ خدا حرف الڪے نمیزنہ مثل ما و فردا بزنہ زیر قولش . یہ وعده حتمے هست. توهم صبور باش. عجلہ نڪن ، فراموشے بہ مرور اتفاق میفتہ . خیلے مقابلہ نڪن .همون راهڪارهایے ڪہ بهت گفتم رو انجام بده .بعد نتیجہ اش رو بهم بگو باشہ؟ _باشہ ،سعے میڪنم دڪتر_ حُسنا جان تو قرار بود با عاشقے بہ خدا برسے نہ کہ ازش دور شے . با امام زمانت با سیدالشهدا مأنوس شو .دردو دل ڪن .،شبہا باهاشون حرف بزن ...آروم میشے. _ممنون خانم دڪتر بابت حرفاے خوبتون ،برام دعا ڪنید. **** شب شده بود بعد از مشاوره سریع بہ خونہ برگشتم . مامان اما تو خودش بود ، یہ جورایے حواسش پرت بود. تو آشپزخونہ مشغول ڪار بود . _مامان جون چیزے شده ...حواست انگار نیست. مامان_نہ خوبم ... بعد چند دقیقہ روبہ من ڪرد و گفت : _حُسنا جان من یہ خواب دیدم برام خیلے عجیبہ نمےدونم معنیش چیہ؟ _خیر باشہ چہ خوابے؟ مامان_میدونے من آقاے حسینے ، برادر طاهره سادات رو یہ بار فقط تو بیمارستان از دور دیدم یعنے تا حالا اصلا ارتباط خاصے باهاشون نداشتم دیشب خواب اونو دیدم. مضطرب شدم . _خواب آقاے حسینے ؟چہ خوابے؟ مامان _ خواب دیدم همہ مون فرودگاهیم سیدطوفان حسینے هم لباس اِحرام پوشیده و میخواد بره مڪہ از پلہ هاے فرودگاه ڪہ میخواست بالا بره تو رو ڪہ میدید برمیگشت و انگار نمیتونست بره. یہ جورایے معذب بود . انگار تو مانع مکہ رفتنش میشدے !چندبار این اتفاق افتاد ، نمے دونم یعنے چے؟ فقط بہ یہ نقطہ خیره شده بودم و بہ فلسفہ این خوابہا فڪر میڪردم . این همہ پستے و بلندے ،امیدوارے و بعد نا امیدے یعنے چے؟ مامان بیچاره از هیچ جا خبر نداشت. پس من مانع مڪہ رفتنش میشدم. خوب معنے این خواب رو میفهمم. خدا این همہ نشونہ بهم میده و من حواسم نیست.مڪہ رفتنش ازدواج با فاطمہ است و من این وسط مانع ام. میدونم باید چیڪارڪنم . _ خیره مامان جون شاید چون ما باهم کربلا بودیم یہ وقت رو خواب تو هم اثر گذاشتہ نمیدونم مامان باور ڪرد یا نہ ، بلند شدم و بہ اتاق رفتم .گوشیمو برداشتم و برایش نوشتم. باید از جانب من همہ چیز رو تموم شده بدونہ . خدایا خودت ڪمکم ڪن تو این راه سست نشم. ↩️ .... ☕️🍃☕️🍃☕️🍃 ╭─┅═♥️═┅╮ http://eitaa.com/cognizable_wan ╰─┅═♥️═┅╯
🏴لااقل با من بگواز حالت ای نیکوسرشت  🏴ای نگاهت بهرحیدر برتراز باغ وبهشت  🏴رنگ رخسارت خبرمی دهد ازسرضمیر  🏴چه کسی روی کتاب عمرتوپایان نوشت 
سید رضا نریمانی_19 مرداد 96 - هیئت فدائیان - شور - ظلم و ستم دنیا رو پرکرده ،چهارگوشه دنیا همش جنگه-1502523649.mp3
5.78M
🌺 👈 👈 سید رضا نریمانی اصفهانی ❤️ # یادت باشه 🌷 شادی روح مطهر شهداء صلوات 🌹
⬛️ پــایــی کـه سـوخت ... فرزند آیت الله العظمی میرزا جواد تبریزی رحمة الله می گوید: حرکت مرحوم میرزا با با جمعی از فضلا، طلاب و مؤمنین در روز سوم جمادی الثانی ((یعنی روز شهادت حضرت فاطمه زهرا علیهاسلام)) در فصل گرما واقع می شد؛ گرما بسیار سوزاننده بود، حتی یک گام برداشتن بر روی زمین با پای برهنه مشکل بود، به طوری که من طاقت نداشتم قدمی بردارم. از این رو به مرحوم والد رو کرده و گفتم: آقا! گرما شدید است. شما اگر اذیت می شوید، کفش بپوشید. ایشان همان طور که به سینه می زد و گریه می کرد، فرمودند: ‼️«فرزندم! برای مصیبت حضرت فاطمه زهرا (علیها سلام) هر کاری بکنم است!» مگر این دخت رسول خدا صلی الله علیه و اله چه گناهی داشت که این همه ظلم در حق او مرتکب شدند. پسرم! مگر مصیبت حضرت کم بود؟ ما در مصیبت بی بی دو عالم علیهاسلام هر کاری کنیم، کم کرده ایم! می خواهم هر آن چه در توان دارم در راه حضرت فاطمه زهرا علیها السلام تلاش نمایم تا آن را نخورم! فرزند مرحوم میرزا می گوید: وقتی به خانه برگشتیم، کف پای ایشان بر اثر شدت گرمای سوزان آسیب دیده بود...
۴۲ سال قبل؛ شهید حاج قاسم سلیمانی در کسوت پهلوانی در زورخانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👤 استاد رائفی پور : خودتان را جای کسی بگذارید که در چند ثانیه باید تصمیم بگیرد که شلیک کند یا نه 🔺داستان شهادت یکی از عناصر زبده امنیت پرواز در مانور نظامی دو سال پیش
⭕️در سرمای‌ سوزناکِ زمستان، امنیت را برای گرمایِ زندگی‌مان، تامین می‌کنند! 🔹دمتون گرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اعتراف فرمانده آمریکایی پایگاه عین الاسد: 🔻نیروهای ما توانایی رهگیری و انهدام موشکهای ایران را نداشتند 🔻تیموتی گارلند: صادقانه بگویم؛ واقعا ترسناک بود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ ‌ بارزانی، رئیس اقلیم کردستان در دیدار با ترامپ قاتل: ما با همکاری هم داعش را شکست دادیم! ‌ 🔸سید حسن: وقتی سردار به کردستان عراق رسید مسعود بارزانی از ترس داعش به خود می‌لرزید
✨﷽✨ ❤️عاقبت شوخی با نامحرم 👈یکی از علمای مشهد می فرمود : ♦️روزی در محضر مرحوم حجت الاسلام سید یونس اردبیلی بودیم، جوانی آمد و مسئله ای پرسید. گفت مادرم را دو روز پیش دفن کردم هنگامی که وارد قبر شدم و جنازه مادرم را گرفته خواستم صورت او را روی خاک بگذارم کیف کوچکی که اسناد و مدارک و مقداری پول و چک هایی در آن بوده از جیبم میان قبر افتاده آیا اجازه می دهید نبش قبر کنیم تا مدارک را برداریم؟ و تقاضا کرد که نامه ای به مسئولین قبرستان بنویسند که آنها اجازه نبش قبر بدهند، ایشان فرمود همان قسمت قبر را که می دانید مدارک درآنجاست بشکافید و مدارک را بردارید و نامه ای برای او نوشت. ❇️بعد از چند روز آن جوان را دوباره در منزل آقای اردبیلی دیدم ، آقا از او پرسیدند آیا شما کارتان را انجام دادید و به نتیجه رسیدید، او غمگین و مضطرب بود و جواب نداد. 🔶بعد از آنکه دوباره اصرار کردند گفت: وقتی قبر را نبش کردم دیدم مار سیاه باریکی دور گردن مادرم حلقه زده و دهانش را در دهان مادرم فرو برده و مرتب او را نیش می زند، چنان منظره وحشتناکی بود که من ترسیدم دوباره قبر را پوشاندم. ☀️از او پرسیدم آیا کار زشتی از مادرت سر می زد؟ 🔷گفت من چیزی بخاطر ندارم ولی همیشه پدرم او را نفرین می کرد زیرا او در ارتباط با نامحرم بی پروا بود و با سر و روی باز با مرد نامحرم روبرو می شد و بی پروا با او سخن می گفت و در پوشش و حجاب رعایت قوانین اسلامی را نمی کرد. با نامحرمان شوخی می کرد و می خندید و از این جهت مورد عتاب و سرزنش پدرم بود. . ◼️حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: یکی از گروه هایی که وارد جهنم می شوند زنان بدحجابی هستند که برای فتنه و فریب مردان خود را آرایش و زینت می کنند. 📚( کنزالعمال ، ج 16 ، ص 383 ) ─━━━━━━⊱🌹⊰━━━━━━─ 🆔 http://eitaa.com/cognizable_wan
قابل توجه بعضیا 👇👇 http://eitaa.com/cognizable_wan
..💔✵° شـب‌های جمعه پای‌ شما گریه‌ کرده‌ام نوکربساط‌پهن‌کرده ‌تو چیزی‌از او بخر.. ..♥️✵°
✍خرمایی که شب در آب خیس شده و صبح مصرف شود برای قلب های ضعیف مفید است، اگر این کار را دو بار در هفته انجام دهید به تقویت قلب خود کمک کرده اید http://eitaa.com/cognizable_wan سالم وبانشاط زندگي کنيم...
❗️در هنگام سرماخوردگی به زور غذا نخورید. 🔸کم اشتهایی در حین سرماخوردگی فرآیندی سودمند در جهت پاکسازی دستگاه تنفس و بهبودی بیماری بشمار می‌رود، لذا خوردن غذاهای سنگین به ویژه در کودکان توصیه نمی‌ شود. http://eitaa.com/cognizable_wan سالم زندگي کنيم ...
🍁 . وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد. حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت. هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.اصطلاح "حاتم بخشی" نیزازهمین جا متداول شده است برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند! مادرش گفت: تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى، بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!! برادر حاتم توجه نکرد. مادرش براى اثبات حرفش، لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست. وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست. برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد. چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد، برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تو دو بار گرفتى و باز هم مى خواهى؟ عجب گداى پررویى هستى! مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی(حافظ) http://eitaa.com/cognizable_wan