زوجین خارجی موقع دیدن فیلم عروسیشون:
آخی… یادت میاد اون شب چقدر خوش گذشت؟ 😍
هیچ وقت یادم نمیره 😊
دوستت دارم 😍
حالا زوجین ایرانی موقع دیدن فیلم عروسیشون:
ببین خواهرت چقدر داره ضایع میرقصه 😒
شلوار پسر عموت داره میافته از پاش 😜
این ایکبیری رو ببین با ننه اش نشسته داره غیبت میکنه 😑
دخترخالتو نگا، داره مثِ گاو میلُمبونه 😓
از خودت و خانواده ات متنفرم 😂👏😂
#طنز
http://eitaa.com/cognizable_wan
👈ریشه تمام بیماریها سردی است
⬅️ سردی در سر: ام اس، پارکینسون، رعشه، لقوه، سردرد، صرع، تشنج، آلزایمر
⬅️ سردی در مو: ریزش مو
⬅️سردی در گوش: کری، ناشنوایی
⬅️ سردی در چشم: کم بینایی، آب مروراید، آب سیاه
⬅️ سردی در لوزه: بزرگ شدن لوزه
⬅️سردی در تیروئید: کم کاری تیروئید
⬅️سردی در ریه: آب آوردن، آسم، برونشیت، ذات الریه
⬅️ سردی در روده: یبوست، کولیت، بواسیر، شقاق
⬅️سردی درمعده: درد، ورم، نفخ
⬅️ سردی در لوزالمعده: دیابت
⬅️سردی در رحم: یائسگی زودرس، کیست، فییروم، بزرگی رحم، سقط جنین، نازایی
⬅️ سردی در دست و پا: آرتروز، روماتیسم
⬅️ سردی در کمر: دیسک و کمر درد
⬅️سردی در خون: کاهش پلاکت خون، کم خونی.
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺http://eitaa.com/cognizable_wan
شنیدم بذلهگویی شیخ مسلک!!!
که شد در وعده دادن در جهان تک
همین که گرم گشته چانه و فک
اخیراً گفته بی مدرک وَ بی شکّ
اگر وضع گرانیها شدید است!!!
تمام علتش کاخ سفید است
اگر بنزین گران شد کار کاخ است
هنر نابود شد تقصیر باخ است
اگر در راه قدری سنگلاخ است
اُزُن هم لایهاش حتی فراخ است
نه تقصیر مجید است و سعید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!!
اگر دیدی فقیری نسیه کرده
“جوانی بر درختی تکیه کرده”
زنی درخواست مهریّه کرده
کسی در بانک، سکّه هدیه کرده
اگر ملّت ز دولت نا امید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!
اگر گشته دلاری ده برابر
اگر سکّه شده بازارِ زرگر
ندارد ربط به دولت وَ منبر
نگو هی ناسزا .... الله اکبر
خدایی از شما مردم بعید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!!
اگر در بورس در حال سقوطیم
شده منفی و ما غرق سکوتیم
مپندارید ای مردم که شوتیم
به قرآنی که آن را فوتِ فوتیم
گواه صحبتم شیخ مفید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!!
اگر در سفره ها نان نیست دیگر
اگر تقوی و ایمان نیست دیگر
و یا در خانه مهمان نیست دیگر
پدر از فقر ، خندان نیست دیگر
اگر کشور درگیرِ کوئید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!!
اگر دل هایتان خیلی کباب است
مسیر پیش رو مثل سراب است
خیابان تا بخواهی بیحجاب است
گرانی نیز بی حدّ و حساب است
مپندارید تقصیر کلید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!!
پرایدی گر به صد میلیون رسیده
خریدِ شاسیِ چینی بعیده
نسیمِ یأس در کشور وزیده
به چشمانِ ترامپِ ورپریده
اگر که کار به این جا کشید ست
تمام علتش کاخ سفید است!!!
خلاصه که اگر اوضاع خیت است
تمام بُشگههای نفت پیت است
و یا بیمار هم لنگِ ویزیت است
وکشور روی بمب ودینامیت است
اگر بر دوشتان باری شدید است
تمام علتش کاخ سفید است
اگر ملّت شده چندیست دِپرس
نود و هشت درصد هست مفلِس
اگر که مختلس شد یارِ مخلص
به جان مادرم این است آدرس
اگر دارید فحشی که پلید است
تمام علتش کاخ سفید است!!!
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
دردسر_عاشقی
#پارت92
چند ثانیه مکث کردم و دوباره گفتم
من-منو از کجا پیدا کردی؟!
لبخند شیطونی زد
آرشام-بابا دیگه توی ایران همه هستی خله ی معروفو میشناسن
بی صدا خندیدم.پسره ی دیوونه
من-جدی میگم
همونطور که کتشو مرتب میکرد گفت
آرشام-هیچی بابا.من توی یکی از شرکت های اینجا مشغول کار شدم.یه سری شنیدم یکی از بچه های شرکت میگفت.قبلا منشی شرکت احسان آرمان بوده ولی با اومدن هستی خداداد از اون شرکت اومده بیرون.منم که اسمتو شنیدم خیلی دنبال راهی گشتم تا پیدات کنم.تا فهمیدن شرکت مدلینگ شما یه مهمونی برگزار کرده کلی درخواست از رئیس شرکت کردم تا گذاشت من بیام توی مهمونی
لبخند قدردانی به صورتش زدم
من-حالا چیکاره هستی تو شرکت؟!
شونه هاشو بالا انداخت
آرشام-آبدارچی؟!
چشمام گرد شد.واقعا آبدارچی بود؟!با تعجب سوالمو پرسیدم که زد زیر خنده
آرشام-آخه دختر تو چرا انقدر زود باوری..به من با این چهره جذاب میخوره آبدارچی باشم.توی هرشرکتی برم میان بهم پیشنهاد ریاست شرکتو میدن.
نیشخندی زدم.
من-بله.از اون نظر که صد در صد
آرشام-از محبوبه جون و عمو مصطفی چه خبر؟!
با این حرفش دوباره داغ دلم تازه شد و اشکام سرازیر شد.آرشام که اشکامو دید هول شده گفت
آرشام-هستی؟!خوبی؟!
لبخند تلخی زدم.چی داشتم که بگم
من-خوبم آرشام خوبم
مردد نگام کرد
آرشام-اتفاقی برای کسی افتاده
همونطور که چونم از فرط بغض میلرزید گفتم
من-آرشام...مامانم...۳ماه پیش مامانم مرد.
با این حرفم آرشام رفت تو شوک با دهن باز داشت نگام میکرد
من-آرشام ما دیگه اونقدرا هم خوشبخت نیستم.ما بعد مرگ مامانم نابود شدیم.آرشام بابام..
سرمو آوردم بالا و زل زدم تو چشمای پر اشک آرشام
من-بابام معتاد شده آرشام.همه دار و ندارمون خرج قمار شد.الان داریم توی یکی از آلونک های پایین شهر تهران زندگی میکنیم.
حرفام که تموم شد دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم با دستام صورتمو پوشوندم و زدم زیر گریه..بی صدا اشک میریختم.نمیتونستم خودمو کنترل کنم.انقدر گریه کردم که نفس نفس میزدم.با نشستن دستی روی شونم سرمو بلند کردم..احسان بود..حامی من.کسی که هروقت که من غصه داشتم سر میرسید
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت93
با پشت دست اشکامو پاک کردم.اخماشو توی هم کشید
احسان-اتفاقی افتاده هستی؟!
همونطور که با بغض لبخندی زدم گفتم
من-نه آقا احسان خوبم.
رومو کردم سمت آرشام داشت با کنجکاوی منو نگاه میکرد.رو کردم به احسان
من-آرشام معرفی میکنم.رئیس من آقا احسان
رو کردم به آرشام و ادامه دادم
من-ایشونم آرشام دوست دوران بچگیه من.
آرشام دستشو جلو آورد و باهم دست دادن
آرشام-خوشبختم از آشناییتون.
احسان-همچنین
لبخندی از روی ذوق زدم.از اینکه احسان کنارم بود و میتونستم معرفیش کنم خیلی خوشم اومد.
احسان با لحن جدی همیشگیش گفت
احسان-من میرم یک ربع دیگه توی اتاق گریم باش
من-براچی؟!
اخماش توی هم رفت
احسان-کارت دارم.
من که دیدم اخماش تو همه باشه ای گفتم.نگاهی به من و بعد به آرشام انداخت و رفت.
آرشام-هستی؟!
رومو کردم سمتش.چقدر من این پسرو دوست داشتم.
من-بله؟!
چشماشو ریز کرد
آرشام-چیزی بین تونه؟!
چشمام گرد شد.واقعا چیزی بین ما بود؟!نه..معلومه که نبود.ولی چرا من نمیتونستم احسانو مثل بقیه بدونم چرا نوع علاقم نسبت به احسان با آرشام و سینا فرق میکرد.
آرشام که سکوت منو دید گفت
آرشام-تو دوسش داری.نه؟!
انگار لال شده بودم.نمیدونستم چی بگم.من واقعا دوسش داشتم؟!نه.فکر نکنم.احساس من نسبت به احسان عشق بود؟!معلومه که نبود
آرشام-هستی این سکوتتو پای جواب مثبتت بزارم؟!
میخواستم بگم نه ولی زبونم توی دهنم نمیچرخید.نمیدونستم چی بگم.بالاخره بعد یکم من من دهنم باز شد
من-چی میخوای بگی آرشام؟!
لبخند کج و شیطونی روی لبش نشست
آرشام-اتفاقا من خیلی واضح دارم میگم
چی میشد اگه دهنشو میبست.داشتم دیوونه میشدم.
http://eitaa.com/cognizable_wan
🍁🍁🍁🍁
#دردسر_عاشقی
#پارت94
دوباره روی صندلیم نشستم.باید یجوری بحثو عوض میکردم.
من-این حرفارو بیخیال از خودت چه خبر؟!!
ریز خندید.خیلی ضایع بحثو عوض کرده بودم.اونم نشست و به پشت صندلی تکیه داد
آرشام-خبر خاصی ندارم.مامان و باباهم همینجان.تازگیا خونمونو عوض کردیم.فقط یه خبر دارم.
مشتاق شدم.خداروشکر بعد این همه مدت میتونستم یه خبر خوب بشنوم منتظر نگاش کردم لبخندی زد
آرشام-موقعی که شما رفتین مامانم حامله بود.خیلی تلاش کردم بهت بگم ولی مامانت از من لجباز تر بود و نزاشت ببینمت.من الان یه داداش دارم..۱۳ سالشه..
اآاااخی.اصلا به آرشام نمیاد داداش شده باشه..با لبخند نگاش کردم
من-چه عالی..درست چی؟!
آرشام-تازه لیسانسمو گرفتم.دارم میخونم برای فوق.
چه قدر پیشرفت کرده بود اومدم حرفی بزنم که صدای گوشیم در اومد.بهار بود.مگه کسه دیگه ای هم بود که به من زنگ بزنه.تماسو وصل کردم
من-الو؟!
بهار-سلام خانم معرفت.
لبخند گشادی زدم
من-سلام عزیزم.مرسی که خصوصیاتمو بهم یادآوری میکنی.خوبی؟!
بهار-خواهش میکنم.وظیفس.من که داغونم تو چطوری؟!
لبخندم از روی لبم پاک شد.این بهارم شانس نداشت.
من-الهی قربونت برم.خب وقتی تو بدی منم نمیتونم خوب باشم
صدای آروم آرشام که داشت چیزی رو زمزمه میکرد به گوشم رسید
آرشام-اوووف.شما دخترا چه دل و قلوه ای رد بدل میکنین
چشم غره ای بهش رفتم و گوشمو دادم به بهار
بهار-هعییی.هستی.بخدا دارم بین اینا دیوونه میشم.هرکدومشون از یک طرف بهم فشار میارن.
اهی کشیدم.چی داشتم بگم.بهار که انگار یه چیزی یادش اومده بود گفت
بهار-راستی هستی خانم شما مثلا میخواستی بیای با مامانم حرف بزنی
یکی زدم تو سرم.چرا آخه من انقدر حواس پرتم.
من-ببخشید بهار.بخدا انقدر کار سرم ریخته فراموش کردم.ولی فردا عصر میام خوبه؟!
بهار-آره خوبه.....ببین هستی امیر پشت خطمه برم باز به غرغراش گوش بدم
من-باشه برو.میبوسمت..خدافظ
تلفونو قطع کردم اومدم بزارم سر جاش که چشمم خورد به ساعت.ای خدا ۱۰ دقیقه دیر کردم.همونطور که بلند میشدم رو به آرشام گفتم
من-آرشام من باید برم.اگه کارم داشتی توی اتاق گیریمم.
سریع دویدم سمت اتاق گریم.معلوم نبود چیکار داشت
http://eitaa.com/cognizable_wan
📚سگ حریص
سگ که استخوانی را از یک آدم مهربان دریافت نموده بود با عجله به طرف کلبه پیرزن می دوید.
و برای رسیدن به خانه باید از روی پل چوبی عبور می کرد.
در حین عبور کردن در درون آب رودخانه تصویر خودش را دید اما او نمی دانست آن تصویر متعلق به خود اوست.
او دید یک سگ پایین پل، استخوانی بزرگ در دهان دارد. استخوانی شاید بزرگتر از استخوان خودش. سگ حریص برای گرفتن استخوان به درون رودخانه پرید.
سگ حریص به سختی و تلاش زیاد جان خود را نجات داد و از رودخانه بیرون آمد. حالا او دیگر استخوان خودش را هم نداشت چون آن را هم آب برده بود.
بدین شکل سگ خیس تمام شب را گرسنه ماند.
نادان همیشه از آز و فزون خواهی خویش خسته است
🦋🧚♀🧚♀🦋
💚 http://eitaa.com/cognizable_wan
#داستان_زیبا
⭕دختری ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولی هرگز نمی توانست با مادر شوهرش کنار بیاید و هر روز باهم جرّ و بحث می کردند.
💎عاقبت روزی دختر نزد داروسازی که دوست صمیمی پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمی به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد!
🌿داروساز گفت که اگر سم خطرناکی به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود همه به او شک خواهند برد.
🌻پس معجونی به دختر داد و گفت : که هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهرت بریز تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصیه کرد تا در این مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسی به او شک نکند.
☕دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقداری از آن را در غذای مادر شوهر می ریخت و با مهربانی به او می داد.
🌻هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که یک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقای دکتر عزیز دیگر از مادر شوهرم متنفر نیستم.
♥️ حالا او را مانند مادرم دوست دارم و دیگر دلم نمی خواهد بمیرد. خواهش می کنم داروی دیگری به من بدهید تا سم را از بدنش خارج کند.
🌹داروساز لبخندی زد و گفت:
☀️دخترم نگران نباش آن معجونی که به تو دادم سم نبود، بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بین رفته است
http://eitaa.com/cognizable_wan
جوانى را در راه حق صرف کنید، اعضا و جوارح را در راه خدا صرف کنید
بیدارى شبها را صرف حیات ابدى خود کنید، به اندازهخودتان که مىتوانید حرکت کنید
کسى نمىتواند بگوید: ما که پیغمبر صلىاللّهعلیهوآله نیستیم
ما که على علیهالسلام نیستیم، نباشید؛
ولى یک موجودى هستى که تا اندازهاى مىتوانى از حیوانات جدا شوى و تکانى بخورى...
آیةاللّه #بهاءالدینی (ره)
نردبان آسمان ص156
http://eitaa.com/cognizable_wan
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تفاوت دخترا با پسرا😃😃😃
http://eitaa.com/cognizable_wan
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اندر احوالات مخابرات😁😁😁
http://eitaa.com/cognizable_wan